پروست و زمان
محمدمنصور هاشمي
تصورات بشر درباره زمان در طول تاريخ يكسان نبوده و تغيير و تحولات چشمگير داشته است. اين تصورات متفاوت و مختلف در قالب آثار ادبي و هنري و تاملات فلسفي و علمي گوناگون خود را آشكار ساخته است. رمان به عنوان داستان «افراد» در «طول زمان» يكي از مهمترين تجليات درك خاصي است از زمان؛ هرچند خود اين درك خاص، در دگرديسيهاي رمان به مثابه يك قالب ادبي، صورتهاي گوناگون يافته است. در سنت غرب اينكه رمان را در ادامه حماسه و به عبارت بهتر جانشين آن ببينند، امري است كاملا متداول. هنري فيلدينگ در ابتداي «ماجرهاي جوزف اندروز» در وصف رمان رندانه نوشته است: «شعر حماسي طنز در قالب نثر!» هگل هم در مجلد سوم «درسگفتارهاي زيباييشناسي» تصريح كرده است رمان حماسه دنياي بورژواست (جايي ديگر از همان درسگفتارها هم گفته است رمان اثر ادبي دنيايي است كه منثور شده است و به عبارت ديگر شاعرانه نيست) چرا بر اين موضوع تاكيد ميكنم و ربطش به زمان چيست؟ چون گئورگ لوكاچ در «نظريه رمان» توضيح ميدهد كه در حماسه زمان موضوعيت و مدخليت تامي ندارد و چندان منشأ اثر نيست. قهرمان حماسه مقهور زمان نيست اما شخصيتهاي رمان جملگي زمانمندند. براي روشن شدن موضوع كافي است به خاطر بياوريم كه در «شاهنامه» خودمان رستم را نه گذر طولانيمدت زمان كه دسيسه برادرش شغاد از پاي درميآورد و از اين مهمتر مرگ زال را- كه خود به معنايي عين زمان است- هرگز در اثر سترگ فردوسي نميبينيم. رمان قالب ادبي دنياي مدرن است و در دنياي مدرن درك ما از زمان ديگر اسطورهاي و حماسي نيست. شايد براي صورتبندي اين درك تازه بيش از هر چيز پيش چشم داشتن فلسفه كانت به كار بيايد. كانت در فلسفهاش كه عملا چيزي نيست جز مشخص كردن محدودههاي شناخت و محدوديتهاي معرفتشناختي بشر، تشريح كرده است كه ما تنها در چارچوب حس و فاهمه ميتوانيم شناخت داشته باشيم و فراتر از اينها هر چه بگوييم تنها زيادهروي عقل است و سوداي محال. همچنين توضيح ميدهد كه حس ما در چارچوب دو ظرف ميتواند تعين بيابد: زمان و مكان. به عبارت ديگر و به بيان روشن ما بيرونشدي از زمانمندي و مكانمندي نداريم و اينها در زمره مرزهاي شناخت ما است. زمان كانتي در واقع همان زمان فيزيك نيوتوني است. همان ساعتي كه فورستر به درستي آن را در پس رمان در كار ديده و از آن سخن گفته است. وقتي اين ساعت حاكم بر ذهن در فلسفه كانت امتدادي درازآهنگتر مييابد و جنبهاي بينالاذهاني، زمانمندي به صورت تاريخمندي بسط مييابد؛ همان امري كه هگل بر آن انگشت نهاد. اگر به دنبال تحقق تمام و كمال اين جنبه از زمانمندي زندگي آدميان در رمان باشيم به عنوان نمونه حتما ميتوانيم «جنگ و صلح» عظيم تولستوي را در نظر بياوريم و گذر ناگزير زمان را بر ناتاشا و پيير و آندره و ديگران مشاهده كنيم. زمانمندي و تاريخمندي كانتي-هگلي تقدير رمان كلاسيك است. «در جستوجوي زمان از دست رفته» رماني است به اين معنا كلاسيك، يعني قاعده زمانمندي به معناي مذكور سفت و سخت بر آن حاكم است. اثر پروست هم مثل همه رمانهاي كلاسيك داستان «فرد» و «فرد»هايي است در درازاي «زمان»، فرد و افرادي مشخص در زمانهاي مشخص. اما واقعيت اين است كه نحوه حضور زمان و شيوه نمايش آن در اين رمان ويژگيهايي دارد كه آن را از آثار پيشين يكسره متمايز ميكند. براي بيان اين تمايز معمولا به فلسفه هانري برگسون اشاره ميشود كه به زمان نه به مثابه توالي ممتد اجزا و امري كمّي كه در مقام امري كيفي توجه داشت. در اين دريافت از زمان، درك زماني ما الزاما درك رياضياتي- فيزيكي نيست، درك احساسي- نفساني است، همان دركي كه سبب ميشود در سنت خودمان مثلا سعدي بتواند بگويد «كه شبي نخفته باشي به درازناي سالي». پروست چنانكه خودش هم آورده تحت تاثير برگسون و درك او از زمان بوده است، اما نبايد فراموش كرد كه اين همه ماجرا نيست. ژرژ پوله در كتاب خواندنياش- «فضاي پروستي»- هوشمندانه تبيين كرده است كه برگسون درك مكاني از زمان را رد ميكرد در حالي كه رمان بزرگ مارسل پروست بر همين پيوند مكان و زمان بنياد نهاده شده است. صرف نظر از اين نوع تفاوتهاي فني ميان زمان برگسوني و زمان پروستي، به گمان من به علت ديگري هم ميشود براي درك زمان پروستي از انديشههاي برگسون گذر كرد. پروست هنگام نوشتن «در جستوجوي زمان از دست رفته» مشغول ترسيم تصويري از زمان بود كه صورتبندي مناسب آن در آثار يكي ديگر از معاصرانش آمده است، دانشمند بزرگي كه نه پروست آثار او را خواند و نه او آثار پروست را. منظورم اينشتين و نظريه نسبيت او در حوزه فيزيك نيست، گرچه شباهت آن نظام ادبي- فلسفي پيشين با فيزيك نيوتوني و اين نظام ادبي- فلسفي تازه با فيزيك اينشتين به جاي خود جالب توجه است و محل تحليلهاي تاملبرانگيز بوده است. منظور نظر من در اينجا زيگموند فرويد است و كشف سرنوشتساز او: ناخودآگاه. فرويد هوشمندانه نوشته است كه ناخودآگاه زمان ندارد. درست است كه پس پشت رمان پروست هم همان ساعت آفاقي مشغول كار است و زمان به صورت مرتب و منظم در حال گذر است (زيرا «روايت» ناخودآگاه هم باز در ساحت آگاهي «بازسازي» ميشود و در ظرف ذهن زمانمند)، اما پروست با انتخاب زاويه ديد اول شخص و بيان داستان از زبان منِ راوي- مارسل- اين تمهيد را فراهم آورده است كه ما امور را از منظر زمان انفسي راوي ببينيم، زماني كه مبتني بر تداعيها و تاثرات ذهني است، زماني كه در آن بيتابي كودكانه راوي براي بوسيده شدن از طرف مادرش ميتواند چندين صفحه به طول بينجامد، چند مهماني مضحك اشرافي و كوچكترين جزييات آنها حجم عمده چندين مجلد را اشغال كند، وسواس ذهن مارسل در مورد آلبرتين وقت و اعصابمان را ديوانهوار ببلعد و در عوض چند سال زندگي راوي- كه هيچوقت هم چيزي از سن خود در هر دوره به ما نميگويد- در چند سطر كوتاه طي شود. گمان ميكنم همين ويژگي باعث شده است خواندن رمان پروست براي خوانندهاي كه با حوصله آن را ميخواند تجربهاي منحصربه فرد باشد. پژوهشگر فلسفه