• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3903 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۱ شهريور

يقه‌ات گير است

مهرداد احمدي شيخاني

كودكي را دوران شادماني مي‌دانند؛ دوراني كه داشتن يا نداشتن يك شكلات يا آب‌نبات مي‌تواند باعث شادماني يا غم كودك شود. غير از «دوران شادماني» نام ديگري هم بر اين دوره گذاشته‌اند، «دوران بي‌خبري». يك‌جورهايي انگار اين دو عبارت، يعني «شادماني» و «بي‌خبري»، مترادف همديگر هستند و يكي را مي‌توان جاي آن ديگري نشاند و از يكي به ديگري رسيد. حتي در ضرب‌المثل‌هاي خودمان چنين داريم كه «بي‌خبري، خوش خبري».
مي‌خواستم بنويسم كه در اين يكي، دو هفته، هرچه خبر بود، خبر رنج بود و با خود يك دنيا غم را آوار مي‌كرد بر سرمان. چه خبرهاي نزديك و چه دور. آن از واژگون شدن اتوبوس دانش‌آموزان و مرگ و معلوليت‌شان، آن از خبر عليرضا رجايي و آن هم از خبر كشتار مسلمانان روهينگيا. بعد با خودم گفتم مگر روزها و هفته‌هاي قبل‌ترش هم همين نبود؟ اصلا كي بود كه خبر براي‌مان آوار رنج نبوده؟ مگر نه كه هر چه مي‌شنويم يا مي‌بينيم همين است و به‌جز اين نيست، يا خيلي كه سهل بگيريم، بيشترش از همين دست است؟ يادم هست آن سال‌هاي دور، حدود 50 سال پيش را مي‌گويم، سالي ـ ماهي مي‌شد كه يك نفر در كوچه‌ها مي‌گشت و يك دسته كاغذ بزرگ دستش بود و به ده شاهي هر كدام را مي‌فروخت و براي جلب مشتري، صدايش را در گلو مي‌انداخت و فرياد مي‌زد كه در فلان شهر، مردي زنش را كشته و كودكانش را سربريده و اينها. خيلي هم كه پيگير اخبار بودي، مثلا شب‌ها پيچ راديو را مي‌چرخاندي روي ايستگاه اخبار و گوش مي‌دادي. از آن بالاترش هم ديگر آخرش مي‌شد اينكه بروي تا وسط‌هاي شهر كه يكي، دوجا بود كه روزنامه مي‌آوردند براي فروش و روزنامه هم تا به شهر ما برسد، يكي دو روز بعد بود. تازه اين مربوط به شهر ما خرمشهر بود كه يعني در زمان خودش از شهرهاي مهم اقتصادي كشور بود و بزرگ‌ترين بندر كشور بود و تا جايي كه يادم مي‌آيد، سي و اندي كشور در آن كنسولگري داشتند بابت همين مراودات اقتصادي و كلي از اهالي فرنگ در شهر ما مقيم بودند و حتي از خود مدرسه داشتند براي تحصيل فرزندان‌شان.
حالا با اين اوصاف فكر كنيد باقي جاها چه وضعي داشت. مثلا در شهري يا بخشي دور افتاده كه ارتباطش با جهان يك راديوي دو موج بود و صدايش با كلي خش خش شنيده مي‌شد، لزوم اين ارتباط، خبر چه بود و نياز به دانستن اخبار چقدر؟ خب اين چه تفاوت داشت با ايام كودكي و آن بي‌خبري كودكي هم چه فرق داشت با اين بي‌خبري؟ و اين مي‌شد كه خوش بوديم با همين‌ها و دنياي‌مان شكلاتي بود؛ حتي اگر شكلاتي براي خوردن نداشتيم و نمي‌دانستيم كه اصلا شكلات چيست. آن كسي هم كه سال تا سال در كوچه‌ها مي‌گشت و آن تكه ورق كاهي بزرگ را كه روي يك‌طرفش چند عكس و چند سطر چاپ شده بود داد مي‌زد كه پدري، زن و فرزندانش را كشته؛ از چيزي خبر مي‌داد كه نمي‌دانستيم چقدر از ما دور يا به ما نزديك است. اسم شهر يا قصبه‌اي را مي‌برد كه خيلي وقت‌ها، بسياري از ما نامش را نشنيده بوديم. خبر آنقدر از ما دور بود كه ربطي به ما نداشت. اتفاقي بود مربوط به يك ناكجاآباد كه اگر ده‌شاهي مي‌داديم براي خريدنش، همه‌اش از سر كنجكاوي بود و هيجان، در دنياي بي‌تغيير و يكنواختي كه هر روز مثل روز قبل تكرارش مي‌كرديم و مگر چند نفرمان بود كه اصلا اخبار كمي دورتر را پي مي‌گرفت؟ مثلا در آن ايام چند نفر مي‌دانست يا پيگير بود كه پاتريس لومومبا كيست و زئير كجاست و چطور شد كه زئير بعدها شد «جمهوري دموكراتيك كنگو». يا اگر كسي هم اسم «موبوتو سه‌سه‌سه‌كو» را شنيده بود، مگر چند نفر مي‌دانستند كه هم او بود كه لومومبا را تكه‌تكه كرد و بعد در ديگ اسيد انداخت و آخرش هم استخوان‌هايش را آتش زد؟ اسم اين «موبوتو سه‌سه‌سه‌كو»، وقتي از همان راديوي دو موج با آن خش‌خش‌‌هايش پخش مي‌شد، خيلي كه يادمان مي‌ماند يا توجه‌مان را جلب مي‌كرد، براي همين آهنگ مكرر «سه» بود كه سه‌بار تكرار مي‌شد. اين بود كه وقتي كسي پيدا مي‌شد و به چنين موضوعاتي توجه مي‌كرد و پيگير مي‌شد، كلي فرق داشت با ديگران و نه يك سر و گردن كه به قد يك درخت صنوبر از ديگران بلندتر مي‌شد.
حالا اما سال‌هاست كه آن دوران به پايان رسيده. ما هستيم و اين موج رسانه و اينترنت و ماهواره و فضاي مجازي و غيره و غيره. نه اينكه آنچه حالا در ميانمار مي‌گذرد، داستان امروز مستي از بوي خون باشد. خيلي دور نيست، همين 22 سال پيش در آفريقا و در روآندا، نزديك به يك ميليون نفر در يكي، دو هفته، قتل‌عام شدند و هيچ به هيچ. خيلي‌ها اصلا با خبر نشدند. كك هيچ كسي هم نگزيد. كشوري با 7 ميليون جمعيت كه فقط در چند روز، يك‌هفتم جمعيتش كشته شدند. سازمان ملل هم هيچ كاري نكرد. هيچ كس در هيچ كجا كاري نكرد. خيلي‌ها اصلا باخبر نشدند و آنهايي هم كه باخبر شدند، فقط اين كشتار را تماشا كردند. امروز اما اگر فقط تماشا كني و بي‌خيال رد شوي، اين مردم يقه‌ات را مي‌گيرند. اتوبوسي واژگون شود، كولبري كشته شود، سرطان صورت مردي را دگرگون كند يا مردمي كشته و آواره شوند، مجبوري موضع بگيري و جواب بدهي. يقه‌ات گير است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون