اي دوست حقيقت شنو از من سخني
احسان زيورعالم
پيش به سوي انتزاع؛ اين توصيفي است براي «اپراي خيام» بهروز غريبپور. اپرايي كه با «ليلي و مجنون» و «مكبث» و «عاشورا» آغاز شد، سه اثر كاملا دراماتيك و داستانگو با روايتي خطي كه ميتوانست مخاطب را براي دو ساعت وارد جهان عروسكهاي قصهگو كند. سه اپرا كه سه داستان تكراري و هميشگي را، اينبار در قالب آوازها و دستگاههاي موسيقي، با مجموعهاي از عروسكها ميتوان به تماشا نشست كه ميتوانند تخيل شما را به حقيقت بدل كنند.
داستان اما با شروع مجموعه شاعران دگرگون ميشود. «مولوي»، «حافظ» و «سعدي» سه شاعري هستند كه بهروز غريبپور با اتكا به اشعار و شرححالشان، داستاني از وضعيت زمانه آن شاعران به مخاطب عرضه ميكرد. به فراخور حال هر يك از شاعران صاحبنام، فضا و بستر نمايش شكل ميگيرد. براي مثال مولوي چون حواشي روايي بسيار دارد تكيه بر داستان است و درباره حافظ به سبب مجادلات درباره فضاي سياسي و اجتماعي زمانهاش، اثري تحليلي- تاريخي به حساب ميآيد.
اما حساب «خيام» با تمام كارهاي غريبپور جداست. در اينجا خبري از يك داستان سرراست نيست. يك فضاي تاريخي آفريده ميشود كه در آن صاحب كتاب «سياستنامه» را براي روشنگرياش ترور ميكنند و قاتلش اعلام امامت ميكند به شرط كنار نهادن مهمترين شعاير ديني. در اين ميان خيام به مثابه ناظري بر جهان خويش روايتي انتزاعي از اين برهه تاريخي ارايه ميدهد، با اين تفاوت كه او اساسا راوي نيست. او متكثر است. او ميتواند در وجود ديگران حلول كند. ميتواند خودش را در چند حالت ببيند. اين خيام با آنچه از خيام تصور داريم، متفاوت است و اين تفاوت ناشي از نگاه مولف است.
بهروز غريبپور در كاتالوگ اشارهاي مستقيم به نگرش دوگانه نسبت به خيام دارد. او از دو خيام كاملا متفاوت سخن ميگويد كه يكي دانشمند و اديب است و ديگري شاعر است و دايمالخمر و اين دو ضد نميتوانند منجر به جمع اضداد شوند. او تصور خيام عياش ميگسار را تصوري غلط معرفي ميكند و در عوض به دوگانهاي عارفانه روي ميآورد. مصداق اين دوگانگي در رصدخانه رخ ميدهد؛ جايي كه خيام عقل در برابر خيام عشق قرار ميگيرد. ابتدا آينهاي ميان اين دوست و در نهايت انشقاق. دو خيام به مجادله و مباحثه مشغول ميشوند. هر دو مجهز به شعر خويش و در نهايت آينه فروميريزد و خيامها يكي ميشوند. اين خيامها مردان جواني نيستند كه تاب و توان سپري كردن با حورچهرگان داشته باشند. داستان نقل خيامي است كه انديشه زبانش را خاموش كرده است. او ميبيند و ميانديشد و تا شخصي چون جابر از او پرسشي نداشته باشد، لب به سخن نميآلايد.
غريبپور اين دوگانگي را دال بر وضعيت اجتماعي- سياسي زمانه خيام ميداند. او در كاتالوگ كار مينگارد «او در عصري لبريز از قشريگري و تعصب و نوانديشيهايش مذهبي ميزيسته است.» شايد با كمي اغماض بتوان گفت اين توصيفي از روزگار خود ما است. وضعيت كنوني بشر دستكمي از اين توصيف ندارد. نقبي به ابتداي اپرا بزنيم؛ جايي كه به عنوان نبردگاه جنگ جهانگير دوم، كليسايي در حال فروريختن است. اسقفي كتابي از خيام مييابد و بيتي ميخواند، خيام را مورد تمسخر قرار ميدهد. انتخاب جنگ جهانگير دوم، انتخابي استعاري است؛ جنگي كه محصول تعصبات قومي و نژادي و البته با ريشههاي اعتقادي و ايدئولوژيك است، جهاني را به آستانه قهقرا سوق ميدهد. اين همان چيزي است كه در جنگ كنوني خاورميانه رخ داده است. يك مدل كليشهاي از گذشته، عدهاي با تمسك به ايدئولوژي خود را محق ميدانند و بابت اعتقاد خود عامل ترور ميشوند. اين همان جهاني است كه چه در جنگ و چه در زمانه خيام تكرار ميشود و از قضا در هر سه حالت امثال خيامها هستند كه مورد تمسخر قرار ميگيرند. پس غريبپور براي رسيدن به چنين استعارهاي متكثر در زمان، به انتزاع گرايش پيدا ميكند و تلاشش براي اينهمانسازي موقعيتها متمركز ميشود. او خيامي را نشان ميدهد كه كمي سردرگم است اما حرفش يكي است. او باورمند است اما به اطرافش شك دارد. او از تمام شاعران گذشته غريبپور پيرتر است اما شكاكيتش نيز به مراتب بيشتر است. او همانند شعرهايش تجويز خوشي ميكند اما گويي آشوب دو جهان در دلش شعلهور شده است. او كمسخن است و طولانيترين كلامش در نهايت تقابل عقل و عشق خويشتن است. او فيلسوفي است كه كم حرف ميزند و بيشتر در نقش يك چشم مشاهدهگر نمايش را دنبال ميكند. در نهايت برخلاف ديگر آثار اخير اين هنرمند صاحبسبك، او راهكار نيز ارايه ميدهد. در صحنه آهنگري، مرد آهنگر در تقابل با دو راهي انتخاب ميان انديشه خواجه مقتول و حسن صباح قهار، در مييابد راهحل هزينه كردن براي خيامي است كه نيازمند رصدخانه است. اين وضعيت دستورالعملي است از جانب مولف براي جامعه، جامعهاي كه اين روزها خيامهايش به بيغولههايشان فرو ميروند تا فرصت براي ديگريهاي پلشت مهيا شود. راهكار چيزي جز حمايت از عاقل عاشقمسلك نيست.