• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3888 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲ شهريور

مصدق و اكنون ما در سخنراني هرميداس باوند، داريوش رحمانيان و عادل مشايخي

ترازوي مصدق سود و زيان ملت بود

28 مرداد كودتايي خجالت‌آور بود

محسن آزموده

كارنامه محمد مصدق بيش از 60 سال است كه از منظرهاي گوناگون توسط گروه‌هاي مختلف مخالفان و موافقان او مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است، غالبا نيز اين بازخواني‌ها با اهداف معطوف به اكنون و اينجا صورت پذيرفته و در راستاي تقويت و تضعيف نيروهاي موجود در ميدان قدرت بالفعل انجام شده است. نشست «مصدق و اكنون ما» كه بعد از سالروز كودتاي 28 مرداد در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات به همت گروه تاريخ و همكاري‌هاي ميان رشته‌اي برگزار شد، به همين موضوع اختصاص داشت. در اين نشست عادل مشايخي به نقد ارزيابي جرياني پرداخت كه مصدق را پوپوليست و مخالف دموكراسي مي‌خوانند، هرميداس باوند روايتي از تاريخ نهضت ملي و نقش محمد مصدق ارايه كرد و داريوش رحمانيان با اشاره به نكته‌هايي درباره تاريخ‌نگاري معاصر ايراني به تكوين شخصيت مصدق پيش از نهضت ملي پرداخت. در ادامه گزارشي از اين سخنراني‌ها از نظر مي‌گذرد:

قرائت اعتدالي از مصدق

عادل مشايخي

نويسنده و مترجم آثار فلسفي

عادل مشايخي نخستين سخنران اين نشست بود كه سخن خود را با اشاره به مباحث گسترده‌اي كه تاكنون راجع به وقايع 28 مرداد در طول 64 سال گذشته صورت گرفته آغاز كرد و گفت: اين امر نشان‌گر آن است كه 28 مرداد و وقايع قبل و بعد از آن بخشي از تاريخ اكنون ما است. در سال‌هاي اخير با شيوه‌اي از تفسير و ارزيابي 28 مرداد مواجه هستيم كه با وجود شباهت‌هايي كه با برخي ارزيابي‌هاي رايج دارد، با آنها قابل قياس نيست، يعني اگرچه همچون برخي گرايش‌ها 28 مرداد را كودتا نمي‌داند يا مصدق را نقد مي‌كند، اما اين گرايش نه سلطنت طلب است و نه سنخيتي با گرايش‌هاي ديگر دارد. براي درك اين شيوه خاص و تفسير و ارزيابي در تمايز با ساير گرايش‌ها بايد بنياد آن را يافت. بحث من دو بخش دارد، نخست در مقابل اين ادعا كه 28 مرداد كودتا نبود، استدلال مي‌كنم كه 28 مرداد به معناي كلاسيك كلمه كودتا بود. در بخش دوم تلاش مي‌كنم بنياد اين تفسير و ارزيابي نسبتا جديد را كه تفسير و ارزيابي اعتدالي 28 مرداد است، نشان دهم. منظورم از اعتدالي يك جريان سياسي فراگير است كه دولت فعلي جلوه‌اي ضعيف از آن است؛ جرياني كه آرا و افكار نمايندگان آن را مي‌توان در گروه نشريات هم‌ميهن مطالعه كرد.

28 مرداد؛ كودتا به معناي كلاسيك

مشايخي در ادامه كودتا به معناي كلاسيك را مولفه‌اي از تكنولوژي حكومتي به اسم مصلحت دولت خواند و گفت: در معناي كلاسيك كودتا كاري است كه دولت به معناي نظام سياسي با خودش مي‌كند، نه تسخير قهرآميز دولت به دست يك عده خاص يا درآوردن دولت از چنگ گروه حاكم. در چارچوب اين تكنولوژي حكومتي، كودتا عبارت است از معلق كردن حقوق عمومي، زيرپا گذاشتن همه قوانين اعم از موضوعه، طبيعي و تئولوژيك، همگام با به خطر افتادن موجوديت نظام سياسي يا به اقتضاي مصلحتش در چارچوب مصلحت دولت به عنوان تكنولوژي حكومتي ممكن است به قوانين احترام گذاشته شود، اما احترام به قانون استراتژي اين تكنولوژي حكومتي نيست، در چارچوب اين تكنولوژي قانون يك ابزار تاكتيك است و به آن تا جايي احترام گذاشته مي‌شود كه مصالح نظام سياسي تامين شود. هر وقت رويدادي رخ دهد كه موجوديت نظام را تهديد كند، با اعلام وضعيت اضطراري قانون را معلق مي‌كنند و قواي قهريه حكومت بدون توجه به قوانين در جهت رفع «تهديد» يا تامين مصلحت نظام سياسي وارد عمل مي‌شوند. در اين چارچوب كودتا مجموعه اقدامات فراقانوني‌اي است كه نظام سياسي براي نجات خودش مي‌كند. بر اين اساس بدون هيچ ترديد بايد وقايع 28 مرداد 1332 و پس از آن را كودتا خواند.

مشايخي در ادامه گفت: كساني كه اين وقايع را كودتا نمي‌خوانند، به دلايل حقوقي نيز متوسل مي‌شوند. بر اساس اين استدلال زياد شنيده شده، همان پادشاهي كه فرمان نخست‌وزيري مصدق را صادر كرده بود، اين اختيار را داشت كه طبق قانون اساسي مشروطه او را از اين سمت بركنار كند و اين مصدق بود كه در 28 مرداد از اين قانون سرپيچي كرد. در واقع منتقدان اعتدالي مصدق «استدلال حقوقي» برخي هواداران مظفر بقايي و آيت‌الله كاشاني را تكرار مي‌كنند. يگانه مبناي قانوني اين استدلال، مي‌تواند اصل 46 متمم قانون اساسي مشروطه باشد. بر اساس اين اصل، عزل و نصب وزرا به موجب فرمان همايوني پادشاه است. اما معناي اين اصل اين نيست كه پادشاه اصالتا حق نصب و عزل وزرا را بر اساس قانون داشته است زيرا اين درك از اين اصل، با اصل 44 قانون اساسي مشروطه درتعارض قرار مي‌گيرد كه مي‌گويد شخص پادشاه از مسووليت مبرا است، وزراي دولت در هر گونه امور مسوول مجلسين هستند. يعني وزرا در برابر مجلسين پاسخگو هستند. بنابراين چگونه ممكن است كسي كه حق نصب و عزل دارد، قانونا از مسووليت مبرا باشد؟! زيرا بر اساس قواعد حقوقي هر وقت به كسي وظيفه‌اي محول مي‌شود، او اولا و بالذات بايد در مقابل اعطاكننده وظيفه پاسخگو باشد. بنابراين وقتي گفته مي‌شود وزرا در برابر مجلسين پاسخگو هستند، پس قانونا حق عزل و نصب بر عهده مجلسين است نه پادشاه. بنابراين آنچه در اصل 46 آمده و مورد اشاره قرار گرفته، نقش تشريفاتي پادشاه مشروطه در امضا و تاييد حكم وزرايي است كه از سوي مجلس شوراي ملي بايد برگزيده مي‌شدند. علاوه بر اين بر اساس اصل 64 قانون اساسي مشروطه وزرا نمي‌توانند احكام كتبي يا شفاهي پادشاه را مستمسك قرار داده و از خود سلب مسووليت كنند. بر اساس اين اصل بر خلاف نظر منتقدان مصدق اعم از منتقدان اعتدالي او كه به اين به اصطلاح استدلال حقوقي متوسل مي‌شوند، نه مصدق و نه هيچ كس ديگري نمي‌توانست با استناد به فرمان كتبي عزل حتي در صورت مخدوش نبودن آن فرمان و در شرايط عادي ابلاغ ادعا كند، مصدق پس از دريافت حكم كتبي عزل در شب 25 مرداد 1332 ديگر نخست‌وزير نبوده و مسووليتي نداشته است.

قرائتي در بطن يك ميدان نيرو

مشايخي در بخش دوم سخنانش به بنياد تفسير و ارزيابي اعتدالي با وجود شباهت‌هايي با برخي ساير گرايش‌هاي منتقد مصدق اشاره كرد و گفت: براي فهم تمايز اين گرايش از ساير گرايش‌هاي منتقدانه نسبت به مصدق بايد به بنياد آن توجه كرد. منظور از بنياد به معناي نيچه‌اي همواره نيرويي در ستيز با نيروهاي ديگر است. در تبارشناسي نيچه‌اي اين نيرو است كه تفسير و ارزيابي مي‌كند، نيرو است كه پديده‌ها را تصاحب مي‌كند و معناي آنها را رقم مي‌زند. از منظر تبارشناختي نيچه‌اي، تاريخ يك پديده تاريخ نيروهايي است كه متواليا آن پديده را تسخير و تصاحب مي‌كنند و معناهاي متفاوتي به آن مي‌دهند. بنابراين براي شناسايي بنياد تفسير و ارزيابي اعتدالي مصدق و كودتاي 28 مرداد بايد ديد اين تفسير كار چه نيرويي است و اين نيرو با چه نيرو يا نيروهاي ديگري در نسبت ستيزه‌آميز است. يعني بايد يك ميدان نيرو را در نظر گرفت.

مشايخي براي ترسيم نيروهاي درگير اين ميدان از تمايز ژان پي ورنان بين «سياست» و «امر سياسي» بهره گرفت و گفت: امر سياسي يك پتانسيل اضافي و مزاحم است كه در وضع موجود نمي‌گنجد و خواهان تغيير است، پتانسيل مهارناپذيري كه فعليت مداومش در قالب يك ضربان بي‌وقفه شرط امكان دموكراسي راديكال است. در مقابل سياست مجموعه سازوكارها و فرآيندهايي است كه براي مهار و به فراموشي سپردن اين پتانسيل به كار مي‌افتد. بر اين اساس تفسير و ارزيابي اعتدالي واقعه 28 مرداد كار سياست به اين معنا و در ستيز با امر سياسي به همين معناست. در گرايش اعتدالي با يك نيروي واكنشگر مواجهيم كه مي‌خواهد (خواست نيرو است) پتانسيل به‌جامانده از انقلاب مشروطيت، نهضت ملي شدن صنعت نفت و ساير حركت‌هاي انقلابي را مهار كند، يعني بخش‌هايي از نيروهاي اجتماعي كه با اين پتانسيل برانگيخته شده‌اند و در نتيجه خواهان تغيير وضع موجود هستند را در كانال‌هاي نوعي ماشين حكومتي هدايت و به اين ترتيب در قالب شعارهايي نظير «توسعه مقدم بر دموكراسي» يا شعار «تكنوكراسي جاده صاف كن دموكراسي» مستهلك كنند.

مشايخي در پايان گفت: اين ماشين حكومتي متشكل از سه تكنولوژي قدرت است كه كارشناسان و مهندسان يا به تعبير دقيق‌تر تكنوكرات‌هاي اعتدالي درون و بيرون دولت از طريق آزمون و خطا و نظرورزي مشغول بسط و كاربرد يا فراهم كردن زمينه براي كاربرد آنها هستند. در عرصه اقتصاد تلاش‌هاي اعتدالي معطوف به استقرار تكنولوژي نئوليبرال هستند. نئوليبراليسم برخلاف برخي تصورهاي رايج روبناي ايدئولوژيك سرمايه‌داري پيشرفته نيست، بلكه يك تكنولوژي حكومتي و منطق كردارهاي حكومتي در عرصه اقتصاد و يك فرآيند قدرت در عرصه اقتصاد است؛ فرآيندي كه از دولت سازندگي در قالب سياست‌هاي تعديل آغاز شده و تا امروز در همه دولت‌ها ادامه داشته و همچنان در حال بسط و تكوين است. در عرصه داخلي آنچه به نحو پيشرونده در حال استقرار است، يك تكنولوژي امنيتي است كه با استفاده تاكتيكي از تكنيك‌هاي انضباطي هم نظم ايجاد مي‌كند و هم نيروي كار رام و سر به راه را در اختيار سرمايه قرار مي‌دهد. در عرصه بين‌المللي تكنولوژي ديپلماتيك- نظامي كه جايگاه كشور را در مدارهاي گردش سرمايه حفظ مي‌كند و رابطه با بازار جهاني را تضمين مي‌كند. اينجاست كه از چشم‌انداز به معناي نيچه‌اي مي‌توان صحبت كرد كه با چشم‌اندازگرايي روان‌شناختي متفاوت است و چشم‌انداز اين يا آن شخص نيست، بلكه همواره چشم‌انداز نيروست، نيرو است كه به عنوان يك چشم‌انداز عمل و تفسير و ارزيابي مي‌كند. با توجه به اين نكات، از اين چشم‌اندازي كه اين مجموعه تكنولوژيك در قالب يك ماشين حكومتي ايجاد مي‌كند، است كه مصدق گاه ديكتاتوري پوپوليست جلوه مي‌كند و گاه سياستمداري ضعيف كه برخلاف كسي مثل اردوغان در سال 2016 نتوانست به موقع واكنش نشان بدهد و مثل يك حاكم با اعلام وضعيت اضطراري مخالفان خودش را قلع و قمع كند. اين مقايسه حدود يك سال پيش در نشريات مذكور صورت گرفت. از ديدگاه اين ماشين حكومتي پايبندي مصدق به امر سياسي يعني پتانسيل انقلاب مشروطه به صورت ناتواني از «نهادسازي» و برقراري «حكومت قانون» جلوه مي‌كند، يعني خودداري از عمل به مقتضيات سياست به معنايي كه اشاره شد، يعني عمل به مقتضاي نهادها و سازوكارها و فرآيندهايي كه بايد به كار مي‌افتند تا اين پتانسيل تغيير را مهار مي‌كردند. پايبندي مصدق به امر سياسي و پتانسيل انقلاب مشروطه و تلاش براي حفظ آرمان‌هاي مشروطه بود كه مصدق را به سمت خودداري از عمل به مقتضيات سوق داد.

روايتي از نهضت ملي كردن صنعت نفت

هرميداس باوند

تحليلگر تاريخ و روابط بين‌الملل

هرميداس باوند سخنراني خود را با اشاره به شرايط نهضت ملي شدن صنعت نفت آغاز كرد و گفت: اين اقدام در شرايطي انجام گرفت كه از سويي اختلافي ميان شرق و غرب ايجاد شده بود و استراتژي مهار و انسداد بلوك شرق مطرح شده بود و در كنفرانس بين‌المللي انرژي كه در 1945 در واشنگتن برگزار شد، امريكايي‌ها خواستار شدند كه به امتيازات انحصاري پايان داده شود، دولت بريتانيا پذيراي اين پيشنهاد نبود، اما قول داد كه مقادير قابل توجهي نفت به امريكا فروخته شود كه مورد پذيرش واقع شد. اما رقابتي ميان انگليس و امريكا بود. همچنين شركت‌هاي مافياي نفت آن زمان در مقام خلع يكديگر نبودند و مساله بر سر رقابت بود. نكته سوم اين بود كه الگوي جديد اصل تنصيف 50-50 در مورد امتيازات نفت در اوايل دهه 1950 و پيش از آن ايجاد شده بود، در همين مقطع مذاكراتي درباره احقاق حق ايران با شركت نفت ايران و انگليس مطرح شد.

باوند در ادامه به اختلافات ميان ايران و شركت نفت انگليس كه از بعد از انحلال دولت قوام آغاز شد و به ملي شدن صنعت نفت انجاميد، پرداخت و سپس به مسائل جغرافيايي و ژئوپولتيك ايران اشاره كرد و گفت: از منظر ژئوپولتيك رويدادهاي داخلي ايران ربط گريزناپذيري با مسائل خارجي داشتند. در مساله ملي شدن نيز سه قدرت امريكا، انگليس و شوروي مطرح بودند. اين استاد حقوق بين‌الملل در ادامه به تحولات داخلي بريتانيا اشاره كرد و شرحي از اختلافات ايران و بريتانيا و اقدامات بريتانيا در روند مذاكرات ارايه كرد و گفت: دولت ايران در محافل حقوقي و سياسي و در چارچوب حقوق بين‌الملل موفق بود و انگلستان ناكام بود. ظاهرا انتظار از دولت انترناسيوناليست شوروي نيز اين است كه از ايران حمايت كند، اما استالين به دلايلي چندگانه نگاه مثبتي به نهضت ملي ايران نداشت، همچنان كه استالين شخصيت‌هايي چون گاندي و نهرو را انقلابي تلقي نمي‌كرد. استالين معتقد بود كه انگلستان يك امپرياليست فرتوت است و امريكا امپرياليست حاد و هار است و مي‌خواهد از نهضت ملي استفاده كند و جانشين انگلستان شود. بنابراين از نظر شوروي حفظ وضع موجود براي شوروي اولويت داشت و به همين دليل حزب توده از ابتدا در دولت دكتر مصدق سنگ‌اندازي مي‌كرد. در نتيجه بين منافع انگليس و منافع شوروي از زواياي متفاوت همسويي رخ داد و توافق مشهور به توده نفتي رخ داد.

ملي شدن تنها بعد اقتصادي نداشت

باوند در ادامه گفت: از نظر دكتر مصدق جنبش ملي شدن صنعت نفت تنها بعد اقتصادي نداشت، اول متوقف كردن دخالت‌هاي يك دولت خارجي در سرنوشت سياسي ايران بود، دوم سلب حاكميت از شاه و بازگشت آن به مردم بود، در سياست خارجي نيز هدف او موازنه منفي بود كه بعدا به عنوان عدم تعهد تلقي شد.

وي همچنين در بيان رويكرد امريكايي‌ها نسبت به نهضت ملي شدن صنعت نفت گفت: امريكا 3 موضوع متفاوت داشت، در وهله اول سياست امريكا نخست حمايت تمام و كمال از نهضت ملي بود، نكته دوم اينكه در وزارت امور خارجه امريكا گروهي به رهبري مك گي، معاون سياسي وزارت امور خارجه امريكا بودند كه مي‌گفتند براي جلوگيري از نفوذ خزنده كمونيسم بايد از ناسيوناليسم حمايت شود. اما در مرحله بعدي امريكا موضع ميانجيگري را در پيش گرفت، در نتيجه اين اقدامات انگليسي‌ها اصل ملي شدن را مي‌پذيرند و بحث پيشنهادها و مذاكرات آغاز شد كه در نهايت پيشنهاد ايجاد شركت خريد جديدي بود كه اين پيشنهاد با 9 ماده‌اي ملي شدن صنعت نفت همسويي نداشت و پذيرفته نشد. در مرحله سوم امريكايي‌ها احساس كردند كه مصدق از كارت آنها براي اهداف خودش بهره مي‌گيرد و به همين خاطر تلاش كردند او را تضعيف كنند و با انگليسي‌ها موضع مشترك يافتند. در اين ايام پيشنهاد بانك بين‌المللي با نظر مشترك امريكا و انگليس مطرح شد. بانك بين‌المللي مي‌گويد من اصلا با ملي شدن و خلع يد كاري ندارم، بلكه دو سال مسووليت دارم صنعت نفت را به هر طريقي كه مي‌دانم، اداره كنم. دولت ايران در پاسخ مي‌گويد تمام هياهو براي ملي شدن صنعت نفت است و خدمات شركت بايد در چارچوب ملي شدن صورت پذيرد. پيشنهاد بعدي از سوي آيزنهاور و چرچيل مطرح مي‌شود كه شكل اولتيماتوم دارد. ايراني‌ها اين را نيز همسو با اصول ملي شدن تلقي نمي‌كنند.

باوند بعد از بيان ناكامي مذاكرات به توافق امريكا و انگليس بر سر سرنگوني دولت مصدق اشاره كرد و گفت: چند مرحله پيش‌بيني شد. مرحله نخست اين بود كه از آيت‌الله بروجردي فتوايي عليه مصدق بگيرند به اين بهانه كه مصدق به نفوذ كمونيسم در ايران ياري مي‌رساند. در اين مرحله موفق نمي‌شوند و آيت‌الله بروجردي حاضر به صدور اين فتوا نمي‌شود. مرحله دوم رجوع به مجلس بود يعني از طريق مجلس مصدق را بركنار كنند. در شرايطي كه دولت مصدق در تنگناي اقتصادي در شرايط اقتصاد بدون نفت بود، گروه‌هاي مخالف مثل حزب اراده ملي سيدضياء‌الدين طباطبايي، حزب عدالت جمال امامي، مجمع مسلمانان مجاهد شمس قنات‌آبادي، جمعيت فداييان اسلام، حزب زحمتكشان ملت ايران بقايي، حزب استقلال عبدالقادير آزاد، سومكاي دكتر داود منشي زاده، حزب آرياي سپهر، حزب توده و اتفاق افسران بازنشسته تحت رياست سرلشكر زاهدي كه در مجلس متحصن بود، عليه مصدق فعاليت مي‌كردند. به همين خاطر دكتر مصدق بر اين باور بود كه اكثريت مجلس به ظاهر طرفدار اوست و مصلحت را در اين ديد كه مجلس را منحل كند، اگرچه برخي از دوستانش با او موافق نبودند. مرحله سوم اين بود كه شاه فرمان صادر كند. فرمان شاه به وسيله سرهنگ نصيري و تانك به مصدق ابلاغ مي‌شود. شاه در اين زمان مقيم رامسر است. اين اقدام تعبير به نوعي كودتا شد. شاه بلافاصله به سوي آبادان و بعد بغداد رفت، در حالي كه اگر صدور فرمان او مبناي قانوني داشت، چرا فرار كرد؟! مرحله چهارم مرحله چكمه است. يعني انگليس و امريكا خودشان وارد عمل شدند، بنابراين توزيع پول و كيم روزولت و برادران رشيديان و... مطرح شدند.

28 مرداد كودتايي خجالت‌آور بود

باوند بعد از ارايه شرحي از وقايع كودتا گفت: تمام اسناد منتشره امريكا و انگليس حاكي از كودتايي نسبت به يك دولت ملي است و اعلام آن نيز افتخاري براي اين دو دولت نيست، اما ناگزير شدند آن را اعلام كنند. در دايره‌المعارف‌هاي امريكانا، بريتانيكا و شوروي سابق نيز از اين اقدام با تعبير كودتاي مشترك امريكا و انگليس ياد شده است. همچنين در اين دوره كودتاهاي نظامي مشابهي عليه دولت‌هاي ليبرال در جهان صورت گرفت. از نظر درك جهاني نيز رويداد 28 مرداد به عنوان كودتاي مشترك امريكا و انگليس خوانده مي‌شود. بنابراين اگر كسي در تاريخ كشوري بخواهد اين اقدام را عملي افتخارآميز تلقي كند، جز سرشكستگي نتيجه‌اي نخواهد داشت.

وي در پايان گفت: 28 مرداد يك كودتا به معناي واقعي كلمه و يك رويداد خجالت‌آور براي تاريخ ما بود. البته اگر من هم اردشير زاهدي بودم و از كساني بودم كه از كودتا منتفع شدند، قطعا آن را كودتا نمي‌خواندم. اما اصل قضيه اين است كه اين رويداد براي جامعه ايران ناخرسند است. دو ديوانسالار و دولتمرد در تاريخ معاصر ما الهام‌بخش بوده‌اند، يكي اميركبير و ديگري دكتر مصدق. قوام‌السلطنه اگرچه در قضيه آذربايجان خدمت كرد، اما الهام‌بخش نيست، در حالي كه خط مشي اميركبير و مصدق هنوز الهام بخش است. البته نبايد ناديده گرفت كه اشتباهاتي صورت گرفت، اما اين اشتباهات فرعي بوده است. نهضت ملي مبارزه‌اي براي اصلاح قانون اساسي جديد و اعاده ارزش‌هاي اوليه مشروطيت بر اساس مقتضيات و تحولات روز جامعه ايران بوده است. يعني جنبش انقلاب مشروطيت كه با قرارداد 1907 دچار انانيت سياسي شد، ارضا نشد. بعد از يك قرن و اندي هنوز راجع به حكومت قانون بحث داريم.

 

عقب‌ماندگي تاريخ‌نگاري معاصر

داريوش رحمانيان

استاد تاريخ دانشگاه تهران

رحمانيان بحث خود را نه درباره نهضت ملي و نه شخص مصدق به عنوان يك هستي واقعي تاريخي، بلكه به مثابه يك موجود تاريخي كه كارنامه‌اش به روايت در آمده و نحوه ساخته شدن اين روايت يا روايت‌ها خواند و گفت: پيش از آن لازم است در نظر داشته باشيم كه تاريخ‌نگاري معاصر ما به‌شدت نياز به نقد و بررسي دارد. متاسفانه در اين زمينه ما با شدت عقب‌مانده و در جهل مركب شگفت‌انگيزي در اين زمينه هستيم. تاريخ‌نگاري ما خصلت‌هايي دارد كه در رفتار سياسي ما به‌شدت اثر مي‌گذارد. تاريخ نهضت ملي و مصدق را از اين منظر مي‌توان مطالعه كرد. مثلا در اين زمينه كار عميقي صورت نگرفته كه شخص مصدق از گذشته تاريخي ايرانيان چه روايتي داشتند و خودشان را در ربط با ديگري چگونه مي‌ديدند و مي‌فهميدند؟

وي گفت: راجع به شخصيت‌هاي تاريخي ما مساله مهم اين است كه اين شخصيت‌ها بعد از تاريخ خودشان قهرمان يا ضدقهرمان شدند. مثلا بابك خرم دين در عصر جديد به يك قهرمان بدل شد. اميركبير نيز بعد از گذشت دوراني به قهرمان بدل شد و بسياري چون جهانگير قائم مقامي بر اين باورند كه فريدون آدميت اميركبير را بزرگ كرد كه البته در اين زمينه مناقشات فراواني هست، مثلا كاتوزيان اميركبير را حافظ استبداد ناصري مي‌خواند. از اين زمينه مباحث، فراوان است. مثلا جلال متيني در كتابي با عنوان «زندگينامه سياسي مصدق» نگاهي انتقادي به كارنامه مصدق دارد. همچنين روزنامه‌نگاري به نام رحيم زهتاب‌فرد كتابي با نام «افسانه مصدق» نوشته و گفته است كه مصدق خطاهاي زيادي داشت و او را تبديل به افسانه كرده‌اند. برخي ديگر نيز ديدگاه‌هاي مشابهي دارند و مي‌گويند مصدق بعدا به اين دليل بزرگ شد كه دولتش سقوط كرد و در اسطوره‌شناسي تاريخي ايرانيان هر كس كشته مي‌شد و سركوب مي‌شد و در قدرت نمي‌ماند را به اسطوره بدل مي‌كردند. آنها در سنت اساطيرشان سياوش را داشتند.

رحمانيان گفت: بنابراين مصدق به مثابه روايت پس از كودتاي 28 مرداد شكل گرفت. من نه مصدق پرست هستم و نه اصلا كيش شخصيت را مي‌پذيرم. تاريخ‌نگاري معيوب و سست مايه فعلي تاريخ ايران را به تاريخ اشخاص منفرد كرده است، ما نبايد تاريخ ملت و تاريخ مردم را به تاريخ اشخاص كنيم. تاريخ نهضت ملي تاريخ محمد مصدق و ابوالقاسم كاشاني نيست، بلكه تاريخ ملتي به نام ملت ايران است، تاريخ تهراني‌ها نيست، بلكه تاريخ ملتي است از بلوچستان تا آذربايجان تا خوزستان تا گيلان و مازندران. اين ملت به درجات مختلف در اين نهضت نقش دارند. نبايد تاريخ را گرفتار آفت مركزگرايانه كرد. متاسفانه به دليل ضعف روايت ملي از تاريخ ما حلقه‌هاي ارتباطي جواني كه امروز در بلوچستان و آذربايجان و خراسان است، ضعيف مي‌شود. نخبگان فكري و فرهنگي ما نسبت به اين مساله غافلند.

