• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3882 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۶ مرداد

سه بيان مشروطيت

آزادي فروختني نيست

سيد عبدالله انوار مورخ و سندپژوه

 


كلمه مشروطيت كه در فرهنگ‌هاي فرنگي مقابل constitution (كنسطيطوسيون) قرار گرفته امروز در علم سياست به روشي اطلاق مي‌شود كه سرنوشت سياسي و اجتماعي افراد اجتماع را به عهده خود افراد مي‌گذارد و آنها نيز زندگي خود را تحت قواعدي به نام قانون اداره مي‌كنند؛ آن قانوني كه از خود آنها نشات گرفته و از جهان ماوراي آنها نازل نشده است و اين قوانين نيز در طول تاريخ با تغيير روابط افراد متغير مي‌‌شوند و در اين اجتماع قانون مند به هيچگاه و هيچ‌وجه به فردي اجازه داده نمي‌شود كه برپاخيزد و با آوردن قواعد و قوانيني ناشي از اراده خود، نه اراده نمايندگان ملت بر آن ملت حكم براند. حتي اگر اين حاكم با دستاويزهايي اين قواعد شخصي منبعث از خود را منبعث از قدرت‌هاي مافوق انساني بداند و با تبليغات وسيع خود بر آن رود كه در ظل اين قواعد نازل از مافوق انسان‌ها، انسان‌ها به سعادت مطلوب مي‌رسند. چه در كنسطيطوسيون آنچه اصل و اصيل است نشات يافتن امر حاكم بين افراد از ناحيت انسان‌هاست و بس و چنان‌كه امور و قواعدي خواهي و ناشي از اراده آنها نقص هم داشته باشد، باز بايد اين نقص بر اين رسم رود كه با تدبير مدبران فرهيخته آن اجتماع مفهوم شود، نه هر پندار فردي و شخصي كه به روي راي صاحب راي اهل جامعه در نيامده است؛ لذا قولي فرهيخته و مورد حميت در مشروطيت است كه از تدبير مدبران فرهيخته آن اجتماع سرچشمه گرفته باشد و نه نمايندگان قدرتمند صدرنشين. اما منزلت اين فرهيختگان و نمايندگان صدرنشيني مهوع استبدادي نيست كه پايه‌هاي صدرنشيني خود را با خون بي‌گناهان استوار كرده باشند، بلكه آنچه در اين تئوري نمايندگي دارد و مورد نظر است آن است كه مدبران هم فقط بر ترازوي عدالت توجه كنند تا لحظه‌اي شاهين عدالت به سوي خلاف خود نگردد و بالنتيجه بشريت را به ظلم نكشد. حال با اين مقدمات بايد ببينيم كه اينچنين حكومتي آيا تاكنون در تاريخ بشري رخ نموده يا آنكه چون خيلي از آرزوهاي انساني است كه با انسان تكوين مي‌يابد و با انسان به خاك مي‌رود.

مشروطيت در آتن
تاريخ آتن به ما پريكلسي را مي‌شناساند كه به حدود 2500 سال قبل به وقت خاكسپاري كشته‌شدگان آتني در جنگ پلوپونز به دست اسپارت‌ها از خصوصياتي درباره حكومت آن روز آتن دم مي‌زند كه به فرمان او بر مردم آتن جاري بود. در آن هيچگاه ترازوي عدالت به ضرر اين خصوصيات يعني به سمت ظلم نگرديده بود. اين گفتار او خوشبختانه با تواتر اخبار تاريخي صحتش امروز براي ما كاملا معين است و تاييد مي‌كند و مي‌گويد آتني‌ها در 2500 سال قبل تحت قواعدي مي‌زيستند كه از اراده آنها ناشي مي‌شد و با اين آزادي توانستند تمدن متكي بر عقل هلنيستيك را پايه‌گذاري و مستقر كنند، چه آزادي است كه انسان را به مرتبه فرشتگان مي‌رساند و در پناه آزادي است كه اراده او شكوفا مي‌شود و آدمي پناه آن به جايي مي‌رسد كه به قول صوفيان به خداوند نزديك مي‌شود.
در ظلم و استبداد آدميت مسخ و فردي موجود مي‌شود كه نمي‌تواند به هيچ‌وجه خصوصيت انساني خود را آشكار كند. افلاطون آتني مي‌گويد لايق حكومت در چنين حكومتي آن است كه شخصي بتواند به مثل آزادي توجه كند و ديده‌هاي خود را از آن مثل برگيرد و براي آزادي آن را تقديم جامعه خود كند. شلاق استبداد جز ويرانگري و شيطان پروري توليدي ندارد. مثلي كه افلاطون با قلم زيباي خود در رساله جمهوري عرضه مي‌كند يك امر ماوراي بشري نيست، بلكه حاق و واقع امور است كه فرهيختگان صاحب ذوق به كشف آن نايل مي‌آيند و با ارايه آن كرامت بشري را به نام آزادي به بشر مي‌نمايند. افلاطون در آكادمي خود در آتن شاگرد ديگري به نام ارسطو پرورش داد كه او همچون استاد خود بر آن رفت كه فرد آتني و جمع آنها به سعادت رسند و سعادت نيست مگر در آزادي و در دو كتاب خود يكي كتاب سياست و ديگري كتاب اخلاق عمل انساني را طوري طرح مي‌كند كه با آزادي همراه است.
اينجاست كه مي‌بينيم بزرگ‌ترين تمدن بشري را اين آزادي به مردم داد. ارسطو بر خلاف افلاطون گفت ما نيازي به مثل نداريم و با تكيه بر منطقي كه ارايه داده بود، گفت هر كس به خوبي به تعاريف امور بنگرد و جنس و فصل آن را كاملا بشناسد و به آن عمل و بر جامعه آتن پياده كند مي‌تواند با اين گشايش عقلاني به زندگي انساني رسد و چون پريكلس حكومت آزادي را بر آتن برقرار كند.

انحطاط يونان
باري با اين درخشش آزادي و راه‌هاي ارايه شده از سوي فرهيختگان بشري آنچه تاريخ مع‌الاسف به ما مي‌گويد سال‌ها طول كشيد و فاصله زيادي انسان پيدا كرد تا به اين آزادي برسد. چه مركب قول آتنيان هنوز خشك نشده بود كه قلم آنها با شمشير اسپارت‌ها قطع شد و اسپارت‌ها هنوز آرام نگرفته بودند كه شهر مقدونيه شمشير به دست جواني به نام اسكندر سپرد و اين جوان جوياي نام با فتوحات خود از يونان گذشت و تا غرب به هندوستان با لبه شمشير به اداره امور مردمان پرداخت و قوانين و قواعد زيباي كنسطيطوسيون را به كمال فراموشي سپرد.
اما شمشير اين جوان و جانشين او جز چند نام بر شهرها هيچ چيزي براي تاريخ بشر مرده ريگ باقي نگذاشت و اسكندري‌ها به ناچار در مقابل شمشير آخته‌تر از خود كه روميان بود، مواجه شدند. تاخت و تاز و جهان ويرانگري خود را به رومي‌ها سپردند و رومي‌ها هم در طول جهانگشايي‌هاي خود جز بر ضربه شلاق و استبداد و ديدن كشتارهاي گلادياتورها چيز ديگري در برابر فرهنگ بشري باقي نگذاشتند و رنگ حكومت پريكلسي به كلي
از بين رفت و در سرزمين‌هاي مفتوح شده رومي چيزهايي مي‌بينيم كه بشر از نوشتن آن شرم دارد و از همه بدتر رومي‌ها پذيرش آيين سامي مسيحيت را گرفتند و به مسيحيت اجازه دادند كه حكومت ديني آدمكش كليسا را به وجود آورد و اين كليسا با نهايت قدرت قواعد عهد قديم را بر روابط اجتماعي انسان‌ها پياده كرد. مسيحيت كليسا نتوانست قواعدي جز قوانين عهد قديم به وجود آورد و اين قانون به هيچ‌وجه با شرايط روز نمي‌خواند و دوره تاريك اسكولاستيك را راه انداخت. كشتار مداوم از طرف آنها طبق قوانيني كه كليسا اعلام كرده بود، بر كشته‌ها افزود. اما بنا بر اصل القهر لايدوم در قرن چهاردهم ميلادي از بين اين قصابان قرون وسطايي كشيش آلماني به نام لوتر پيدا شد و با ترجمه‌هاي مجدد نوشتارهاي ديني مسيحي پروتستانتيزم را در برابر كاتوليسيسم علم كرد. گرچه اين پروتستانتيزم نيز همچون كاتوليسيسم فتاوايي مي‌داد، اما اشتباه نشود، آنها از صدور حكم‌هاي شديد و غليظ ابايي نكردند و آنها نشان دادند با ترجمه به عهد قديم اين پروتستان چيزي براي مسيحي مظلوم نياورد. آنچه اين قيام لوتر براي مسيحي آورد اين بيداري بود كه بايد از آسمان پايين آمد و در زميني كه با داروي زميني بايد مرض زميني را شفا داد و بدين‌ترتيب مردم بر اين رفتند يا بايد اسكولاستيك را ادامه دهند يا از نو عالمي بسازند و از نو آدمي.

رنسانس يا نوزايش
خوشبختانه در اين بازگشت غربيان راهي رفتند كه سرانجام به رنسانس كشيد و در كتاب‌هاي تاريخ داستان آن فراوان است. در اين بازگشت به زمين و يافتن و تكيه بر عقل و عمل بر طبيعت پايه گشايش‌هايي نهاده شد به نام شناخت طبيعت و با دستاويزي علم طبيعت اين دستاويز برگرفته از رنسانس هر روز امر نويي توليد كرد كه روز ماقبل آن فاقد آن بود. او به جاي آنكه اوراد كليسا و رمزهاي دروني را سرنوشت مردم كند، به مرموزات عددي پرداخت و راهگشاي اين رمز را در شناخت طبيعت ديد و بر طبيعت فايق آمد و حاصل آن خلق فناوري گره گشاي بشر زميني شد و اين فناوري هر روز وسيع‌تر و با تكنولوژي جديد گره‌گشا شد و توليدي فراهم ساخت كه فرابازار مصرف بود و اين بازار نو بازرگاني نويي را در روابط ايجاد كرد كه نهايت آن اين بود كه بايد از روابطي كه انسان‌ها در دوران خود داشتند
دست بردارند و به صورتي ديگر زندگي كنند. اين تحول كه در تاريخ به نام انقلاب صنعتي مندرج است، نخستين هديه‌اي كه تحفه آورد، آزادي انسان‌ها بود در برابر اين صحنه توليد و مصرف جديد.
ديگر اين توليد و مصرف نمي‌توانست سلطه مثلا حاكم انگليسي را في‌‌المثل در ايالات متحده امريكا پذيرا شود و كارگر امريكايي برده‌وار در برابر ماشين‌ها بايستد و براي حاكم انگليسي خود محصول درست كند و به خارج فرستد. نتيجه آنكه اين تفكر از طبيعت گرفته شد و آزادي دوباره به انساني داده شد  و در نتيجه امريكاييان در برابر صدرنشيني حاكمان انگليسي قيام كردند و با قوانين و قواعد مدون براي نخستين بار جفرسون و ديگران با لشكركشي‌هاي واشنگتن حكومت كهنه انگليسي را به مرداب بيرون انداخت و عالمي نو ساخت و مردمي نيكو. راسل مي‌گويد 60 سال قلم فرهيختگان فرانسوي چون اصحاب‌المعارف نظير ديدرو
و دالامبر و روسو به اروپاييان فهماندند كه ديگر زندان‌هاي مخوف باستيل نمي‌تواند حافظ قواعد كهنه لويي‌ها بر مردم بيدار شده فرانسه باشد. به ناچار با كار فعال گيوتين از درون كتاب ذي‌قيمت قرارداد اجتماعي اين امر را به عالميان عرضه داشتند كه وجود آن براي بشريت مقدس است. اين اصل آن است كه انسان آزاد به دنيا مي‌آيد و هر كس مقابل اين آزادي بايستد، انسان نيست و اين آزادي به حدي است كه خود صاحب اين آزادي هيچگاه نمي‌تواند اين آزادي را در عرصه حكومت بفروشد و به بردگي تن دهد. امروز اين آزادي اساس مشروطيت كنوني است كه متاسفانه فقط در برخي كشورها جاري است و برخي ديگر خيلي فاصله دارند تا بتوانند از زير ظلم آدمكشان مستبد رهايي يابند و آزادي واقعي را تجربه كنند.
* گفتار عبدالله انوار در نشست نقش آراي مفاخر در مشروطيت در انجمن آثار و مفاخر فرهنگي

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون