«در كودكي در خانهاي صد ساله زندگي ميكردم. پر از نقوش برجسته بر ديوارها و سقف خانه. هميشه قدرت معماري و فضاي قديمي خانه به من احساس عميقي ميداد. گذشته، هميشه بخشي از اين خانه بود. سالها گذشت، بعد از ديدن عمارتهاي زيبا و تاريخي محل زندگيام كه تخريب ميشوند تا برجهايي جاي آنها را بگيرند، دوباره ياد گذشته كردم؛ گذشته آدمهايي كه در اين خانهها زندگي ميكردند...» نمايشگاهي از عكسهاي تهمينه منزوي با عنوان «گذشته استمراري» اين روزها در گالري راه ابريشم داير است. منزوي در اين نمايشگاه آثاري را به نمايش گذاشته كه كار روي آنها دو سالي طول كشيده است. او در اين مجموعه عكسهايي مستند را ثبت كرده كه ماحصل سفرهايش به جاهاي مختلف است. ايده اصلي او براي عكسهايش از ساختمانهايي شروع شده كه در حال ويراني هستند و در مسير عكاسياش آدمها را هم به همين فضا اضافه كرده است. با اين حساب نخستين عكس اين مجموعه در افغانستان ثبت شده تا اين عكاس در ادامه سفرهايش در داخل ايران به شهرهايي مثل كاشان، خرمشهر، شيراز و گلپايگان هم سر بزند و در نهايت همزمان با چاپ كتاب آثارش مجموعه اين عكسها را كه كم هم نيستند با چيدمان «نيما عليزاده» در گالري راه ابريشم به نمايش بگذارد. همين نمايشگاه بهانهاي شد براي گفتوگو با اين عكاس، گفتوگويي كه در آن از جديدترين آثار اين هنرمند گرفته تا نگاه او به عكاسي مستند و عكاسي امروز ايران و احتمال ادامه كار روي مجموعه «گذشته استمراري» هم صحبت شد تا درباره آثاري حرف زده شود كه در آينده نزديك از اين عكاس شاهد خواهيم بود. تهمينه منزوي در اين سالها در زمينه نمايشگاهي هم حضوري مستمر داشته است. او سال گذشته نمايشگاهي را با همين عنوان يعني «گذشته استمراري» در همين گالري راه ابريشم و همچنين گالري هينترلند در وين هم به نمايش گذاشت. اين عكاس پيش از اين نمايشگاههايي را نيز با عنوان «اندر احوالات من، ملقب به تاجبخش» و «عروسان مخبرالدوله» در تهران برگزار كرده بود و پيش از آن به خاطر عكسهايش در جايزه عكاسي توكيو و جايزه عكاسي بينالمللي امريكا تقدير شده بود. او در سال 90 به عنوان برنده جايزه عكس شيد (جايزه سالانه و مستقل عكاسي مستند اجتماعي) معرفي شد.
كار روي مجموعه «گذشته استمراري» را از چه زماني شروع كرديد؟
عكاسي اين مجموعه از دو سال پيش و سفري كه به افغانستان داشتم شروع شد. در سفرم به افغانستان در كابل قصر دارالامان را ديدم. خودم دوست داشتم تا از اين قصر كه الان ويرانه است يك عكس خاص داشته باشم. ابتدا به من اجازه عكاسي ندادند اما با كساني كه آنجا بودند صحبت كردم و توانستم متقاعدشان كنم از اين بنا عكس بگيرم. اما مشكل من اين بود كه فقط يك عكس تنها از اين بنا را نميخواستم بگيرم. دوست داشتم در اين عكس يك ميزانسن يا داستاني را هم تعريف كنم. در همان سفر ملاقاتهايي هم با زنان هنرمند و فعال حقوق زنان در افغانستان داشتم. در همين ملاقاتها با خانمي به اسم فضيله ضميري، نوازنده رباب آشنا شدم. با خودم فكر كردم كه اگر او ميتوانست در فضاي داخل دارالامان يك قطعه موسيقي اجرا كند تصوير بهتري را با توجه به پيشزمينه و علاقهاي كه به موسيقي و فضاهاي آن داشتم برايم مهيا ميكرد.
با همين ايده شروع كردم و از او خواستم بيايد آنجا و قطعهاي را اجرا كند. بخشي از اين ايده هم به پيشينه اين قصر برميگشت، جايي كه قبلا پارلمان بوده و بعد از حمله طالبان به يك ويرانه تبديل شده است. احساس كردم اين مكان ميتواند الماني از كابل و كشور افغانستان باشد. با اين شرايط حس كردم ميتوانم قصه آن كشور را روايت كنم و اين زن نوازنده هم ميتواند نمايندهاي از زنان آن كشور باشد كه تلاشهاي خودشان را براي فعاليتهاي آزادانهتر دارند. او در اين اجرا قطعه بداههاي را زد كه بر اساس سرود ملي كشور افغانستان بود. همان موقع من از اين اجرا يك ويديوي دو، سه دقيقهاي هم ضبط كردم. اين همان ويديويي بود كه در نمايشگاه هم آن را ارايه كردم. اما حين اجرا اتفاق ديگري هم افتاد. موقع اجرا دو سرباز هم وارد آنجا شدند و من عكسم را با حضور همين دو سرباز گرفتم. در حقيقت بكگراند مستندي كه در اين مجموعه عكس دنبال آن بودم براي اين تك عكس ناخودآگاه پيش آمد. همهچيز در واقع بعد از اين عكس برايم شروع شد...
خود شما هم اين مجموعه را عكاسي مستند ميدانيد؟
نه، اما پايه عكاسي مستند است، مثل پرتره محيطي كه يكي از شاخههاي عكاسي مستند محسوب ميشود. اين عكسها هم بهنوعي پرتره محيطي هستند كه در يك منظره از ساختمانها ارايه شدهاند. در اين مجموعه چند عكس هم از پرتره بچههايي است كه در يك ساختمان خرابه ايستادهاند. من خودم از اين بچهها خواستم تا بيايند بايستند و من عكس بگيرم. اين عكسها را مثال زدم تا به اين اشاره كنم كه تا چه اندازه به چيدمان در عكسهايم از قبل فكر كرده بودم. عكاسي اين مجموعه براي من چيزي دكوپاژشده و با پيشتوليد نبود و همهچيز بداهه در طول عكاسي كردن اتفاق افتاد.
اين مسالهاي بود كه در نگاه اول به عكسهاي شما حس نميشد. برفرض اگر در مورد عكسهايي كه مثال زديد ما توضيحات شما را نداشتيم اينطور نتيجه ميگرفتيم كه براي عكاسي به سراغ چيدمان رفتهايد...
نه، من پيشبينياي براي اين اتفاق نداشتم و اتفاقا همين لحظات عكس را خاص ميكرد. يك شوق و شوري كه در لحظه به وجود ميآيد و شما در نهايت از همين لحظه در عكاسي لذت ميبريد. من موقع گرفتن اين عكسها همين لذت را تجربه كردم.
همين عكسها موجب شد تا در ادامه آدمها و حضورشان را در اين مجموعه دخالت بدهيد يا اينكه از اول هم همين قصد را داشتيد؟
من از اول به اين موضوع فكر ميكردم. در ابتداي كار به حضور زن و چيدمان در عكسهايم اصرار داشتم، اما وقتي جلوتر رفتم ديدم همه عكسهايم محدود به اين يك موضوع در يك لوكيشن خاص شده است. با خودم گفتم كه ديگر از زنها عكاسي نكنم و در عوض مردها و زنها را كنار هم بگذارم. هميشه موضوعات كارهايم راجع به زنها بوده است. در مجموعه لباس عروسها و زنان روسپي يا معتاد يا قبلتر از آن كه يك سفر ديگر به افغانستان داشتم روي اين موضوع كار كرده بودم. بعدها به اين نتيجه رسيدم كه دنيايم دارد تكبُعدي ميشود و بايد مردها هم در عكسهايم حضور داشته باشند. با خودم فكر كردم تنها زنها در مكانهايي كه من از آنها عكاسي ميكنم زندگي نكردهاند و مردها هم بودهاند و در آن سهم داشتهاند.
ولي در نهايت اين حضور غالب زنان در عكسهايي كه از شما ديديم همچنان حس ميشد...
چه بخواهيم و چه نخواهيم اين موضوعي است كه هميشه در ته ذهن من هست. وقتي دغدغه من به عنوان عكاس زنان و مسائل مختلف زندگي آنها باشد در تمام عكسهايم آن را خواهيد ديد. در نهايت هر چقدر هم كه من خودم را سانسور كنم و اين تفكر را از خودم دور كنم چون در درونم اين نگاه وجود دارد باز عكسها به شما حس زنانه را منتقل ميكند.
حضور آدمها در اين فضاهاي رو به ويراني به خاطر جنگ يا اتفاقات طبيعي اين حس را به مخاطب القا ميكرد كه در نهايت قرباني اصلي همين آدمها هستند. خودتان با اين برداشت موافق هستيد؟
اتفاقا، من برعكس اين مساله فكر ميكردم. احساس ميكردم اين آدمها بازماندهاي از آن مكانها هستند و همچنان ايستادهاند تا همهچيز را تغيير بدهند. اين فيگورها با فرم و ميزانسني كه داشتند به نظر من نشاندهنده اين بودند كه زندگي همچنان در عكسها هست و بيشتر از هر چيز ديگري ديده ميشود.
در مورد عكسهايي كه در داخل ايران گرفتيد هم باز همين روند را در نظر داشتيد؟ يعني اول ساختمانها را انتخاب ميكرديد و بعد از آدمها براي حضور در اين فضا دعوت ميكرديد؟
در مورد اين عكسها هم موضوع آنچناني و از قبل تعيين شده نداشتم. مثلا در سفري كه به كاشان داشتم متوجه شدم آنجا ساختمانهاي خرابه زيادي وجود دارد. در اين عكسها اول لوكيشن را پيدا ميكردم، بعد از خودم ميپرسيدم كه به اين مكان چه قصهاي ميخورد و من چه داستاني را ميتوانم با آن تعريف كنم. بعضا هم پيش ميآمد كه به آدمها اجازه نميدادم حضور انساني در عكسها داشته باشند. مثل عكسي كه در آن يك بند رخت هست و لباسهاي شسته شده روي آن چيده شده است.
آن عكس هم واقعي بود و از قبل چيدمان نشده بود؟
نه، آن چيدمان بود. موقع عكاسي يك بند رخت از يكي از آدمهاي آنجا گرفتم. لباسهاي شخصي آنها را هم كه يك مادر و پسر بودند براي اين عكس قرض گرفتم. اما در بعضي از عكسها هم اصلا به اين چيزها فكر نكردم. مثلا چون در كاشان ساختمانهاي خرابه كنار خيابان بودند از كساني كه رد ميشدند ميخواستم بيايند و در عكس بايستند. در يكي از عكسهايي كه از كاشان گرفتم، در پشت ساختمان خرابه يك مدرسه بود و من از بچههايي كه از مدرسه بيرون ميآمدند خواستم كه بيايند و عكس بگيرند. در آن لحظه با خودم گفتم چه خوب ميشود كه بچهها هم در اين عكس باشند...
حضور بچهها در اين عكس براي شما چه معنياي داشت؟
به نظرم حضور بچهها در اين عكسها نمادي از آينده است. من احساس كردم بچهها نمادي از آينده ما هستند كه جايشان در اين مجموعه خالي است. زماني كه عكس را گرفتم شك داشتم آيا لباسهاي بچهها با آن رنگ آبي زنگارياش به فضاي عكسهايم ميخورد يا نه؟ با خودم فكر ميكردم ممكن است با اين رنگ خيلي از فضاي اصلي عكسهايم جدا شوم، اما بعد كه نتيجه را ديدم متوجه شدم همان ناخودآگاهي كه در عكاسي مستند به كليت كار كمك ميكند در اين عكس هم وجود دارد. تصوير كلي كه از اين رنگ و بازي ريتمي كه با حضور چهار بچه ايجاد شد با خود زندگي و اميد بيشتري به همراه داشت.
با اين حساب كل اين مجموعه عكس حاصل سفرهايي است كه در آنها از قبل براي عكاسي از فضاي خاصي برنامهريزي نشده بود...
بله، البته از تهران هم عكس بود. من از يك سري خانههاي قديمي و مربوط به سفارتها كه از بيست- سي سال پيش در خيابان نوفللوشاتو بودهاند هم عكس گرفتم، اما بعد از مدتي ديدم كه در عكسهايم از تهران اشباع شدهام و دارم به تكرار ميرسم. بعد از سفر به افغانستان، رفتم كاشان، بوشهر و خرمشهر. من حتي از شيراز هم چندتايي عكس گرفتم و در سفرهايم به گلپايگان هم رفتم. در آنجا چندتايي عكس گرفتم كه البته آنها را در اين نمايشگاه به نمايش نگذاشتم.
چرا؟
من اين شرط را با خودم نگذاشته بودم كه در طول اين دو سال هر سفري كه رفتم حتما عكاسي كنم و آن را در اين مجموعه به نمايش بگذارم. با اين پيشفرض خيلي از عكسها را از مجموعه حذف كردم و به نمايش نگذاشتم. براي من مهمتر اين بود كه به واسطه تعريف اين پروژه راهي را بروم كه به آشنايي با چيزهاي جديدي ختم ميشود. اين كشف كردن بخشي از لذت عكاسي است و مساله فقط عكس گرفتن و نمايش آن نيست.
موضوعي كه در هنگام ديدن نمايشگاه شما زياد به چشم ميآمد تعداد زياد عكسها بود. خود شما از نمايش اين تعداد زياد عكس منظور خاصي داشتيد؟
اين چيزي بود كه موقع عكاسي به آن رسيدم. قبلا گفتم كه در طول عكاسي حس كردم از نظر فرمي و حضور زن در عكسهايم به تكرار رسيدهام، اما در مقابل هم به اين نتيجه رسيدم موضوعي كه به سراغش رفتهام خيلي وسيع و گسترده است. در كشور ما مكانهاي زيباي زيادي وجود دارند كه حيف است ثبت نشوند. خيلي از اين مكانها در ليست ميراث فرهنگي ما هم نيستند، مثل همان فريم عكسي كه از كاخ سرهنگآبادي در اين مجموعه بود... من مجموعههاي زيادي دارم كه آنها را عكاسي كردهام ولي هنوز آنها را به هزار و يك دليل نمايش ندادهام. من خيلي اهل سانسور در كارهايم نيستم و دستكم خودم ميدانم كه نميتوانم آن عكسها را نمايش بدهم. اين را گفتم كه به اين اشاره كنم اصلا دغدغه به نمايش گذاشتن عكسهايم و ديده شدن آنها را ندارم. شايد خيليها اينطور فكر كنند ولي اين موضوع چيزي است كه اصلا براي من اهميت ندارد. من حتي فيلم هم ساختهام و آن را نمايش ندادهام.
خودتان اين را قبول نداريد كه تعداد عكسهاي به نمايش درآمده در اين نمايشگاه زياد بود؟ در هنگام ديدن اين آثار چنددستگي در عكسها حس ميشد. اين عكسها از نظر من ميتوانستند چند مجموعه جدا از هم باشند...
از نظر من شخص ديگري در مورد نمايش عكسهايي كه گرفتهام بايد تصميمگيري كند و براي همين معتقدم يكي ديگر بايد اين عكسها را بر اساس ملاكهاي من انتخاب و براي نمايش اديت كند. در مورد اين نمايشگاه دو نفر اين تصميمات را گرفتند. يكي از آنها آقاي محمودرضا بهمنپور بود كه ناشر كتابم بود. آقاي بهمنپور در مورد كتابي كه همزمان با اين نمايشگاه آماده شد تصميمگيري كرد و من هم كه ديدم با نظر او اين مجموعه كاملتر ميشود و دليلي ندارد روي نگاه خودم اصرار داشته باشم. همين شد كه چيدمان عكسها در كتاب با چيدمان نمايشگاه متفاوت بود. آقاي بهمنپور يكي از كساني بود كه با چيدمان نمايشگاه مخالف بود. او هم همين نظر شما را داشت كه تعداد آثار زياد است و كنار هم قرار دادن آثار به اين ترتيب و با اندازههاي مختلف زياد مرسوم نيست. اما در مورد چيدمان اين نمايشگاه نيما عليزاده تصميمگيري كرد. او خودش عكاس خوبي است و من احساس كردم با پيشنهادها و تصميمهايش ارايه آثارم در اين نمايشگاه به نمايشگاههاي قبليام متفاوتتر و قويتر ميشود. در نمايشگاه قبلي من همه عكسها در يك اندازه بود و تعداد عكسها هم خيلي كمتر بود. من اين ريتم و تنوعي را كه آقاي عليزاده در چيدمان عكسها در نمايشگاه فعلي طراحي كرد تا به حال تجربه نكرده بودم و بنابراين از آن خيلي استقبال كردم. در نهايت شايد ميتوانستيم چند فريم را از اين نمايشگاه حذف كنيم اما به اين فكر كردم كه اين عكسها با اين ترتيب و تعدادي كه در نمايشگاه ارايه شد مجموعه كاملي را ساختند. ضمن اينكه خود من اصلا عقيده ندارم اين عكسها در چند دسته قرار ميگيرند و همه آنها را در يك مجموعه ميبينم. در حقيقت كنار هم قرار گرفتن آنها با فضاي داخلياي كه در هر كدام از عكسها وجود داشت يك مجموعه واحد و مرتبط با هم را درست ميكرد.
در چيدمان اصلا دخالتي نكرديد؟
نه، اصلا. در حد اين نظر كه اگر مثلا اين عكس را فلان جا بگذاريم بهتر است و نه بيشتر.
در قطع عكسها براي چاپ هم همينطور؟
بله...
خودتان كه از قبل قطع خاصي را در نظر نداشتيد؟
من از اول به اين فكر كردم كه عكسها قرار است يك اندازه چاپ شوند. در حقيقت همان نگاه خطي رايج به نمايشگاه عكس را دنبال ميكردم، اما ديدم كه با اين شرايط بازي بهتري از لحاظ بصري ايجاد ميشود كه نگاه را خسته نميكند. در روزهاي نمايشگاه متوجه شدم كه مخاطب هم اين تنوع اندازه در چاپ را بيشتر دوست دارد. هرچند نقدهاي زيادي هم در مورد اينكه چرا قطع كارها اينقدر بزرگ است و اينكه اين عكسها را با اين قطع بزرگ چه كسي ميخرد، شنيدم. اما هيچكدام از اينها براي من خيلي مهم نبود. من در طول سال پروژههاي زيادي را انجام ميدهم كه درآمد من از همانجاست و وقت نمايشگاه به فروش فكر نميكنم. قبل از نمايشگاه هم تنها چيزي كه برايم مهم است اين است كه بتوانم آن ايده و فكرم را بدون توجه به اين مسائل به شكل آزادانهتري نمايش بدهم. وقت نمايش هم تنها مخاطب برايم مهم است و اينكه قرار است چه حسي را به او منتقل كنم. مخاطبان زيادي بودند كه با اين عكسها همذاتپنداري كردند و همين برايم كافي بود. به همين دليل هم با تقسيم اين عكسها به چند مجموعه موافق نيستم. همه اين عكسها بر اساس يك ساختار و يك مفهوم شكل گرفتهاند. وقتي آنها را از هم جدا كنيم به نظرم ديگر به آن جوابي كه بايد برسيم، نميرسيم. با اين تفكيك، آن جسارت و نگاهي را كه مخاطب به كمك آن در عكسها جلو برود را كمتر خواهيم داشت. در آن صورت عكسها در نهايت به تكرار ميرسند و مخاطب از جايي به بعد از ديدن آنها خسته ميشود. خيليها اين نظر را داشتند كه اين شكل چيدمان عكسها در نمايشگاه باعث شده تا آثار بيشتر ديده شوند. از نظر خود من هم چيدمان آثار در اين نمايشگاه تاثير زيادي داشت. هرچند ما همين عكسها را در كتاب با يك چيدمان ديگري ميبينيم كه آن هم در نوع خودش تنوع دارد.
با اين شرايط داستان آن عكسهايي كه گفتيد براي اين نمايشگاه آنها را كنار گذاشتهايد برايم جالبتر شد. اينكه آنها چه عكسهايي بودند و چرا اين تصميم را در موردشان گرفتيد؟
آنها هم تقريبا شبيه همين عكسهايي بودند كه ديديد. فريمهايي كه من خودم احساس كردم دارند به تكرار ميرسند. مثلا يكي- دو فريم داشتم كه در آن يك بازيگر تئاتر كاري شبيه به پرفورمنس را انجام ميداد. با خودم فكر كردم كه جنس حضور و حركت اين بازيگر ربطي به مكاني كه از آن عكاسي ميكنم ندارد و براي همين آنها را اصلا به نمايش نگذاشتم. در اين عكسها يك نگاه اگزوتيكي وجود داشت كه خيلي مدنظر من نبود...
طرفدار اين شكل عكاسي نيستيد؟
اصلا...
اين نوع عكاسي در شرايط فعلي مد شده است و طرفدار زيادي دارد...
اين موضوع هم به نظر من دوره خودش را دارد و دوره چنين عكسهايي كه بيشتر مخاطب غربي از آن استقبال ميكند در حال تمام شدن است. در حال حاضر حتي مخاطبان غربي هم ديگر اين نوع عكاسي را نميپسندند. يك زمان در عكاسي ما چادرگرافي مد بود و عكسهاي زيادي با اين ايده گرفته ميشد كه گالريها هم از آن استقبال ميكردند.
با اين حساب تنها اصل برايتان مستند بودن عكس است؟
بله. من در مجموعه قبليام به سراغ عكاسي چيدمان رفتم. آن نمايشگاه با همين ايده ويرانهها هرچند تجربه خوب و خاصي بود اما نقدهاي زيادي هم به همراه داشت. خود من احساس ميكنم كه قلبم براي عكاسي مستند بيشتر ميتپد. اين نوع عكاسي برايم جايگاه خاصي دارد و در آن فكري هست كه هرچقدر زور بزنيد در چيدمان به وجود نميآيد.
هيچوقت براي شكل ديگري از عكاسي وسوسه نميشويد؟ مثلا با خودتان بگوييد وقتي چنين فضايي هست كه همه شرايط لازم براي عكاسي را هم دارد، براي آن نورپردازي هم بكنم...
نه، اصلا. اوايل اين پروژه خيليها به من گفتند كه براي عكسهايت نورپردازي كن. اين تنها چيزي بود كه من از آن پرهيز ميكردم. بهترين نور به نظرم همان نور طبيعي و واقعي است كه به ساختمان ميتابد.
برخورد مخاطب با اين عكسها چطور بود؟ از آنها استقبال شد؟
هر كه كارها را ميديد دوست داشت (ميخندد) ...
آن چيزي كه من ديدم دو برخورد متفاوتي بود كه مخاطبان با اين عكسها داشتند. آنها يا از بعضي عكسها استقبال ميكردند يا خيلي راحت از كنار بعضي از عكسها ميگذشتند...
شايد به اين خاطر كه در حال حاضر عكاسي مستند كمتر شده است. اما من فكر ميكنم كساني كه عكاسي مستند را دوست دارند از اين نمايشگاه هم استقبال كردند. در شرايط فعلي از عكاسي استيج و چيدمان اشباع شدهايم. ولي مجموع فيدبكهايي كه من از اين نمايشگاه گرفتم واقعا مثبت بود.
كسي هم از آن ايرادي گرفت؟
بله، آقاي حسين جعفريان وقتي اين نمايشگاه را ديدند گفتند كه به نظرشان اين مجموعه و نمايشگاه پايان كار نيست. ميگفتند اين عكسها تازه شروع راه است و بايد ادامه پيدا كند. هرچند خود من هم به اين معتقدم كه هيچ مجموعهاي هيچوقت در ذهن هنرمندش بسته نميشود، اما در كنار آن به اين فكر ميكنم كه ماندن در اين فضا و زندگي كردن با آن در ذهنتان هم يك سري عوارض به دنبال دارد. با خودم ميگويم دو سال به اندازه كافي در چنين فضاي ذهنياي بودهام و ديگر نبايد در آن گير كند، بايد كند و وارد مرحله بعد شد. ايراد اين فضا اين است كه وقتي با آن پيش برويد درگيرش ميشويد و با آن همذاتپنداري ميكنيد.
اين عكسها قابليت زيادي براي تفسيرهاي گوناگون دارند. در اين نمايشگاه به تفسيرهاي اينچنيني هم برخورديد؟ مثلا اينكه اين عكسها ميتوانند به نوعي بازخواني جنگي باشند كه ما هم تجربه آن را داشتهايم...
من خودم اصلا به چنين چيزي فكر نكردم. شايد در طول پروسه كاريام به اين فكر كرده باشم كه اين آدمها انگار بازمانده يك جنگ و اين ويراني هستند، اما در عكسهايم سعي نكردم آن را نشان بدهم. همه اينها چيزي بود كه در ذهن من ميگذشت و حتما واقعيت نداشت. من با اين تخيل فقط به پروژهام سر و شكل ميدادم تا حس آن را كامل كنم... من به تنها چيزي كه فكر نكردم اين تشابهات تاريخي بود. اين درست كه همه جا جنگ بوده و ويراني هست، اما خب شرايط ما در ايران با بقيه جاها خيلي فرق ميكند. ايران به نسبت بقيه كشورهاي اطراف ما آبادتر است و از نظر من حتي ويرانيهاي آن هم زيباست. كلا معتقدم كه در هر ويرانياي يك زيبايي وجود دارد و اين ويرانه بودن اين مكانهاست كه در اين عكسها آنها را زيباتر ميكند. از نظر من اين ساختمانها وقتي بازسازي شوند به نوع ديگري خراب ميشوند.
اين مورد را مطرح كردم تا در نهايت به اين سوال برسم؛ انگار خودتان را در اين مجموعه مجاب كرده بوديد كه هيچ نگاه انتقادي نداشته باشيد؟
بله، دقيقا...
خب، اين نگاه چه ايرادي داشت كه از آن پرهيز كرديد؟
من قرار نيست تنها راوي مشكلات باشم و لازم است به وجه هنري مساله هم بپردازم. من دارم كار هنري ميكنم و در اين مسير هنري دوست دارم بيشتر به عنوان يك هنرمند ديده شوم تا كسي كه قرار است مشكلات جامعه را مطرح كند. من معتقدم اين شكل انتقاد، رسالت اصلي من و جزو موضوعاتم نيست. هرچند در نهايت به چنين چيزي موقع عكس گرفتن اهميت نميدهم. يا اگر عكسي باشد كه خودم آن را دوست داشته باشم حتما نمايش ميدهم. ولي در كل هيچوقت دنبال انتقال پيام با عكس به مخاطب نبوده و نيستم... شايد در نهايت بخشي از اين عكسها به سمت انتقادي بودن هم بروند، اما من در آنها دنبال فيلتر ذهني خودم نبودم. من حس ميكردم كه به لحاظ حسي چنين عكسي درست است و حرفي كه قرار است بزنم اصلا انتقادي نيست. حتي جاهايي بود كه من خودم را از دادن پيام انتقادي منع ميكردم. آن هم به اين دليل كه قرار نيست منتقد باشم و فقط ميخواهم قصه خودم را با آن ابزاري كه ميشناسم تعريف كنم.
شما در ابتداي صحبتهايتان به ويديويي اشاره كرديد كه در همين نمايشگاه آن را به نمايش گذاشته بوديد. از نظر من اين ايدهاي بود كه ميتوانست در بقيه عكسها هم به كار گرفته شود. هيچ عكس ديگري از اين مجموعه شما را آنقدر راضي نكرد تا درباره آن هم به همين شكل يك ويديو بسازيد؟
من شش ويديوي ديگر هم غير از اين ويديو داشتم اما فقط همين يك ويديو را براي نمايشگاه انتخاب كردم. شايد دليلش سختگيرياي بود كه در چيدمان و انتخاب ديگر ويديوها داشتم. من احساس كردم اين ويديو ميتواند كار بقيه را هم بكند و ديگر لازم نيست بقيه ويديوها هم در نمايشگاه باشد.
اين ويديو خيلي تك افتاده بود و اين تكافتادگي در يك مجموعه بيشتر به ضرر كار است...
يكسري اين ويديو را اصلا نديدند. روز افتتاحيه سالن خيلي شلوغ بود و چون اتاق با ديوار از فضاي نمايشگاه جدا ميشد خيليها متوجه اين كار نشدند. هرچند اين اتفاقي بود كه فقط در روز افتتاحيه افتاد، اما در كل اين تكافتادگي از نظر من در ادامه حس كل مجموعه بود. حسي كه در مورد اين تك ويديو در روزهاي نمايشگاه براي مخاطب به وجود آمد من را خيلي خوشحال كرد. خيلي از عكسهايي كه در عكاسي معاصر ميبينيم چيدمان است. من نميخواستم كسي برچسب چيدمان بودن به اين عكسها بزند. در نمايشگاه قبليام خيليها اين ايراد را ميگرفتند كه چرا چيدمان كار كردي و بايد عكاسي مستند را ادامه بدهي. من از اينكه در اين نمايشگاه چنين اتفاقي نيفتاد و كسي نتوانست اين عكسها را به چيدمان و غيرچيدمان دستهبندي كند خوشحالم. هرچند براي خود من هيچوقت مرزي بين اين دو وجود نداشته است. من هميشه اين سوال را از خودم پرسيدهام كه چرا بايد اين مرزبندي درباره يك عكس چيدمان يا مستند وجود داشته باشد. در سينما و ديگر هنرها هم واقعا اين دستهبنديها نيست ولي نميدانم كه چرا فقط زورشان به عكاسي و مرزبندي آن ميرسد (ميخندد) ...
خودتان اين مجموعه را كامل شده ميدانيد يا قرار است عكاسي از ساختمانهاي ويرانشده را ادامه بدهيد؟
من دوست دارم با تكنيك ديگري آن را ادامه بدهم تا قصه ديگري را بگويم. شايد آن زمان باز همين ايده من، ساختمانهاي ويرانشده باشد ولي مطمئنا همين عكسهايي را كه ديديد ادامه نخواهم داد و طور ديگري عكاسي از آن را دنبال خواهم كرد...
از لحاظ حسي چه؟ گفتيد دوست داشتيد از اين فضا فاصله بگيريد؟
فعلا به شروع يك پروژه ديگر فكر ميكنم. قصد دارم در يك كشور ديگر آن را انجام بدهم. چون تكليف آن هنوز براي خودم هم معلوم نيست خيلي نميتوانم راجع به آن صحبت كنم. ترجيحم اين است كه وقتي به آنجا رفتم و كار را شروع كردم در موردش تصميم بگيرم.
آن هم عكاسي مستند است؟
بله. لذت عكاسي مستند براي من تمام نشدني است. شبيه لذتي است كه در طراحي وجود دارد. شما وقتي طراحي ميكنيد از تمام لحظههايتان لذت ميبريد و هر لحظه براي خودش شور و شيدايي خاصي دارد. در عكاسي مستند هم همين اتفاق ميافتد. اينكه شما لحظههاي واقعي را ثبت ميكنيد و در عين حال ميتوانيد نگاهتان را هم در آن دخيل كنيد در نهايت حس خوبي به شما ميدهد.