• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3985 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۵ دي

زخم بم كهنه شد

«شهريار مزيد آبادي»؛ امدادگر هلال احمر، 10 روز در بم ماند و در 4 روز اول بعد از زلزله، فقط جنازه از آوار بم بيرون كشيد. خودش و اعضاي تيمش و تمام امدادگراني كه از تهران اعزام شدند، فقط جنازه از آوار بم بيرون كشيدند.

«آسمون صبح شنبه، تازه روشن شده بود كه به بم رسيديم ولي نيم‌ساعت طول كشيد تا از هواپيما پياده بشيم چون پلكاني نبود كه به هواپيما وصل بشه. بنابراين، كوهي از لباس، پايين هواپيما درست كردن و ما از لبه هواپيما روي انبوه لباس‌ها مي‌پريديم.»

«تا ارگ جديد، همه ساختمونا سالم بود ولي از جاده ورودي به بم، از كنار روستاي بروات، نشونه‌هاي تخريب رو مي‌ديدي. توي خيابون و جاده اصلي، هنوز از آدما خبري نبود چون مردم، يا كنار آتيش بودن يا زير آوار مونده بودن. بعد از ميدون اصلي بم، تك به تك، آدمايي رو مي‌ديديم كه كنار خيابون، روي زمين نشسته بودن و جلوشون، پتوها يا پارچه‌هاي لوله شده گذاشته بودن... و اين لوله‌هاي پتوپيچ و پارچه‌پيچ، اجساد آدما بود در انتظار اينكه به آرامگاه شهر منتقل بشه.»

وقتي به بم رسيدين، از اونچه مي‌ديدين مي‌تونستين تعريفي به عنوان شهر داشته باشين؟

«وقتي وارد شهر شديم و به ميدون اصلي رسيديم، ياد روزاي بعد از آزاد‌سازي خرمشهر افتادم. اون وقتي كه 4 خرداد 61، وارد خرمشهر شدم و از هيچ ساختموني اثري نبود. به بم كه رسيديم، فكر كردم اين شهر بمبارون شده. تمام ساختمونا، مثل هم آوار شده بود و نخل‌ها سرپا مونده بود. تمام خونه‌ها، نخل حياطش، پابرجا و ساختمون، آوار بود. و سكوت... سكوت.»

تصوير هشتم: مردي با خانواده‌اش داخل چادري نزديك آوار يك خانه يك طبقه زندگي مي‌كند. پدر، مادر، يك دختر 4 ساله و يك نوزاد 7 ماهه. سه لايه پتو روي هم انداخته‌اند كه زمين زمخت ترك خورده، قابل نشستن باشد. كنار چادر، كيسه‌هاي سياه‌رنگي روي هم چيده شده؛ كمك‌هاي مردمي. مرد كيسه‌ها را باز مي‌كند. چند كنسرو و چند تكه لباس بچه‌گانه و جوراب و كلاه بافتني مردانه و دو قوطي شيرخشك و چند بسته نان لواش. چراغ خوراك پزي روشن است و گرماي دلخوش‌كنكي پس مي‌دهد. ليوان چاي بد طعم تلخ را سر مي‌كشم و دست مرد را كه مي‌خواهد يك نارنگي در كيفم بچپاند پس مي‌زنم. مرد بغض مي‌كند «فكر كردي بدبختيم؟ آره، بدبختيم حالا ولي اين خرابه رو مي‌بيني؟ (همان دستي را كه پس زده‌ام، از شكاف ورودي چادر بيرون مي‌فرستد به سمت پشت سر) اين خرابه، گوش تا گوش باغ من بود، مي‌شنفي؟ باغ من (چنان «نون» را مشدد مي‌كند و همزمان انگشت اشاره را چند بار به جناغ سينه‌اش مي‌كوبد كه از ايستادن وسط چادر خجالت مي‌كشم و نارنگي به دست و بدون خداحافظي، از چادر بيرون مي‌زنم).

