• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3994 -
  • ۱۳۹۶ شنبه ۱۶ دي

بر بالین ایران

مجيد وحيد

ایران در میان کشورهای جهان از موقعیت سرزمینی بسیار مطلوبی برخوردار است. بر این قلمرو پهناور آب، خاک، جنگل و صحرا و کوه و دریاچه و تالاب، ... و در شمال و جنوب آن دو دریای بزرگ قرار دارد. این سرزمین در دل خود صاحب جهانی از منابع باارزش است: سنگ، آهن، مس، نفت، گاز و... ایران برای مردم خود از چیزی دریغ نکرده است. ایرانیان، اما، ایران را به درد و رنج انداخته‌اند. ایرانیان، ایران را به زانو درآورده‌اند. اکنون باید بر بالین ایران حاضر شد و دید بر آن چه رفته است. ایرانیان با بهره خُرد از خِرد، از دویست سال پیش بدین سو، سبب شدند این کشور بخشی باارزش از خاک خود را از دست دهد و سپس به جان آب و خاک و جنگل و صحرا و کوه و دریاچه و تالاب و دریاها و منابع آن افتادند و آن را در معرض آسیب و نابودی قرار داده و به قیمت ناچیز فروخته‌اند. ایرانیان برای نسل‌های بعد از خود ایرانی بزرگتر و بهتر را به ارمغان نگذاشته‌اند.

اکنون از شمال تا جنوب ایران با سرزمینی مواجهیم که ساحل‌هایش در معرض خطر و آلودگی، دریاهایش رها، رودخانه‌‌‌هایش خشک، دریاچه‌اش کوچک، آب‌های زیرزمینی‌اش در وضع بحرانی و تالاب‌های آن در آستانه نابودی‌اند. نفت و گاز ایران اسباب توسعه ایران نیستند. ایرانیان با نفت و گاز، شهرهای تهران و اهواز را غیرقابل سکونت کرده‌اند. نفت و گازِ ایران را ایرانیانی مصرف می‌کنند که از میراث می‌خورند و نه از هنر. بودن نفت و گاز در ایران موجب خسارت است! ایران فرش بهارستانی شده که ایرانیان آن را تکه‌تکه می‌کنند و به خیال خود به غنیمت می‌برند.
ملت ایرانی
ایرانیان، اکنون، تصویر عجیبی از خود نشان می‌دهند. آنان که در گذشته بزرگ‌ترین انسان‌ها را در خود دیده‌اند و پیامبر (زرتشت،مانی، مزدک) ، فرمانروا (کوروش بزرگ، داریوش اول، شاه عباس اول) و سیاستمدار (نظام‌الملک، قائم مقام، امیرکبیر) و فیلسوف (فارابی، ابن‌سینا، ملاصدرا) و پیکارجو (ابومسلم، یعقوب لیث، حسن صباح) و دانشمند (خوارزمی، خیام، زکریای رازی) و عارف (بایزید، عطار، مولانا) و شاعر (فردوسی، حافظ، سعدی) را به جهان داده‌اند و اسباب فخر خود در جهان گشته‌اند، حال به خوابی گران فرو رفته‌اند. ملتی که تقریبا در یک برهه زمانی و آن‌هم مقطعی پرآشوب ( دوره سلجوقیان) سه انسان بزرگ به نام‌های حسن صباح، خیام و نظام‌الملک و در زمان حمله و سیطره مغول سه انسان بزرگ دیگر همچون عطار، سعدی و مولانا را در دامن می‌پرورد که همه جز به ایران نمی‌اندیشند حال دویست سال است که کار بزرگی نکرده و مرد و زنی با آن قامت‌ها به جهان نداده است. به یاد داشته باشیم که در آن زمان جمعیت ایران با جمعیت اکنون قابل مقایسه نبوده است. ما از جمعیت ایران در قرن یازده میلادی آگاهی نداریم ولی می‌دانیم که جمعیت کشور در آستانه قرن بیستم، یعنی 800 سال بعد از آن قرن، بین 8 تا 9 میلیون نفر بوده است. و اکنون شمار ایرانیان نزدیک 80 میلیون نفر است. برای ایرانیان دیر زمانی است که معیار تشخص در مال و ثروت است  و آن‌ها از هر دستاویزی برای به دست آوردن آن استفاده می‌کنند. بسیار بسیارند ایرانیانی که حاضر نیستند جان خود را فدای چیزی کنند و به همین سبب به بردگان شباهت یافته‌اند و از بردگان البته انتظار بزرگی و خَلق و خلاقیت نمی‌رود. فردوسی برای ایران سی ‌سال عمر خود را با رنج همراه کرد و این مصرع را به او نسبت داده‌اند  که: «چو ایران نباشد تن من مباد» و ایرانیان اکنون دهه‌های عمر خود را به بازیِ ثروت اندوزی مشغول می‌شوند و ایران را به پای تن خود انداخته‌اند. شگفت این که در حالات روحیِ عجیب و غریب، همین ایرانیان در شگفتند که چرا غرب (ایتالیا، فرانسه، آلمان، انگلستان، آمریکا و...) پیشرفت کرد و ایران عقب ماند. آنان همه این کشورها را یک طرف می‌گذارند و خود را با تمام غرورشان در طرف دیگر و با چنین وضعی از شیوه زندگی از عقب‌‌ماندگی خود حیرت هم می‌کنند.آنان به چشم غبطه و حسرت به کشورهای پیشرفته می‌نگرند و آرزوی دیدن این کشورها و زیستن در آنها را دارند. آنان آنچه را خود نساختند در کشورهای دیگر می‌جویند و سرمایه و فرزندان ایران را که با منطق سود شخصی به ضرر ایران اندوخته‌اند، به اینان تقدیم می‌کنند تا پس از چندی در میان‌شان‌ جذب و حل شوند. از نسل سوم و چهارم ایرانیانی که در آن کشورها زندگی می‌کنند انتظار انسان‌هایی آنجایی باید داشت نه اینجایی. فرزند فرزند کسی که در آمریکا به دنیا آمده است، تقریبا آمریکایی‌ست و فرزند او کاملا آمریکایی.چه تعدادند ایرانیانی که عمر خود را صرف ایران و اعتقاد خود می‌کنند؟ چه تعدادند ایرانیانی که درصدد افزایش آگاهی‌های خود برای پیشرفت کشورشان هستند؟ چه تعدادند ایرانیانی که بیش از خود به آینده ایران و فرزندان‌شان می‌اندیشند؟ ما باید در شعله‌ای بیندیشم که بر جان بزرگان‌مان آتش انداخته بود و اکنون سرد شده و فرو نشسته است. بهترین اندیشه‌ها، اندیشه در ذات آن شعله و راه بازافروختن آن است.
دولت «خدمتگزار»
ایرانیان که دویست سال پیش در خوابی سیصد ساله بودند با تکان تند و شدید غربیان چشمی گشودند و خود را بسیار عقب‌مانده دیدند. باید دید آن‌ها که عقب‌ماندگی دویست سال گذشته را به غربیان نسبت می‌دهند، عقب‌ماندگی سیصد سال قبل از آن را از دست که می‌بینند. از زمان شاه اسماعیل صفوی (بنیانگذار سلسله صفوی) در ابتدای قرن شانزدهم میلادی تا آغا محمد خان قاجار (بنیانگذار سلسله قاجار) در پایان قرن هجدهم که غربی در ایران وجود نداشت. در همین دوره سیصد ساله، اما ایرانیان خواب‌آلود زیسته‌اند و دیگر ندرخشیده‌اند.
باری تکان غربیان به قاجار و ایرانیان، تند و شدید بود. آن‌ها خود را در میان دو سنگ روسیه و انگلستان در حال ساییده شدن دیدند و چشم به سوی غرب دوختند تا بدانند چرا چنین به عذاب شکست و ناتوانی دچارند. آن‌ها که مانند اسلاف‌شان عجول بودند زحمت آگاهی ژرف را به خود ندادند. زبان‌های غربیان را عمیق نیاموختند و پرده از افکار آن همه فیلسوف و متفکر که بنیان تمدن غرب را گذاشته‌ بودند، برنداشتند. آن‌ها در غرب دکارت، مونتنی، دیدرو، ولتر، منتسکیو، روسو، کانت، هگل و... را ندیدند. آن‌ها در غرب به اهمیت و معنای خیر عمومی و آزادی که برخاسته از فلسفه غرب بود، چندان توجه نکردند. ایرانیان دلیل پیشرفت غرب را در قانون و مشروطیت و دولت دیدند و هر سه را به کشور آوردند. برداشت بسیاری از آن‌ها از آزادی، ولنگاری و بی‌بند و باری بود و نه وضعی از تفکر که غرب را دگرگون کرده بود. ایرانیان دولت را به ایران آوردند تا به آن‌ها خدمت کند ولی خود خدمتگزار دولت شدند. دولت ایرانی، دولت غربی نیست زیرا بنیادهای این دو دولت متفاوتند. دولت در غرب فرزندی خوانده و در ایران فرزندی ناخوانده است. دولت در غرب در سیطره سازندگانش است و در ایران مسلط بر همه ایرانیان. ایرانیان موجودی طبیعی را از محیط خود جدا کردند و به جامعه خود پیوند زدند و بعد هر زمان که خواستند چیزی از آن کندند و چیزی بدان افزودند تا این که از آن موجود هیولایی ساخته‌اند که همه اسیر آنند، چه آنان که به ظاهر عنان آن را در اختیار دارند و چه مردمی که در لابلای چرخ‌ها و سنگ‌های آن گرفتار شده‌اند.
به این موجود و آن‌چه بر سر آن در ایران آمده و آن‌چه بر سر ایران و ایرانیان آورده باید فکر کرد. این موجود، اگر به همین صورت به زیست خود ادامه دهد، ایران و ایرانی، حاکم و محکوم، همه را به دست نابودی خواهد سپرد.
ایرانیان با دولت‌شان، ایران را می‌توانند به باتلاق و گردابی تبدیل کنند که ضعیف‌ترین ایرانیان در مرکز آنند و در فقر و فلاکت آن زندگی می‌کنند. شماری دیگر پاهای خود را بر دوش ضعیف‌ترها قرار داده و سری از درون گرداب و باتلاق درآورده و نفسی می‌کشند و پاره‌ای دیگر خود را به کناره‌های گرداب و باتلاق رسانده از آن بیرون می‌کشند و فرار می‌کنند. آن‌ها خود خواهند دید که آیا به سرزمین سعادت و سلامت پیوسته‌اند یا در باتلاق دیگری فرو رفته‌اند. اما اگر هم به سرزمین و جهان امنی برسند، سرزمین و جهان آن‌ها نیست. آن سرزمین و جهان آنان را  می‌بلعد و از ایرانیت‌شان جز صورتی که آن هم به مرور زمان ناپدید می‌شود، باقی نخواهد گذاشت.
به این موجود قبل از این که بدتر از ضحاک شود باید اندیشید و در تغییر آن کوشید. ضحاک، ایرانی را نابود می‌کرد. دولت ایرانی، اما، می‌تواند ایران و ایرانی هر دو را به ورطه نابودی کشاند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون