شرايط اقتصادي تختي پيش از مرگ هم چندان مناسب نبود.
شرايط براي تختي سخت شده بود. شخصيتش هم طوري نبود كه براي پول دست به هر كاري بزند يا راضي به فعاليت اقتصادي به هر شكل و هر كسي شود. ياد دارم دوستي داشتيم به تختي پيشنهاد داد كه رستوراني افتتاح كنند و فقط چلوكباب به مردم بفروشند و تختي هم سهمي در آن داشته باشد و فقط بگويد كه او هم در اين رستوران سهمي دارد؛ اما تختي قبول نكرد. يا يك زمان كه قرار بود به زورخانهاي برويم و دوستي قبل از رفتن رو به تختي كرد و گفت آقا تختي همين كه شما در كنار ما هستيد براي ما افتخاري است، از همين رو اجازه ميخواهم در مراسم گلريزاني كه در زورخانه برگزار خواهد شد شما دست در جيب نكنيد، تختي بسيار احساس بدي پيدا كرد و اصلا نميخواست ديگر به زورخانه برود. وقتي هم كه در زورخانه آن دوست بلند شد و گفت همين كه آقا تختي ما را همراهي كرده است يك دنيا ارزش دارد و همه دوست دارن با آقا تختي همراه و هم صحبت شوند، براي همين من حاضر هستم كل دارايي خود را در اختيار آقا تختي كه خود را وقف مردم كرده بگذارم و اجازه ميخواهم از طرف او و شاهحسيني و به خاطر گل روي آقا تختي هر آنچه دارم را در گلريزان در اختيار شما بگذارم و تمام پولي كه در جيب داشت را به متوليان مراسم داد با اينكه كلي از تختي تعريف كرده بود، تختي حس خوبي نداشت. روزي كه به باغ ما در كرج آمده بود، گريه كرد و گفت «شاهحسيني ديدي كه فلاني چي كار كرد. نبايد ميذاشتم دست تو جيباش كنه و بايد من اين كار رو ميكردم.» او با مشكل اقتصادي مواجه بود و در خانه هم از او توقع داشتند؛ اما نميتوانست قبول كند كه كسي كمكش كند، در حالي كه بسياري از آدمها بودند كه حاضر ميشدند تمام ثروتشان را در اختيار تختي بگذارند. شخصيت او اينطور نبود. او نميتوانست قبول كند كه وقتي در خيابان راه ميرود و فقيري ميآيد و ميگويد آقا تختي كمك كن، نتواند يك پول درشت به او كمك كند. اينها او را اذيت ميكرد. تختي براي مردم زندگي ميكرد و زماني كه احساس كرد ديگر نميتواند آنطور كه خود دوست دارد به مردم كمك كند، تصميم ديگري گرفت.
پس تختي هم به باغ معروف شما كه آن زمان تبديل به جايي براي برگزاري جلسات جبهه ملي و مبارزات سياسي شد، آمده بود؟
آن زمان خيليها به باغ شاهحسيني ميآمدند. از علما گرفته تا اعضاي جبهه ملي. هر كسي از جانب حكومت احساس خطر ميكرد يا تحت تعقيب قرار ميگرفت به باغ ميآمد و آنجا ميماند. خيلي از چهرههاي برجسته و شناختهشده به آنجا ميآمدند كه در كتاب خاطرات خود مفصل به آنها اشاره كردهام. تختي هم به باغ ما ميآمد. همانجا بود كه پيشنهاد دادم چند درخت زردآلو و... در باغش بكارم و چون اخلاقش را ميدانستم، براي اينكه قبول كند گفتم اين درختها را ميآورم و برايت ميكارم و شريك هستيم. در باغ توست؛ اما من آنها را كاشتهام و براي من هم هست.
ميخواهيم بدانيم اگر تختي در جامعه كنوني حضور داشت چه جايگاهي داشت؟
تختياي كه من ميشناسم خيلي در حاشيه كار ميكرد و وارد متن قضايا نميشد. چون هم بايد اطلاعات دقيقي داشته باشد و هم محتاطانه عمل كند. چون شرايط حاكميت موجود، مذهبي است بعضي از مسائل غيرمذهبي را ايشان نميتوانست ببيند و اگر ميخواست واكنش نشان دهد دچار برخورد فكري ميشد؛ اما شخصيتش صادق و سالم و فعال و خوشبين بود و از اين نظر محتمل بود به حرفش برسند؛ اما عمل نكنند.
اگر تختي هنوز زنده بود و بين ما، جايگاهي كه امروز براي او متصور هستيم را داشت؟
بايد ببينيم در شرايط موجود هم همانطور فكر ميكرد يا نه. من در مورد تختي آن سالها صحبت ميكنم بعد از آن را نميدانم. شرايط و اوضاع عوض شده است.
با توجه به شناختي كه داشتيد اگر تختي را از دهه 40 به دهه 90 بياوريم... ؟
از نظر انديشهها مثل حسين شاهحسيني بود و بايد در قالب همين رفتار زندگي ميكرد.
پس اگر تختي هنوز زنده بود جايگاهي كه امروز برايش متصور هستيم را نداشت؟
شايد اگر تختي الان زنده بود به واسطه كسوتش در كشتي كه همواره با او ميبود بيشتر به او احترام ميگذاشتند؛ اما انديشه سياسي كه آن زمان ميگفت و ميشنيد با او بود را در حال حاضر نميتوانست منعكس كند و بايد ميايستاد با مطالعه بيشتر كار ميكرد.
اما خيليها بر اين باورند كه اگر تختي در جامعه كنوني بود، با توجه به شناختي كه با مطالعه تاريخ از او به دست ميآوريم در برابر بسياري از معضلات و مشكلات جامعه سكوت نميكرد. به عنوان مثال در واكنش به مشكلات اقتصادي و فسادهاي اقتصادي اعتراض ميكرد و همين برايش مشكلساز ميشد.
ميتوانست منتقد باشد اما معترض نه. چون كساني كه الان هستند هم چندين دسته هستند. كساني كه انديشههاي اول انقلاب را داشتند و در آستانه انقلاب قرار گرفتند و جزو مجريان و انديشمندان انقلاب بودند، هيچكدام الان مخالف نيستند و منتقد هستند و به مديريت انتقاد دارند، چون اگر منتقد باشند به قانون اعتقاد دارند اينها منتقد هستند، به اينكه قانون خوب است اما مجريان اشتباه ميكنند و به نحو احسن در جهت منافع مردم استفاده نميشود.
يكي از مسائلي كه هميشه مطرح ميشود رابطه تختي با شاه و حكومت بود. ارزيابي شما از اين رابطه چيست؟
شاه تا جايي تختي را دوست داشت كه تختي هم او را دوست داشته باشد كه همان اوايل بود. بعد كه شاه شروع به حمله كردن به دكتر مصدق كرد و اعتراضاتي نسبت به دكتر مصدق داشت، احساس كرد كه تختي طرفدار مصدق است و اين موجب شد تا شاه به تختي بدبين شود. شاه متوجه شده بود تختي، مصدق را تاييد ميكند و در واقع بدبيني از جانب شاه شروع شد. تختي مانند ساير آحاد ملت ايران كه خواسته بودند تا مصدق در حكومت باشد او را حمايت ميكرد؛ اما وقتي شاه با مصدق مخالفت كرد، تختي هم در حد خودش محبت و علاقهمندي گذشته را نميتوانست داشته باشد، مثل بقيه عناصري كه با مصدق كار ميكردند.
چرا خانواده و اطرافيان شاه تا اين حد به ورزش علاقه داشتند؟ رييس افتخاري ورزش بودند و شاه انواع ورزشها را انجام ميداد.
ميخواستند از اين طريق با طبقه جوان قاطي شوند و جذب نيرو كنند. خيلي خيلي زياد.
يعني به خاطر علاقه به ورزش نبوده است؟
جنبه سياسي داشت. زمان شاه ورزشي بود به نام راگبي. ورزش راگبي در ارتش كشورهاي دنيا از جمله امريكا خيلي زمينه دارد، منتها نه نوع امريكايياش با كلاه و لباس. شاه فشار آورده بود كه بايد در ايران حتما مسابقات راگبي باشد. امانالله جهانباني آن زمان رييس تربيتبدني بود و گفته بودند در عرض يك سال نميتوان اين كار را كرد. انگليسها در حبانيه پايگاهي در عراق مسابقه گذاشته بودند و تمام كشورهاي عربي تيم ميآورند، كشورهاي امريكايي و اروپايي هم شركت ميكنند و بايد از ايران هم شركت كنند. گفتند تيمي نداريم. امانالله جهانباني به فدراسيون فوتبال و روساي فدراسيونهاي بسكتبال و... دستور داد هر كدام يكي دو نفر بفرستند. من آن زمان از طرف تيم بسكتبال انتخاب شدم. چهل نفر انتخاب شده بوديم. آقايي به نام مستر جيكاك بود كه در شركت نفت بود و هر روز ما را در دانشكده افسري تمرين ميداد كه اين ورزش را بياموزيم. ورزش هم با كتككاري همراه بود و خيلي سخت بود. همه درشتاندامهاي ورزشي هم انتخاب شده بودند. ما انتخاب شديم و به حبانيه رفتيم. در حبانيه هم روز سوم با تيم انگلستان بازي كرديم. آن زمان، زمان ملي شدن صنعت نفت بود و شبي كه راديو ايران ملي شدن صنعت نفت را تصويب كرد انگلستان را برده بوديم و در اردويمان هياهويي بود، اما بيني من كج شد، ديگر دوستان سر يا پايشان شكسته بود چون ما كه بازي را بلد نبوديم و از زورمان استفاده ميكرديم و به همين خاطر خيلي كتك خورده بوديم. به خاطر برد تيم ما جهانباني مهماني مفصلي داد. شاهپور غلامرضا از تهران با هواپيما به حبانيه آمده بود. از آن روز ما منكوب شديم و ايران يك طرف بود و انگلستان هم يك طرف ديگر. آقاي جهانباني و مستر جيكاك سخنراني كردند و بعد هم در زمان شام خوردن ايرانيها مشروب نخوردند. آقاي جهانباني اشاره ميكرد كه مشروب بخوريم اما ما اين كار را نكرديم. بعضيها اشاره كرده بودند كه بخوريم، بعضيها گفته بودند نه و بينشان كتككاري شده بود و بين سرپرستان هم دعوا شده بود و گفته بودند بين ما تفاهم نيست و ديگر بازي نميكنيم. يك روز بعد مسابقات را نيمهتمام گذاشتيم و با هواپيما به ايران برگشتيم. سوابق ما در تربيتبدني به اين نحو بود؛ كه بعدها رييس تربيتبدنيمان كردند، چه در اينجا و چه در بوستان ورزش. تيم ما قهرمان تهران و ايران شده بود و قرار بود هر تيمي قهرمان ايران در رشتههاي دوره مسابقات بسكتبال ميشود در تورنمنت تركيه شركت كند. رييس فدراسيون هم آقاي سليمي شده بود و من هم مسوول باشگاه بوستان ورزش بودم، جبارزادگان هم مدير و مربي بود. نزديك به انقلاب بود. آن زمان اصلا مساله انقلاب نبود.
منظورتان از اينكه ميگويد مساله انقلاب نبود چيست؟
مساله مخالفت و انتقاد به كارهايي كه شاه ميكرد بود. ما مخالف عملكرد شاه بوديم كه اجازه نميدهد رييس فدراسيون را خودمان انتخاب كنيم، چرا فقط به باشگاههاي تاج و پرسپوليس بها ميدهد، چرا زنان را با لباسهاي نامناسب در جشنها شركت ميدهد. ما جزو معترضين به اين كارها بوديم و ميگفتيم همه اين تقصيرها بر گردن شاه و خسرواني و خاتم و رييس تربيتبدني است. به شايسته كه برخورد ميكرديم، ميگفت شما اعتراضاتتان را بگوييد، من زورم به اينها نميرسد. ميگفتيم شما بايد اعتراضات را بررسي كنيد. براي ما مسابقه واليبال گذاشتهايد و گفتهايم خانمها نيايند، در باشگاه خسرواني 10 بازيكن و 30 تماشاچي آوردهايد كه لباسهاي نامناسب دارند. ميگفتيم اگر شركت نكنيم هم اعتراض ميكنيد. به اين دلايل خيلي ناراحت بوديم. ولي در عين حال زير ساختار تربيتبدني، مخالفت با شاه بود. شاه از نظر دخالت در ورزش و نه سلطنت، مخالفاني داشت و عدهاي از اين جهت بهرهبرداري ميكردند به رهبري خسرواني و عبده و بعد ارتش دخالت كرده بود و براي خودش تيم درست كرده بود كه اين دخالتها باعث ميشد چندگانگي بين مردم و سازمانهاي نظامي ارتش ايجاد شده بود. از اين جهت اختلافات بسيار زياد بود.
همين مخالفتها باعث شد تا از ورزش كنار گذاشته شويد؟
اما اينكه چطور شد از صحنه ورزش كنار رفتم. آقاي مصطفي سليمي، رييس فدراسيون بسكتبال ايران بود، من رييس بوستان ورزش، جبارزاده هم مربي كشور و بازيكن و ورزشكار المپيك 1948 لندن در تيم بسكتبال ايران بود. حسين هم با اينها رفته و مربي بوستان است كه در ايران اول شده. حالا كه اول شده بايد تيمها بيايند. ما هم از موقعيت استفاده كرديم، بعضي از رشتهها آقاي هالتر (!) كه كمونيست بود و بعد طرفدار شاه شده بود عليه ما ديگران را تحريك ميكرد. ما نيروهاي ملي بوديم كه چپ هم داشت. قرار شد چهارم آبان كه همه تيمها بايد رژه ميرفتند، رژه نرويم. نميدانستيم عوارض رژه نرفتن چيست. همه در بوستان ورزش لباسهايشان را عوض ميكردند. موزيك در حال نواختن بود و شاه در جايگاه حضور داشت. از همان جا به امجديه براي مسابقه ميرفتند. تيم بوستان هم مانند بقيه تيمها لباسهايشان را گرفتند. موزيك نواختند كه برويم. از همان جا ورزشكاران بوستان گم شدند. كسي هم متوجه نشد. آقاي سليمي در جايگاه دنبال تيم بوستان بود و عكسالعملي نشان نداد. برنامه كه تمام شد فضولها به شاه، رژه نرفتن ما را گزارش دادند و او از آقاي سليمي علت را پرسيده بود. ايشان هم اظهار بياطلاعي ميكند. بعد از مراسم فردا صبح تحقيق ميكنند كه تيم بوستان ورزش به تحريك شاهحسيني و حسين جبارزادگان براي رژه حاضر نشده بودند. تصميم گرفتيم و چند روز به بوستان نرفتيم تا تكليف معين شود. سه، چهار روز بعد در منزلم در كوچه ميرزا محمود وزير بودم كه در زدند. ديدم آقاي عبدالله علي الهي هست كه داور مسابقات واترپلو بود. نامهاي رسمي به من داد كه شما به هيچوجه از اين تاريخ حق ورود به امجديه و سالنهاي ورزشي را نداريد و تا اطلاع ثانوي در جلسات شوراي عالي ورزشي شركت نفرماييد. رييس تربيتبدني آقاي ايزدپناه اين نامه را نوشته بودند. طي تماسي كه گرفتم، متوجه شدم مشابه اين نامه به دست آقاي جبارزادگان هم رسيده است. از فردا در جامعه ورزشي معروف شد كه بوستانيها با شاه مخالف هستند و اخراج شدهاند. دارودسته خسرواني خوشحال و بقيه ناراحت بودند. ما ديگر وارد سالنهاي ورزشي نشديم چون حق داشتند ما را دستگير كنند. امير امين همدوره و رفيق شاهپور غلامرضا در كميته المپيك بود كه به وجود آقاي حسين جبارزادگان نياز داشتند چون ايشان مربي تيم واليبال بود كه در المپيك آسيايي واليبال ايران مقام دوم را كسب كرده بود. به هر حال از حسين جبارزادگان نامه گرفتند و توسط شاهپور غلامرضا به دست شاه رساندند و اجازه دادند كه ايشان برود. اما او ديگر انگيزه سابق را نداشت. حسين شاهحسيني هم نيايد، نيايد كه نيايد.
پس به كل از ورزش كنار رفتيد؟
ما ديگر در ورزش فعاليتي نداشتيم تا روز چهارم يا پنجم انقلاب كه بنده عضو هفت نفر كميته استقبال از آقاي خميني و در مرحله اول سازمانها بودم، آقاي مهندس بازرگان حكم داد كه به سازمان تربيتبدني ايران بروم و هرچه گفتم من فقط شش ماه كار اداري كردهام و بلد نيستم قبول نكرد و آنجا لوطيگري و مردمداري نياز دارد و تو سابقه ورزشكاري داري. خلاصه اينكه روزي كه رفتم گفتم اصلا تربيتبدني كجا هست؟ گفتند تربيتبدني رفته است مجموعه آزادي. گفتم اداره تربيتبدني بالاي پاركشهر بود. خلاصه اينكه از نخستوزيري به پاركشهر رفتم. ساعت 2 بعدازظهر بود كه رفتم سازمان را ببينم. در آن ساختمان آقايي به نام مستوفي مدير باشگاه نادر فوتبال دست دوم آقاي خسرواني بود من را كه ديد احوالم را پرسيد گفت شاهحسيني نبودي كجا بودي؟ و من هم گفتم ميخواستم به مزرعهام در كرج بروم و اينجا آمدم كه سري بزنم. گفت اينجا ديگر اداره نيست، اينجا متعلق به باشگاه تهران است. گفتم ميخواهم ببينم بر سر تربيتبدني كل چه آمده است. من را سوار ماشينش كرد و به استاديوم آزادي رفتيم. از پلهها بالا رفتيم و هر كسي را كه ميديدم، نميشناختم؛ آنها هم من را نميشناختند. تا اينكه در راهپلهها آقاي عشقي را ديدم كه با هم به مسابقات راگبي ميرفتيم و نماينده دولت در مسابقات بود. من را ديد گفت شنيدهام در ورزش نيستي و كار كشاورزي ميكني؟ اينجا چه ميكني؟ گفتم ميخواستم به مزرعهام در كرج سر بزنم؛ خواستم ببينم اينجا چه خبر است. به اتاقهاي ديگر هم رفتم و ديدم آقاي عليالهي كه حكم را به در منزل ما آورده بود هم آنجاست. ايشان اهل كوچه ميرزامحمود وزير و هممحلي ما بود. با هم احوالپرسي كرديم و ايشان به من گفت اينجا بمان تا بعدازظهر با هم برويم خانه. ماشين گيرت نميآيد. به من ميگفت چرا مملكت اينطور شده نميداني تربيتبدني به دست چه كسي خواهد افتاد؟ اثاث را ميدزدند و ميبرند. المپيك آسيايي تمام شده و هر كسي هر كار ميخواهد انجام ميدهد. گفتم وضعيت خيلي بد شده. با هم به اتاقش رفتيم و چاي خورديم. گفتم علي كسي در اتاق نيست؟ گفت نه. گفتم آقاي مهندس بازرگان حكمي به من داده و من فعلا رييس تربيتبدني هستم. گفت مگر تو مهندس بازرگان را ميشناسي؟ به تو حكم داده. گفت شاهحسيني خدا به تو رحم كند. اينجا يك مشت هستند كه... كلي بد و بيراه گفت و گفت اگر بفهمند تو اينجا هستي تو را ميزنند و ميكشند تا نيايي چون تو سابقه آنها را در تربيتبدني ميداني. گفتم من شش، هفت سال است كه نبودهام. بعد از چند دقيقه تلفني زد. از اتاق مجاور مديركل آنجا آمد و با من احوالپرسي كرد. ايشان قبلا كارمند ساده بود و آن زمان جزو مديران كلي بود كه در اروپا تحصيلات خوبي كرده بود. وقتي از حكم من باخبر شد گفت چه تصميمي داري؟ گفتم نميدانم شما بگوييد. تقريبا ساعت پنج بعدازظهر شد، تلفن زدند و منشي تربيتبدني را پيدا كردند كه در دفتر را باز كردند و دو سه نامه درآوردند و از حكم من چند كپي گرفتند و در راهروهاي تربيتبدني زدند. به من گفتند دوري در ساختمان بزن و الهي تو را به منزل ميبرد. بقيه رفتند و من و الهي با هم به منزل برگشتيم .
از فردا شروع به كار كرديد؟
به خانه كه رسيديم گفتم من دوست ندارم و به هيچوجه كار دولتي قبول نميكنم و نميدانم چه شد قبول كردم. خانمم گفت حكومت ملي شده، آزاد شده و استقلال پيدا كرده و در نتيجه آقاي خميني آمده، تو هم با ارتباطاتي كه داشتي برو. خلاصه صبح زود با پيكان مشكي كه داشتم با اينكه خيلي خوب راه را بلد نبودم به تربيتبدني المپيك رفتم. دربان جلوي من را گرفت. گفت كجا؟ گفتم شاهحسيني هستم. گفت بايد اجازه بگيرم. گفتم من رييس تربيتبدني هستم. من را ديد كه پشت ماشين قراضه پيكان هستم و در نهايت اجازه داد اما همانطور من را نگاه ميكرد. گفتم راه را به من نشان دهيد كه بروم. گفت همراهتان ميآيم. پشت ماشين نشست و من را به ورودي ساختمان رساند. گفت ماشينتان را كجا بگذارم؟ گفتم نميدانم هر جا باشد؛ كليد نزد شماست، شما چه كاره هستيد؟ گفت من دربان هستم. تا اينكه وارد ساختمان شدم و به در اتاق كه رسيدم، كسي نبود و من دم در ايستادم. يكي از دو نفري كه ديروز بودند آمد و گفت به اتاق ما بيايد. خلاصه اينكه خانمي در اتاق را باز كرد و من وارد شدم و شروع به كار كردم.
شما اعلام كرديد وقتي وارد سازمان تربيتبدني و البته كميته ملي المپيك شديد هيچ چيز جز چهار كارمند نداشت و هيچ اساسنامهاي هم نبود و شما در ابتداي ورود خود شروع به تدوين اساسنامه كرديد.
مساله ورزش ايران مساله عجيبي است. بودجه و كادر سازمان تربيتبدني با نظام شاهنشاهي منطبق بود نه نظام مردمسالاري كه الان مردمسالاري است. شاه هم يك روز وليعهد بود و رييس افتخاري سازمان تربيتبدني و وليعهد بعدي هم همين سمت را داشت. پس در اين مورد بايد قدرتها حكومت كنند نه قانون. در عين حال سازمان تربيتبدني به اين شكل مستقل نبود. نامش سازمان ورزش زيرنظر و پوشش وزارت آموزش و پرورش بود. در واقع استقلالش را گرفته بودند. در نتيجه ما تربيتبدني نداشتيم. آقاي مهندس بازرگان من را براي سازمان تربيتبدني ايران انتخاب كرد. پس نيازمند قوانين جديدي بوديم كه بايد با قانون اساسي جديد منطبق باشد.
اين اساسنامه كه تهيه كرديد منطبق با قوانين بينالمللي بود يا قوانيني كه در حال تغيير بود؟
حال را در نظر گرفتيم و از قوانين بينالمللي استفاده كرديم. از قوانين اتحاد جماهير شوروي، امريكا و انگلستان بهره برديم. از طريق ارتباط كميته المپيك آييننامه آنها را تهيه كرديم. اول موجوديت خودمان را ثابت كرديم كه ما تربيت بدني هستيم.
در واقع در داخل ايران به عنوان رييس كميته ملي المپيك و ديگر پستها انتخاب ميشدند و مرجع بينالمللي هم قبول ميكرد؟
بله؛ از اينجا معرفي ميشدند و آنها هم بدون چون و چرا تاييد ميكردند. البته ما اعتراض ميكرديم اما ميگفتند هر قدر ناراضي باشيد ما اين افراد را معرفي ميكنيم. اعليحضرت آقايان را انتخاب خواهد كرد. اما اين افراد مورد تاييد سازمان و ورزشكاران نبودند ولي تربيتبدني با اينها كار ميكرد. ما اينطور انتخاب نكرديم. چون شخصيت اول مملكت بايد رييس كميته المپيك را معرفي ميكرد، نامهاي از رييس وقت موقت- كه آقاي بنيصدر بود- گرفتيم. ايشان هم بنده را به عنوان رييس كميته ملي المپيك معرفي كرد، چون من منتخب روساي فدراسيون بودم. در نهايت من رييس كميته المپيك شدم و براي شركت در المپيك 1984 تمام امكانات را فراهم كرديم. ما از تهران با روسيه مذاكره كرديم و قرار بود تيمها را تا جلفا ببريم و از آنجا به بعد روسها به خرج خود ما را ببرند به مسابقات، چرا كه در آن دوره اين امكان مالي را نداشتيم كه خودمان در بازيها شركت كنيم. تيمهاي كشتي، بسكتبال، واليبال، شنا و هالتر را حاضر كرديم. توافق كميته بينالمللي المپيك هم به دست ما رسيد و امكاناتي كه بايد فراهم ميكرديم را هم آماده كرديم. به شوراي انقلاب هم اطلاع داديم و آن هم گفتند چون در شرايط موجود چون امريكاييها المپيك را تحريم كردند و ما مخالف امريكا بوديم تصميم بر اين شد كه حتما در المپيك حاضر شويم؛ اما هرچه با مقامات بالا مذاكره كرديم گفتند شما بايد كمي صبر كنيد.
چرا؟ چون روسيه به افغانستان حمله نظامي كرده بود؟
بله، دولت روسيه به افغانستان حمله كرده بود و بايد تكليفمان را با آنها روشن ميكرديم. به من گفتند بايد رضايت افغانها را را بگيريم و اگر راضي بودند بعد در المپيك شركت كنيم، چرا كه روسيه به كشور اسلامي كه هم دين ما هستند حمله نظامي كرده و اگر ما بدون رضايت آنها به مسابقات روسيه برويم توهين به آنهاست. قرار شد من به افغانستان بروم. دولت اجازه داد تا آقاي قطبزاده وزير خارجه 24 ساعته گذرنامهاي سياسي براي من صادر كند و به كسي هم اجازه ندادند به همراه من بيايد. اين اولين سفر خارجي من بود كه به افغانستان و پاكستان رفتم. من به اتفاق سفيرمان نزد آقاي رباني و دو نفر از روساي قبايل كه در جنگ بودند، رفتيم. شرايط خيلي خطرناكي بود و آنها زير چادرهايي زندگي و مبارزه ميكردند كه زير حمله قواي روسها بود. پنج روز در آنجا بودم كه با حضور سفير ملاقاتهايي داشتيم و حتي پيشنهاد من اين بود كه ما ميتوانيم در روسيه در يك طرف پيراهنهايمان در حمايت شما شعار بنويسيم و از دنيا بخواهيم به شما توجه كنند. حتي در اين مورد با كميته المپيك هم تلفني صحبت كردم و راضي شدند كه اگر اين كار را انجام دهيد ميپذيريم، چرا كه ميخواستند تيمهاي زيادي در المپيك حاضر شوند.
خب افغانها چه گفتند؟
ما خيلي فشار آورديم و آخرين حرفي كه آقاي رباني گفت اين بود كه شما برويد بگوييد اگر ميخواهيد از ما حمايت كنيد، اجازه ندهيد طيارات شوروي در خاك شما سوختگيري كنند و بعد بيايند ما را بمباران كنند. حداقل به اين طيارات بنزين ندهيد. خيلي زحمت كشيديم و آقاي قطبزاده گزارش وزير را كه خواند گريهاش گرفت. روساي قبايل افغانستان گفتند شما به روسيه نرويد چون اهانت به ما است. چون شما در شرايطي برنامه آنها را تقويت ميكنيد كه ما را ميكوبند. تا اينكه به ايران برگشتم و گزارش دادم و مسوولان هم گفتند به المپيك نرويد. اردوهاي تيمها در كمپ كلوب انقلاب تشكيل ميشد. آقاي بنيصدر ماموريت پيدا كرد كه با ورزشكاران صحبت و آنها را راضي كند كه در روسيه شركت نكنند. آقاي بنيصدر صحبت كرد و ورزشكاران قبول نكردند؛ اما اين برنامه اجرا نشد. بعد گفتند دولت تركيه المپيك كشورهاي اسلامي را دارد و شما حتما شركت كنيد. ما اعلام كرديم از شروع دولت ما خيلي نگذشته و تيمي كه بتواند آنجا در برابر كشورهاي اسلامي بايستد، نداريم. گفتند حتما بايد شركت كنيد. اين دعوت را پذيرفتيم، دولت هم پذيرفت ولي ديديم تيمي نداريم و افرادي كه هستند ذوق رفتن به روسيه را داشتند و براي رفتن به تركيه انگيزهاي ندارند. رودربايستي هم كرديم و گفتيم ورزشكاران حاضر نيستند با اين نام در مسابقات شركت كنند. خلاصه گفتند پنج، شش نفر به عنوان نماينده رشتههاي ورزشي به عنوان سمبل در تركيه شركت كنيد. ما هم امكانات را فراهم كرديم. تصميم بر اين شد با محمود عدل، آقاي عرب و چند نفر ديگر كه اجازه داشتيم به تركيه برويم. طبق معمول هدايايي تهيه كرديم و گفتيم تا مرز باكو با خودرو و از آنجا با هواپيما به آنكارا برويم. چون قرار بود هفته بعد هواپيما به تركيه پرواز داشته باشد و ما به آن پرواز نميرسيديم به شروع مسابقات. شب كه به مرز بازرگان رسيديم و خواستيم از مرز عبور كنيم و وارد خاك تركيه شويم هر دو خودرو را توقيف كردند. براي كميتههاي انقلابي توضيح داديم كه به چه منظوري ميرويم اما اهميتي به ما ندادند. ما را به مسجدي بردند و تا صبح آنجا بوديم. هرچه گفتيم بايد صبح با هواپيما پرواز كنيم و بعدازظهر به برنامه برسيم توجهي نكردند و گفتند بايد كميته اصلي از تهران به ما گزارش دهد. پنج، شش نفر بوديم و سه، چهار نفر هم آمده بودند ما را بدرقه كنند. هر كاري كرديم قبول نكردند و گفتند اينجا همهچيز هست، آب، غذا و هر چيزي كه بخواهيد. ميمانيد تا از تهران دستور برسد. گفتم رييس كميته انقلابي شما در تبريز كيست؟ گفتند آقا سيد محمدعلي انگجي. ساعت بعد از يكونيم شب گفتم ميتوانيد بنده را به منزل ايشان ببريد؟ گفتند شما چه كسي هستيد؟ گفتم رييس كميته تربيتبدني ايران هستم. كلي خواهش كردم تا قرار شد با ايشان صحبت كنم. ايشان عضو جبهه ملي ايران بود و سوابقي هم با هم داشتيم. بالاخره تلفن زدم و وضعيت را براي ايشان توضيح دادم و ايشان به نيروها دستور داد با ضمانت من در اسرع وقت اجازه دهيد بروند و اگر پول و لوازمي خواستند به آنها بدهيد. سپيده صبح از آنجا راه افتاديم و به استانبول رسيديم و از آنجا با هواپيما به آنكارا رفتيم و ساعت 1:30 بعدازظهر به افتتاح بازيهاي اسلامي رسيديم. بعد از اينكه در هتل جابهجا شديم كمي استراحت كرديم. ساعت سه زمان رژه بود و تمام كشورهاي اسلامي هم نمايندههايشان را فرستاده بودند. استاديوم بسيار بزرگي بود، وزير ورزش، كارمندان سفارتخانههاي مختلفي كه تيمهايشان آنجا بودند از جمله كارمندان ايراني همه حضور داشتند. اولين سالي بود كه رژه ميرفتيم. محمود عدل هم ترجمه ميكرد. تا اينجا همهچيز خوب بود. موزيك رژه كه زدند، راهنمايي ميكردند. پرچم دست محمود عدل بود و ما هم پشتسر ايشان حركت كرديم. اولين تيم هم ايران بود به خاطر اينكه الف بود. جايگاه هم پر از جمعيت بود و شعارها هم ضدامريكايي بود. نزديك جايگاه رسيديم ديدم سرود «اي ايران» را مينوازند. بدنم لرزيد گفتم اي واي تمام شد. اين تهمت را زدند. ما كه مليگرا هستيم اگر به تهران برسيم اعداممان ميكنند. ايستادم. به محمود گفتم به راهنماي رژه بگو اين سرود ما نيست. گفتند سفارتخانه اين سرود را داده است. گفتم پرچمي كه جلوتر از ما ميرود با پرچم ما مطابقت ندارد. پرچم ما عوض شده و آن پرچم جلويي مربوط به دوران شاهنشاهي است. دستور دادند موزيك متوقف شود. استاديوم همه متوجه شدند و همه بلند شدند كه مطلع شوند چه اتفاقي افتاده است. سريع به وزير ورزش اطلاع دادند و ايشان گفتند شما حتما بايد رژه برويد. گفتند سفير شما سرود جديدي به ما نداده است. بالاخره توافق كرديم كه با آخرين گروه رژه برويم. پنج، شش نفر بچه غريب با پرچممان در جايگاه ايستاديم. تركهاي حاضر در استاديوم هم با ايران ايران گفتن ما را تشويق ميكردند. تيمهاي اسلامي اعم از زن و دختر و پسر رژه رفتند كه همهشان 50، 60 نفر با خودشان برده بودند. وليعهد بحرين كه جلو راه افتاده بود 22 نفر با شمشير پشت سر او راه ميرفتند و زنهاي بحريني هم بودند. ما هم آخرين تيم با سرود و پرچم جديد خودمان رژه رفتيم. شب سفارت ايران در تركيه از ما شش، هفت يتيم دعوت كرد كه تجليل كنند. همان شبي بود كه به فرودگاه مهرآباد موشك انداختند. مصاحبههايي انجام ميشد و من چون در تهران نبودم و از اخبار مطلع نبودم نميدانستم چه بگويم. بالاخره زمان شام روزنامهنگاران تركيه آمدند و سراغ من را گرفتند و گفتند نظرتان در مورد جنگ امشب چيست؟ گفتم مسالهاي نيست يقينا ملت ايران سرسختانه مقاومت ميكنند و همه ملت ايران طرفدار خميني هستند.
خيلي احساساتي شده بودم و روزنامههاي تركيه از من تجليل كردند كه اين فرد سخنران است و از ورزشكاران باستاني ايران بوده و الان رييس تربيتبدني شده است. ياد افراسياب و سهراب و... را زنده كرده و در روزنامهها نوشته بودند. فردا صبح گفتند شما با اينكه تيم نداريد اما بايد پنج روز بمانيد. هر روز براي تماشاي مسابقات ميرفتيم و شب آخر از ما تجليل كردند و ما هم پيام آقاي خميني را به كشورهاي اسلامي داديم.