مصدق پيش از نهضت ملي

اين استاد تاريخ دانشگاه تهران در ادامه كوشيد به مصدق پيش از دهه 1320 و پيش از نهضت ملي بپردازد و گفت: شخصي كه به اسم دكتر مصدق در تاريخ ما برآمد و پيشواي نهضت ملي شدن نفت شد، هم پيشينه فردي پرمايه و بسيار قابل تامل و هم پيشينه خانداني مهمي دارد كه بايد آن را سنجيد. من بحثي تحت عنوان «از تاريخ قبيله‌اي به تاريخ خانداني» تا حدودي در نقد نظريه استبداد تاريخي كاتوزيان دارم و معتقدم در روايت ايشان كلان روايتي از تاريخ ما شكل گرفته كه مي‌خواهد 3 هزار سال تاريخ پرفراز و نشيب ما را به طبيعت بدل كند، در حالي كه تاريخ ما بسيار گونه‌گون است. استبداد در ايران عارضه‌اي مربوط به تاريخ قبايل و ناشي از چيرگي آن است. در حالي كه نظام خانداني اجازه نمي‌دهد كه ساختار سياسي به نام استبداد فردي پايدار بماند، زيرا خاندان‌هاي نيرومند جلويش را مي‌گيرند و آن را محدود مي‌كنند. تاريخ خاندان‌ها در ايران به‌شدت محدود است. مصدق از دل يك خاندان ديوانسالار بسيار بزرگ يعني خاندان آشتياني بر آمد، خانداني كه از دوره صفويه به بعد سررشته‌دار امور كشور به ويژه در بعد استيفا يعني امور ماليه بودند. در رگ و پي مصدق چرتكه انداختن است و اين را در مذاكرات شگفت‌انگيزش با مك گي مي‌توان ديد. اين را در گزارش بسيار دقيق دكتر محمدعلي موحد در «خواب آشفته نفت» مي‌توان به طور مستند ديد. پدر او ميرزا هدايت‌الله، وزير دفتر آشتياني بزرگ‌ترين مستوفي دوران قاجاريه و دست كم دوران ناصري، شخصيتي شاخص، فهيم، پاكدل و بزرگ است. متاسفانه اين شخصيت تاكنون چندان شناخته شده نيست و اخيرا من و خانم دكتر حاتمي پژوهش گسترده‌اي درباره او آغاز كرده‌ايم. مادر مصدق نجم‌السلطنه است كه خانم دكتر اتحاديه كتابي با عنوان «زناني كه زير مقنعه كلاهداري كرده‌اند» راجع به او نوشته است. مادر او از خاندان قاجاريه بود، به همين دليل توده‌اي‌ها و مخالفان مدام اين پيشينه را بيان مي‌كردند و مي‌گفتند علت اختلافش با محمدرضاي جوان بازگرداندن قاجاريه است! رحمانيان گفت: مصدق با اين پيشينه خانوادگي از خردسالي كنار پدرش حضور مي‌يافت و رموز استيفا را آموخت البته پدرش در 10 سالگي به دليل كهولت و شيوع بيماري وبا در تهران از دنيا رفت. او در مجلس اول به عنوان نماينده مردم اصفهان انتخاب شد، اما به دليل سن، اعتبارنامه‌اش پذيرفته نشد. فعاليت‌هاي سياسي مصدق را بايد به صورت ژرف و با نگاهي تحليلي در پيوند با زمينه و زمانه‌اش مورد بحث قرار داد. مشروطيت ايران دچار بحران شد و مصدق نيز به غرب رفت و تحصيل حقوق كرد و رساله دكترايش را راجع به ارث و نظام ارث بري در حقوق اسلامي نوشت، از كساني كه به او مشاوره داد، سيداسدالله خرقاني، عالم شيعي نامدار آن ايام است. راجع به خرقاني رسول جعفريان كتاب مستقلي نوشته است. مصدق حتي تا مقام وزير مالي و وزارت امور خارجه بالا رفت و در اوان كودتاي 3 اسفند 1299 والي فارس شد و مثل قوام السلطنه كه به دستور سيد ضياء بازداشت شد، دستور بازداشتش صادر شد، اما به دليل پيوند با بختياري‌ها نزد آنها رفت و پنهان شد و بعد از سقوط سيد ضياء بازگشت. بنابراين مصدق به عنوان والي فارس از نزديك شاهد حضور انگليسي‌ها در صفحات جنوب ايران است.

مصدق در مجلس

وي در ادامه ترسيم زمينه و زمانه‌اي كه مصدق در آن فعاليت مي‌كرد، به تجربه سه مجلس اول مشروطه و وضعيت نابساماني كه به ايجاد گفتمان مشت آهنين منجر شد، پرداخت و گفت: گفتمان آزادي در محاق گفتمان امنيت و تمركز و اقتدار رفت. به تعبير نادر انتخابي ناسيوناليسم ليبرال كه در دوره مشروطه منشا كنش فعالان سياسي ما بود جاي خود را به ناسيوناليسم تمدن ساز داد. مجلس چهارم افتتاح شد و دو حزب روبه‌روي هم قرار گرفتند، به نوعي اعتداليون به رهبري مدرس و تجدد به رهبري سليمان ميرزا اسكندري شاهزاده معروف قاجار. مجلس پنجم نخست مي‌خواست رضاخان را رييس‌جمهور كند كه غوغاي جمهوري برخاست و بعد او را شاه كرد. مصدق در اين مجلس نماينده بود و كنش قهرمانانه‌اي داشت.

رحمانيان با اشاره به اقدامات مصدق در قضيه غوغاي جمهوري گفت: بعد از قهر رضاخان مصدق جزو كساني است كه او را باز‌مي‌گرداند. اما در زمان طرح لايحه خلع قاجاريه از سلطنت، چهار نفر سخنراني كردند: محمد مصدق، يحيي دولت‌آبادي، حسين علاء و سيدحسن تقي‌زاده. در آنجا مصدق به مثابه فردي دلير و ملي برخورد كرد. آنجا بيم جان بود، يك سال و اندي قبل از آن ميرزاده عشقي به دليل مخالفت با جمهوري رضاخاني كشته شد و بسياري قلع و قمع شدند. حكم اصلي رضاخان اين بود كه قلم مي‌شكانم و دهان جر مي‌دهم. هدفم نقد يكسويه رضاشاه نيست، اما مي‌گويم محمد مصدق در ميان نمايندگان مجلس تنها كسي است كه دليرانه و بي‌پروا پشت تريبون مجلس قرار مي‌گيرد و پروژه تغيير سلطنت را نقد مي‌كند و در اعتراض به رضاخان مي‌گويد تو به عنوان رييس الوزرا مدير قابل و توانايي هستي اما وقتي شاه بشوي، ملت از تو محروم مي‌شوند. او رندانه حرف مي‌زند و مي‌گويد زيرا ديگر مردي قابل مثل تو را براي رياست وزرا نداريم. در مجلس ششم مصدق جزو معدود افرادي است كه با بعضي از پروژه‌هاي اصلي رژيم جديدالتاسيس پهلوي مخالفت صريح و تند و دليرانه مي‌كند؛ يكي، پروژه نوسازي وزارت عدليه به دست داور است و ديگري درباره پروژه راه آهن. او را به ارتجاع و همدستي با انگليسي‌ها متهم كردند. اما مصدق معتقد بود توسعه بايد مردم محور باشد و به رشد بنيادهاي مدني بينجامد. پيشنهاد او به جاي 1400 كيلومتر راه‌آهن سراسري، جاده‌سازي بود؛ جاده‌هايي كه روستاها و شهرها را به هم وصل كند. بحث من درستي يا غلط حرف مصدق نيست، بلكه حرف من اين است كه در تاريخ پارلمان‌هاي ما تاكنون كمتر كسي بوده كه به هوشمندي مصدق پروژه‌هاي توسعه خواهي دولت و حكومت را از منظر منافع ملي و مردم به نقد بنشيند. ترازوي مصدق، سود و زيان ملت بود. او برنامه‌هايي كه صريحا به قدرتمندي هر چه بيشتر حكومت و نه ملت مي‌انجامد را نقد مي‌كرد. مجلس‌هاي بعدي از هفتم تا سيزدهم نيز جاي آدم‌هاي منتقدي مثل مصدق و مدرس نبود. حتي اواخر دوران رضاشاه بحث معدومي او نيز بود. بنابراين مصدق با اين كارها حساب خودش را پر از سرمايه در حافظه تاريخي ملت ايران كرده بود. بعدا يكي از مخالفان اصلي مصدق، حسين مكي است كه نخست با او همراه است، وقتي مصدق در سال 1323 آن كار دليرانه را درباره پيشنهاد شوروي‌ها در قضيه نفت شمال انجام داد، كتابي با عنوان «مصدق و نطق‌هاي تاريخي او» تدوين كرد. اين كتاب سند روشني براي اثبات مدعاي من در نقد روايت‌هايي است كه مي‌گويند مصدق صرفا بعد از برافتادنش به قهرمان ملي بدل شد. مصدق چون قهرمان ملي بود، رهبر نهضت ملي شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون