غم من، ليك غمي غمناك است
به طبقه پايين ميرويم كه خانه پريدخت است، خواهر وسطي سهراب كه سال گذشته فوت كرد و مادر جميله و جلال فاطمي است.
در جايجاي اين خانه نيز عكسهايي از سهراب هست و البته طرحهاي زيادي كه همه تابلو شدهاند و روي ديوار خودنمايي ميكنند يكي از اين تابلوها دست ساخته ديگري از سهراب است. اين تابلوي يك آباژور قديمي است و آن گونه كه جميله تعريف ميكند، قبلا واقعا كاربرد آباژور داشته ولي حالا به صورت تابلو زينتبخش اتاق است. تركيبي است از چند مدل كاغذ مختلف. يك كار ديگر هم هست، يك دستبافته زيبا كه كار دست مادر سهراب است، همان خانمي كه جميله او را «خانوم» مينامد. او بعد از مرگ خانوم، يك يادگاري از او خواسته و اين دستبافت را دريافت كرده است. دستبافتي است بسيار زيبا با رنگهاي گرم كه جان ميدهد به چشم بيننده. چيدمان و تركيب رنگي اين دستبافت، كار سهراب است. جالب است كه با نقاشيهاي هميشگي كه از او ديدهايم، كاملا متفاوت است.
در اين خانه هم با تابلوي ديگري غافلگير ميشويم؛ يك طراحي بسيار زيبا و ساده كه قاب شده است. طرحي است كه سهراب از بچگي خواهرزادهاش جميله كشيده. بسيار ساده و شيرين است.
جلال فاطمي، بازيگر و كارگردان سينما ديگر خواهرزاده سهراب است. وقتي به جمع ما ميپيوندد كه گفتوگو ديگر تمام شده است اما چند دقيقهاي را با او گپ ميزنيم و او از فيلمنامهاي ميگويد كه دو سال پيش وارد پيشتوليد شده و به دليل كمبود سرمايه، ساخته نشده است. فيلمي است سينمايي درباره سهراب كه درام دارد و درباره پسربچهاي است كه تمام دغدغهاش پرواز است و چون در كودكي، سبزقبايي را با تفنگ شكاري عمويش كشته بود، احساس گناه ميكند و تصميم ميگيرد همه زندگياش را وقف پرندهها كند.
او توضيح ميدهد قرار نيست فيلمي تاريخي درباره سهراب باشد. داستانش پيچشي دارد كه براي كساني كه سهراب را ميشناسند، جالب است.
فاطمي اميدوار است با يافتن يك حامي مالي، ساخت اين فيلم را در سال آينده آغاز كند: «جاي يك اثر داستاني درباره سهراب خالي است. مستندهاي زيادي درباره او ساخته شده است ولي اين فيلم از زاويه ديد خواهر كوچكتر او ـ پريدخت سپهري ـ است و نشان ميدهد سهراب در چه محيطي رشد كرده است و كمي او را از حالت افسانهاي و دروغپردازي دور ميكند. موضوع اين است كه ما با انساني طرف هستيم كه نبوغي داشته و مجال عرضه پيدا ميكند. برخلاف آنچه امروزه در دورافتادهترين نقاط كشورمان استعدادهاي بسيار زيادي داريم كه مجال عرضه پيدا نميكنند. البته سهراب جزو كساني است كه در شطرنج زندگي راه خود را پيدا كرده است و دنيا از نگاه او وسعت زيادتري دارد و به همين دليل كارهايش هرگز تاريخ مصرف ندارد چون درباره خود زندگي است و در ستايش هستي. به همين دليل شعرهاي او هم در دوره اختناق كاربرد دارد و هم انقلاب و... او با نگاهي بسيار عميق به هستي مينگريست.»
هرچند جلال فاطمي در اوايل جواني به خارج از كشور رفته است، اما هنوز چيزهاي زيادي از دايي خود به ياد دارد: «وقتي با كسي حرف ميزد، هميشه خودش را در حد همان آدم ميكرد؛ در سطح بچهها، يا خدمتكار خانه، يك كشاورز، يا كارگر و... و شما فكر ميكرديد چقدر مهم هستيد! او آزارش حتي به يك مورچه نميرسيد. بارها در سفرهاي بچگيمان به كاشان يادمان ميداد به همه موجودات زنده و گياهان احترام بگذاريم.»
و اما فاطمي در مورد آثار دايياش اضافه ميكند: «مطمئنم با اتفاقاتي كه براي تابلوها، نحوه چاپ كتابها و به خصوص اهمال مكرر در رابطه با سنگ يادمان مزارش در طول اين سالها در مشهد اردهال افتاده، روحش در رنج است. كافي است سنگ مقبرهاش را ببينيد، متوجه خواهيد شد كه چه ميگويم. مدت ۴ سال است كه به متولي امامزاده يادآوري ميكنم كه ترجمه عربي و انگليسي شعر «به سراغ من اگر ميآييد...» كه بر سنگ مزار حك شده پر از غلط و ايراد است. به گوششان نميرود كه نميرود. من با يك استاد و اديب مصري و يك مترجم مطرح كه از شيفتگان آثار سپهرياند تماس و ترجمههاي درست و دقيق شعر را گرفته و به متولي امامزاده دادهام. ليكن با قولهاي و قرارهاي كاذب هيچ اقدامي در مورد تغيير اين ترجمههاي غلط نكردهاند. نكتهاي كه كمتر درباره سهراب گفته شده، حجب و حياي اين هنرمند است كه در تمام دنيا ادبيات و نقاشي ما را در چند دهه اخير تكان داده است.»
او با بيان خاطرهاي سخنانش را به پايان ميرساند: «عيد يكي از سالهايي كه ما بابل زندگي ميكرديم، همه اقوام دور هم بوديم و يكي دو سالي بود كه من هم نقاشي را شروع كرده بودم و سهراب هم هميشه مرا تشويق ميكرد. در يك صبح بهاري، دخترخالههاي مادرم با بچههايشان آمده بودند عيد ديدني و نقاشي بچههايشان را به سهراب نشان ميدادند و من با ديدن نقاشي آنها فكر ميكردم نقاشي من از مال آنها خيلي بهتر است و انتظار داشتم سهراب مرا صدا كند و نقاشي مرا به آنها نشان دهد ولي او اين كار را نكرد و اين سوال بزرگ در ذهنم بود كه چرا؟ تا اينكه سالها بعد متوجه شدم او با حجب و حيايي كه داشت، نخواست نقاشي مرا با آنها مقايسه كند تا مبادا بچههاي آنها دچار حس بدي شوند.»
و اينها تنها بخش كوچكي از دنياي مردي است كه به گفته خواهرزادهاش مهدي قراچهداغي، در تمام زندگياش احساس تنهايي ميكرد و بيشترين واژهاي كه در هشتكتاب وجود دارد، تنهايي است!