جاي درست بايستيم
ثمينا رستگاري
هنوز شش ماه از دور دوم رياستجمهوري روحاني نگذشته و احتمالا هنوز عكسهايي كه در صفهاي طويل راي دادن ايستاديم و با انگشتهاي جوهري علامت پيروزي نشان داديم در حافظه موبايلهايمان وجود دارد. اما با وجود گذشت همين مدت كوتاه موجي از پشيماني و انتقاد در ميان رايدهندگان روحاني به وجود آمده است. در مقابل اين پشيمانيها كه كم هم خريدار ندارد بايد چه موضعي اتخاذ كنيم؟ آنها را به وقتنشناسي متهم كنيم يا از آنها بخواهيم به روحاني زمان بدهند و به اين زودي پيمان خود را نشكنند؟ الان ديگر وقت انتخابات نيست؛ يعني ترس از راي آوردن رقيب، راهحل موثري براي ساكت كردن منتقدين به شمار نميرود.
رقيب با وجود 15 ميليون رايي كه آورد، رفته و دستش حداقل از قدرت دولت كوتاه است. ترس كه از معادلات سياسي حذف ميشود اول گرفتاريهاست. هراس تفاوتها را كمرنگ ميكند و فاصلهها را كم، اما الان ديگر تفاوتها و خواستهها و مطالبات عيان شده و نميتوان آنها را ناديده گرفت. هر چند اين روزها علاقه عجيبي به ناديده گرفتن يا منكوب كردن اين انتقادها در ميان خود ما روزنامهنگارها هم ديده ميشود.
به طور مثال يك جمله كه به كرات شنيده ميشود اين است كه انتقاد از دولت دشمن شادكن است و خوراك براي رقباي سرسخت آن فراهم ميكند پس بهتر است اين كار را نكنيم. اساس اين استدلال خيلي پيشتر از طرفداران امروز دولت، از محافظهكاران مخالف اصلاحات بسيار شنيده شده است. از نظر آنها انتقاد از عملكرد نظام و گفتن عيب و نقصها آب به آسياب دشمن ريختن است و خوراك خبري براي رسانههاي بيگانه فراهم ميكند. اصلاحطلبان هيچوقت به اين دليل چراغ انتقادهايشان را خاموش نكردهاند پس حالا چرا مردم چنين كنند و به خاطر شاد نكردن كيهان نقد خود را سانسور كنند؟
مدعاي به ظاهر عالمانهتري هم وجود دارد و آن اين است كه كسي كه كارش سياست نيست و چم و خم اين كار را نميفهمد به چه دليل بايد حرف سياسي بزند؟ اگر كسي هنرپيشه خوبي است يا در زمين فوتبال ميدرخشد به چه دليل بايد درباره سياست هم نظر بدهد؟ در مقابل اين ادعا هم آن هنرپيشه يا فوتباليست ميتواند بگويد چطور آن روز كه من راي جمع كن خوبي بودم و در استاديومها و ميتينگها مردم را به راي دادن تشويق ميكردم كسي به فهم سياسيام خرده نگرفت و از من نپرسيد چند كتاب درباره سياست خواندهام. اگر آن روز سياست را ميفهميدهام و توان تاثيرگذاري بر آن را داشتهام، حالا بعد از چند ماه در فهم و توان تحليل من نقصاني رخ نداده است.
بنابراين راه چاره در مقابل اين انتقادها منكوب كردن آنها نيست. مشكل جاي ديگري است؛ اول از همه بايد آن را صورتبندي كنيم و بپذيريم تا توان تغييرش را داشته باشيم. مساله اين است كه در جامعه ما فقط هر چهار سال يكبار چشم دولت و حكومت به دستان مردم است و در بقيه روزها اين مردمند كه ناچارند چشمشان به دست دولت باشد. اين جمله ساده خلاصه شده مشكل اساسي كشور ما است. مردم در كشور ما منفردند و صدايشان هم به صورت فردي امكان شنيده شدن ندارد. اين صدا براي شنيده شدن بايد خيلي بلند باشد و وقتي هم بلند شد ديگر فضا، فضاي طرح مطالبات منطقي و اصلاحطلبانه نيست. وقتي همه در حال فرياد زدن باشند آن چيزي كه هيچ خريداري ندارد منطق و حساب و كتاب و آرامش است. وقتي كارگر، سنديكايي براي طرح مطالبه بهحقش داشته باشد فرياد نخواهد زد. وقتي دانشجو، فعال سياسي و مدني و زن و هنرمند و... نهاد و تشكلي براي گفتن اعتراضش داشته باشد به يكباره اميدش از همهچيز قطع نميشود و هشتگ پشيماني متاع رايج بازار نميشود. تا وقتي هم كه چنين نباشد انتقاد لوكسترين و در عين حال بيمعناترين واژهاي است كه مورد استفاده قرار ميگيرد و مستعمل ميشود. در چنين ساختاري كسي انتقاد نميكند بلكه نق ميزند و غرولند ميكند. مثل سالمنداني كه دستشان از گذشته و آينده كوتاه است به همين دليل فقط غر ميزنند. حرفهايي هم كه از جامعه شنيده ميشود هيچ انتقاد سازمان يافتهاي كه بتواند در دستور كار دولت قرار بگيرد، نيست. الان واقعا حرف حساب منتقدان چيست؟ روحاني دقيقا بايد به چه چيزي رسيدگي كند؟ در جلسه بعدي هيات دولت درباره پشيماني علي كريمي صحبت كنند و چارهاي بينديشند؟ يا به ميان مردم بيايد اگر قبلي پول پخش ميكرد و رضايت ميخريد او انتقادهاي پخش شده را جمع كند و اميد بفروشد و برود به آنها رسيدگي كند؟
واقعيت تلخ اين است كه به دليل منشأ اثر نبودن ما، لاجرم شور و شوق انتخاباتيمان به سرخوردگي و نااميدي تبديل ميشود. همان طور كه در دوره اصلاحات چنين شد و اگر چارهاي نينديشيم در همين دوره همچنين خواهد شد.
ما همهچيز را از روحاني ميخواهيم و به اين كار عادت كردهايم. يادمان نرود روحاني هر چقدر هم كه خودش توانمند باشد مديراني دارد كه با فاصله از او ايستادهاند. آنها زمان انتخابات هم تاثيري در راي آوردن روحاني نداشتند و اين خود روحاني بود كه توانست يكتنه به اردوگاه مقابل حمله كند. آنها الان بيشتر وقتشان را در جلسات ميگذرانند و وقتي به تريبوني ميرسند در مقام اپوزيسيون به همهچيز انتقاد دارند و متاسفانه كانال و سيستمي براي حسابكشي از اين مسوولان توسط مردم وجود ندارد. راه پيش رو براي رفع اين نقيصه خيلي سخت است حرف يك شب و دو شب نيست مرد راهش هم كم است اما تنها راه موجود براي رسيدن به مردمسالاري است. راه ميانبري اگر بود در صد سال گذشته حتما كشفش كرده بوديم. البته به اعتبار اين بديهيات نميتوان گفت كسي چيزي نگويد اما نميتوان از روحاني هم انتظار داشت سند منگولهدار تشكل و سنديكا و حزب را در پاكت بگذارد و در خانههاي ما ارسال كند. ميتوان تمام توان فضاي مجازي را براي متشكل شدن به كار بست كه آنوقت شروع سختيها و پا در سنگلاخ گذاشتن است. كاري كه وقت ميخواهد و سوت و كفي در آن نيست و هزينه دارد و صبر و حوصله ميخواهد و دير به ثمر مينشيند. اما تا نباشد وضع همين است كه ميبينيد.
سياست شوكدرماني و تكرار مدام خاطرات تلخ و لزوم عبرت گرفتن از تاريخ، تمام مولفههاي سياستورزي جهانسومي و عقبمانده محسوب ميشود. سالها پيش سرمربيهاي تيم ملي بهجاي طراحي تاكتيكهاي مناسب به فوتباليستها فكر ميكردند اگر مدام غيرت آنها را تحريك كنند و حرفهاي اميدبخش بزنند با توسل و توكل ميتوانند به ميدان بروند و برنده بيرون بيايند. اما حالا فهميدهاند حرفهاي حماسي و شور ايجاد كردن هميشه جواب نميدهد بلكه بايد تكنيك بازيكن را ارتقا داد و مجبورش كرد سخت تمرين كند. در سياست اما هنوز ما روزنامهنگارها و سياستمداران فكر ميكنيم اگر مدام مردم را تهييج كنيم و خاطرات گذشته را به آنها يادآوري كنيم مساله حل ميشود. اما متاسفانه تمرين، سختي كشيدن و تكنيك لازم است.