«تا اون روز صبح، هيچ امدادي براي نجات از زير آوار نيومده بود. مردم، خودشون از زير آوار درآمده بودن و جنازه درآورده بودن. گروه ما سه قسمت شد. يك گروه به سمت خوابگاه دخترانه انتهاي شهر رفتن، يك گروه به سمت منطقه مسكوني كنار ارگ بم، ما هم رفتيم سراغ آوار خيابون فردوسي. ما هيچ كسي رو زنده بيرون نياورديم. يك روز كامل از زلزله گذشته بود و آدما زير آوار خشت و گل مونده بودن. ما هيچ كسي رو زنده بيرون نياورديم و باقي نيروهاي امدادي هم نتونستن كسي رو زنده پيدا كنن. شايد سگ‌هاي زنده‌ياب، موارد زنده پيدا كردن ولي انقدر قليله كه مايه افتخار عملياتي ما نيست.»

اولين نشونه از وجود يك آدم زير آوار چي بود؟

«يا يكي از اعضاي خانواده، زنده مونده بود و راهنمايي مي‌كرد كه وقت زلزله، كجا بودن و كجا خوابيده بودن، يا هيچ كسي زنده نمونده بود ولي آوار نشون مي‌داد اينجا خونه‌اي و خانواده‌اي بوده.»

تعداد مواردي كه يك نفر از خانواده زنده مونده بود چقدر بود؟

«خيلي كم، خيلي كم. و خيلي خيلي زياد كه همه خانواده زير آوار موندن. توي بم، گورهاي دسته جمعي و سنگ قبرهاي واحد با چند اسم خيلي خيلي زياد بود.»

ممكن بود آواري رو كنار بزنين و چند نفر پيدا كنين؟

«خيلي زياد، چندين بار. آوار رو كنار مي‌زديم و اعضاي خانواده رو مي‌ديديم كه كنار هم خوابيده بودن، يا چند نفر رو در فاصله‌هاي دور و نزديك پيدا مي‌كرديم كه انگار با اولين لرزش‌ها از خواب بيدار شدن و در حال فرار بودن. در بعضي آوارها، لرزش ساختمون طوري بود كه آدما رو به نقاط مختلف پرت كرده بود. خيلي موارد، ما نمي‌دونستيم اين تعداد جسدي كه بيرون آورديم، تمام اعضاي خانواده هستن يا باز هم بايد دنبال جسد بگرديم. جست‌وجو زير آوار خيلي خسته‌كننده بود چون تنها ابزار ما براي پيدا كردن اجساد، بيل بود و با بيل هم نمي‌تونستيم با ديوارهاي 70 سانتي و سقف كاهگلي چند لايه كهنه سنگين درگير بشيم ولي پيدا كردن جسد هم، كار جرثقيل و لودر نبود.»

تصوير نهم: شهر، بدلي شده از «شهر». بعد از جابه‌جايي خروارها آوار، بعد از آنكه ده‌ها كوچه متروك شد و خاطره آدم‌هايش هم پوسيد، وارد شهر كه مي‌شوي، انگار روي صفحه‌هاي ماكت راه مي‌روي. صفحه ماكتي كه اجزاي تازه و تميزش، وصله ناجوري شده به رج سازه‌هاي نيمه كاره مستهلك آفتاب زده. شهري بي‌هويت كه هر تكه‌اش، پلاك ثبتي با يك زبان متفاوت دارد؛ زباني كه بمي‌ها، بازمانده‌ها، هيچ‌وقت ياد نمي‌گيرند.

شما توي شهر با آدماي متفاوتي مواجه شدين. آدمايي كه ديگه هيچ خانواده‌اي نداشتن. شما توي صورت اين آدما چي مي‌ديدين؟ توي رفتارشون؟

«بهت‌زدگي و شوك. بعضي شون يادشون رفته بود اسم كسي كه زير آوار مونده چيه. فقط مي‌گفت دخترم، پسرم. بعضي شون هنوز تسلط رواني داشتن ولي بعضي شون حتي موقعيت مكاني و زماني‌شون رو هم گم كرده بودن. بعضي‌شون فرياد مي‌زدن و بعضي‌شون عصباني بودن و بعضي‌شون خيلي مودب شده بودن. اين رفتارها، همه، تاثير آوار بود. تاثير آوار يك ساختمون فروريخته كه يك روزي تمام مايملك اون آدم بوده. هنوز مردم بم افسرده‌ان. يك شهر، همه آدماش در يك لحظه متاثر شدن. آدما، وارد كوچه‌اي ميشن كه يك روزي، تمام راسته كوچه رو مي‌شناختن و حالا همه اهل اون كوچه زير خاكن. انكار مي‌كردن و فكر مي‌كردن اشتباه شده. باور نمي‌كردن. مي‌گفتن خواب مي‌بينن و اين اتفاقات واقعيت نداره. منتظر بودن و هنوز منتظرن اون آدمي كه زير آوار موند، پيدا بشه، برگرده. خودشون دفنش كردن و منتظرن برگرده.»

صداي شهر چي بود؟

«سكوت... سكوت...»

تصوير دهم: شاه نشين ارگ مشرف است به شهر. شهر، انگار پاي شاه نشين كرنش مي‌كند. غروب هنوز آسمان را پر نكرده كه سوسوي چراغ‌ها، مثل تلالو تكه‌هاي رنگين زر و سنگ، زيور بسته گلوگاه كوير را. غروب 4 دي 1382، تصوير بم از شاه‌نشين چه رنگي بود؟

وقتي اولين آوار رو ديدين نااميد بودين يا اميدوار؟

«من به فكر اون 72 ساعت طلايي بودم كه احتمال مي‌دادم آدما، زير آوار در جاهايي گير افتاده باشن كه هوا بهشون برسه و زنده بمونن. ولي اون 72 ساعت كه بگذره، كم‌كم نااميدي شروع ميشه و بايد به جاي زنده يابي، دنبال جسد بگرديم. من اميدوار بودم. من تجربه رودبار و منجيل داشتم. شانس زنده موندن رو بالا مي‌دونستم. ولي وقتي از زير اولين آوار، يك خانواده 5 نفره رو پيدا كرديم، تكليفمون معلوم شد كه ديگه به سمت پيدا كردن آدم زنده نميريم. خونه بعدي همين، خونه بعدي همين، ديگه كم‌كم خسته شديم.

از پيدا كردن مرده؟

«ديگه به جايي مي‌رسه كه از اون انگيزه اوليه دور ميشي. هر كاري مي‌كني به اين فكر هستي كه شايد زير آوار اون خونه، شرايط متفاوتي باشه، شايد بتونم يك آدم زنده رو نجات بدم.»

تصوير يازدهم: يك هفته مانده به سالگرد زلزله، گورستان شهر در تاريكي فرو رفته. محوطه وسيعي كه جاي خالي براي مرده‌هاي جديد ندارد. نوحه‌اي از دور شنيده مي‌شود؛ تلخ و مبهم. هرچه چشم مي‌اندازيم، از جنبنده‌اي اثري نيست. به اين توهم مي‌رسيم كه شايد اين نوحه، انعكاس اين همه سال زاري و سوگ باشد.

چند روز براي پيدا كردن زنده‌ها تلاش كردين؟

«4 روز.»

و همه‌اش جنازه؟

«تيم ما و تمام امدادگراي اعزامي از تهران، فقط جنازه بيرون آورديم.»

چه تصويري از بم آزار‌دهنده است؟ چه تصويري موندگار شده بعد از 14 سال؟

«بم همه‌اش آزار بود. براي هيچ كسي نمي‌خوام تعريفش كنم. بم هيچ خاطره خوشي براي من نداره. مردم بم ميگن اين بم، اون بم نيست. ميگن از بم فقط نخلستوناش موند ولي خرماش هم، ديگه مزه خرماي قبل از زلزله رو نداره. ميگن بم، بمي بود كه خشت و گلي بود نه اين بمي كه مدرن شد و مدرسه‌اش رو تايوان و مالزي ساخت و ورزشگاهش رو رئال مادريد.»

تصوير دوازدهم: بم 12 ثانيه لرزيد. زلزله بم يك خواب بد بود. خوابي كه آدم‌ها را بلعيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون