مرگ بيصداي خيال
احسان زيورعالم
كمي به نمايشهاي روي صحنه تئاتر تهران نگاه كنيد. حتي چند قدم به عقب بازگرديد و آثار فجر 35 را مرور كنيد؛ جشنوارهاي كه بيش از نيمي از آثارش محصول جايي خارج از تهران بود. به بفروشها بنگريد و بررسي كنيد. بالا و پايين كنيد و از خودتان بپرسيد به چه ميزان از اين فوج فوج نمايش خيال نصيبتان شده است. آيا در اين وانفساي تخيلي جامعه ايران، در سالنهاي تئاتر تخيل به شما ارزاني ميدارند؟ آيا براي گريز از هجوم تخيلي مشكلات اجتماعي بيرون، تئاتر يكي دو ساعت آرامش خيال به شما هبه ميكند؟
پاسخ اين پرسشهاي واقعي خير است. در اين هجوم شبي صد اجرا در تهران خبري از خيال نيست. خبري از جادو و شعبده نيست. خبري از هيجان و شامورتيبازيهاي دوستداشتني نيست. كسي روي صحنه كسي را غيب نميكند. از كلاه هيچ بازيگري خرگوش بيرون نميآيد. پشت گوش كسي سكهاي يافت نميشود يا آنكه با اجيمجي و چند ضربه چوب انساني به خر مبدل نميشود.
به گذشته برويم. به آن دور دورها. به آن روزگاري كه در بساط خيابان، رو به درياي اژه مردمان يكلاقباي يونان نمايش ميديدند. آن روزهايي كه اشيل و سوفوكل و اورپيد سلاطين صحنه بودند. آن روزهايي كه ما نقطه شروع درام ميناميم. آيا كسي ميداند نام نمايش رئاليستي اين سه تن چيست؟ آيا مدهآي فرزندكش يا اوديپ چشمكوركن شخصيتهاي پرهيبت نمايشي رئاليستي هستند يا آنكه مقهورين دست جادو و پيشبيني و عظمتي خارج از ذهن ما؟
به پيش بياييد. گوتيك را رد كنيد و به باروك سفر كنيد. در ميان رنگهاي شاد و سرزنده روكوكو پرواز كنيد. در عصر اليزابتينها سرك بكشيد. آيا شما رئاليسم اجتماعي كشف ميكنيد؟ آيا سرگذشت دو آدم و وراجيها و القصه يك ابتدا و يك انتها ميبينيد؟ آيا شكسپير يا بن جانسون برايمان از مردمان كوچه و بازار ميگويند؟ آيا هملت و ولپن تصوير عيني واقعيت روز جامعه هستند؟از گذشته دل بكنيد. به عصر حاضر رجوع كنيد. همين روزگاري كه با برشت پا به پستمدرنيسم ميگذارد و با يونسكو و بكت در ميانه در ناممكنترين اشكال حلول ميكند. وضعيت به جايي ميرسد كه برخي عليه متن طغيان ميكنند تا نقش كارگردان پررنگتر و بارزتر شود. نتيجه صحنههاي عجيب و هيجانانگيز چون آثار باربا و ويلسون و منوشكين ميشود. همهچيز براي خيالين بودن جهان است. از يونان باستان تا امريكاي معاصر، قصد بر هم زدن واقعيتها بوده و هرازگاهي آن ميان درامنويساني متاثر از جامعه اطراف خود تصوير رئاليستي، ناتوراليستي و شايد روانكاوانه ارايه ميدهند و از قضا اين تصاوير محبوب درامنويسان ايراني ميشود. كارگردانان نيز چون قصدشان كمرنگ كردن نقش نويسنده ميشود تا جاي ممكن فضاي جهان خود را با واقعيت تطبيق ميدهند تا شايد مخاطب بيش از پيش به اثر يكي شود. همهچيز براي همذاتپنداري مهيا ميشود. گويي قرار نيست در درام ايراني جايي براي خيال كردن كنار گذاشته شود.
به درامنويسي ايران از آن روزگار موليرزده تا به امروزش را بنگريد. نام چند نمايشنامهنويس را ميتوان به زبان آورد كه جهان آثارش بوي خيال و جادو و شعبده ميدهد؟ كداميك از نويسندگان ايراني نمايشش در جهاني ساختگي سپري ميشود؟`حتي قهرمانان ساكن در ناكجاآباد جلال تهراني اين روزها در خيابانهاي تهران و ويلاهاي سوئدي زندگاني ميكنند، الباقي بماند كه در پي همين ناكجاآباد هم نبودهاند.
نسل جديد اما رويهاش كمي متفاوت بوده است. علي شمس، محمد مساوات يا نصير ملكيجو در ساليان كوتاه فعاليتشان همواره در پي آفرينش جهانهاي خيالين بودهاند. علي شمس كه كارش روزهاي آخرش را سپري ميكند، همواره از علاقهاش به جادو و شعبده گفته است. او روي صحنه جن ظاهر ميكند و از ميان كتابهايش آتش بيرون ميجهد. او دنياي دكامرون را به واقعيت بدل ميكند و در واقعيت او سر مردي بدل به سر خر ميشود. اما نصير ملكيجو كمي از او پيشتازتر است. اگر در جهان علي شمس واژگان هنوز سهم عمدهاي در تصور و تخيل دارند، در آثار ملكيجو همهچيز بر دوش تصاوير است. در جهان ملكيجو اشيا غولآسا، برآمده از واقعيتهاي امروز ما، مبدل به نشانگاني خيالين ميشوند. اين نشانگان ميتواند از هيبت وحشتزاي يك كوكاكولا نشات گرفته باشد تا بزرگترين دمپايي روي صحنه جهان. در جهان او چيزي غيرممكن نيست. اگر قرار است در مسخ كافكا فرو رويد، شايد دمپايي بر سر شما نيز فرود آيد؛ چون همه در برابرش سوسكي بيش نيستيم.
نصير ملكيجو حتي تصور ما را از يك كليشه نيز تغيير ميدهد. او داستانهايي كه همواره با گوش و چشم تجربه كردهايم را دگرگون ميكند. ديگر هفت كوتوله و سفيد برفيشان آن داستان لوس گذشته نيست. اينبار با مفاهيمي امروزي مواجهيم. با شق معاصر كارگري و اربابسالاري، از روزگار برابرسازي كارگر و عروج روزانه مرفهين و اين مهم در جايي جز صحنه خيال ممكن نميشود.
روزگاري ارسطو گفته بود «ناممكن محتمل» بر «ممكن نامحتمل» ارجح است. بماند كه در ايران كسي به اين چند واژه ناقابل وقعي نمينهد و همه آنچه روي صحنه خودنمايي ميكنند ممكنهاي نامحتملاند. اما در آثار نصير ملكيجو هدف رسيدن به ناممكنهايي است كه اكنون محتمل شدهاند. مگر كرگدن شدن يا سوسك شدن در «كرگدن» يونسكو و «مسخ» كافكا شدني است؟ شما چند مثال از بدل شدن انسان به حيوان در مخيله خود سراغ داريد؟ هيچ؛ ولي اين ناممكن روي صحنه محتمل است و بدل به مثال ابدي شما ميشود.
با اين حال سهم اين خيالپردازي از تئاتر ايران چقدر است؟ به چه ميزان نمايشهايي كه به روح پرهيجان تئاتر نزديك است اهميت داده ميشود؟ مخاطب ايراني از تخيل در تئاتر به چه ميزان بهره ميبرد؟ آيا مخاطب ايراني تمايلي به ديدن خيالانگيزترين تصاوير جهان دارد؟ آيا تخيل و خيال خوراك شبهاي مخاطب تئاتر ميشود؟پاسخ سخت و اندوهبار است. منهاي تئاترهاي كمدي كه همواره بوي عشق و عاشقيهاي احمقانه ميدهد، همواره رئاليسم اجتماعي يا گونههاي واقعگرايي كه بيشتر بوي سينما ميدهند تا تئاتر، محبوب و خواستني بودهاند و سهم علي شمس و نصير ملكيجو از بازار و مخاطب اندك و اندكتر ميشود. شايد براي مخاطب خيالپردازي و سپردن ذهن به تخيل ارزشي نداشته باشد و شايد اين مرگ روياهاي اوست كه روزگارش را چنين بيرنگ و لعاب كرده است؛ روزگاري كه در آن واقعيترين چيزها - پول و ثروت - ارزش شده است و خيالانگيزترين تخيلها - معرفت و آگاهي – به پوچي تعبير ميشود.