• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4005 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۸ دي

اصفهان در عصر حكومت فرزند ناصرالدين‌شاه

نصف جهان در ظلّ سلطان قجر

كتاب «اصفهان عصر ظل‌السلطان» با عنوان فرعي «يادداشت‌هاي روزانه اصفهان و درباره ظل‌السلطان»، به كوشش اكبر شريف‌زاده و عليرضا نيك‌نژاد، به قلم يكي از دولتمردان دربار ظل‌السلطان بين سال‌هاي
 1301- 1302 قمري است. مسعودميرزا ملقب به ظل‌السلطان فرزند سوم و پسر دوم ناصرالدين‌ شاه قاجار بود اما از آنجايي كه مادرش از زنان عقدي شاه و از دودمان قاجار نبود، از تاج و تخت محروم شد. در 11 سالگي حكمران مازندران و استرآباد بود و از سال 1283 (قمري) عهده‌دار حكومت بر اصفهان و بخش‌هاي زيادي از جنوب و غرب ايران شد. از سال 1291 و حدود 34 سال حاكم مطلق و بي‌چون‌وچراي اصفهان و توابع آن بود. در اين كتاب دنياي سياست و جامعه آن دوران و همچنين روايت‌هايي از دربار اصفهان و شرح وقايع زندگي مولف بيان شده است. مولف در هيچ‌كدام از اين يادداشت‌ها نامي از خود به ميان نياورده است اما با توجه به برچسب عطف نسخه «سفرنامه پدرزن ظل‌السلطان» و همچنين بررسي متن‌پژوهي، اين انتساب دور از انتظار نيست؛ چراكه حضور دايم اين فرد در دربخانه و توصيف روابطش نشان از نزديكي وي به دربار دارد. اهميت دست‌نوشته‌هاي اين دولتمرد در بيان مناسبات حكومتي و روابط حكام محلي با ظل‌السلطان و نيز شرح بسياري از حوادث روزمره، اعم از سياسي و اجتماعي و حتي كشاورزي و آبياري، قنات‌ها و... است. گوشه‌هايي از اين متن قجري ظل‌السلطاني يپش روي شماست:
نه قوه فرار و نه طاقت قرار
«... چند نفر زن را شب گرفته بودند به حضور مبارك آورده، حكم فرموده جناب نايب‌الحكومه آنها را تنبيه نمودند، در جوال كرده چوب زدند يك زن و شوهر را در هم در قيصريه پايتخت، داروغه حكم به تنبيه فرمودند. اين ضعيفه كار غريبي مي‌كرده، هر روز به خانه مي‌رفته شوهرش هم دربخانه مي‌ايستاده و مي‌گفته كه از جانب حضرت والا مامورم كه زير جامه زن‌ها را اندازه بگيرم، هر زني النگوي طلا دارد از دست او در آورم. معلوم است با ترس مردم از حضرت والا ضعيفه با زيرجامه‌هاي كوتاه و النگوي طلا طراره توي خانه و فراش در بيرون دربخانه ايستاده، ديگر نه جاي حرف و نه قوه فرار و نه طاقت قرار، لابد و لاعلاج اگر ضعيفه ترحم مي‌كرد به كندن شلوار پا و دست بند طلا قناعت مي‌نمود، فوز عظيمي به جهت بيچاره بود، مي‌داد كه زود برود و التماس هم مي‌كرد كه بروز ندهد، به همين تدبير شلوارها كند و دست بندها ربود. اين مطلب شهرت كرد، به عرض حضور مبارك رسيد. معلوم است چنين حكمي هرگز نفرموده درصدد گرفتن اين دلاله مُحتاله برآمده، مامورين ضعيفه و شوهرش را گرفته، شوهرش نوكر فرا‌ش‌باشي است، ولي ضعيفه را نمي‌دانم كي و كجايي است. در همين روز گرفتار شده بودند. حكم فرمودند زن و شوهر را درب قيصريه برده، ضعيفه را در جوال و مرديكه را با سوءاحوال تنبيه و تاديب نمودند. خود حضرت والا مي‌فرمود كه يك نفر ديگر هم هست كه او مشغول به اين‌كار بوده، حكم شده است او را هم بگيرند. به اين حال چنين تدبيري از هيچ وزيري ديده و شنيده نشده ‍[است].»
زبان سرخ سر سبز مي‌دهد بر باد
«از جمله وقايع مجلس مبارك كه تازگي داشت، اين بود... دده سياه پير شكسته آمد در حضور مبارك عرض كرد، من كنيز امام جمعه مرحوم ميرزا محمدعلي بودم مرا آزاد كردند، لحاف مرا ندادند، فرش ندادند، حكم شود رخت و لباس و فرش و لحاف مرا بدهند. حضرت والا روحي فداه فرمايش فرمودند ما يك پولي به تو مي‌دهيم، ديگر مطالبه از آقايان نكن. فرمايش شد يك تومان بياوريد، بعد فرمودند كه هر كس يك چيزي بدهد، هر چه باشد. حكيم پنج هزاري داد، ميرزا حسينعلي‌خان همچنين، مولوي پنج‌هزار، كسي كه نداشت و نداد، بنده و نواب سلطان حسين ميرزا بوديم. خلاصه از اطاق به پايين، از صاحب منصب به پايين، بلكه تا ديوانخانه و دفترخانه هم كشيد. اين پول‌ها كه جمع شد، فرموده بشماريد...  مبلغ سي‌وچهار تومان به دست مبارك خود به دست دده سياه داد، دده پير زمينگير جواني شد دلير، مثل نره شير مي‌غريد و مي‌رفت و دعا مي‌گفت و ثنا مي‌كرد... آخوند روضه‌خوان اصفهاني چند روز قبل به حضور مبارك عارض شد كه اموال مرا در مدرسه صدر به سرقت برده‌اند، بعد برگه مال خود را گرفتم و دزد معلوم است، جناب نايب‌الحكومه در گرفتن مال تعلل مي‌فرمايند، در واقع از دست نايب‌الحكومه عارض بود، دزد از محترمين بود و فراري شده، پدر دزد پيرمرد محترمي بوده به اين جهت نايب‌الحكومه سختگيري نمي‌كردند. حضرت والا فرمايش فرمودند: به نايب الحكومه بگوييد، مال آخوند را حكما بگيرد بدهد. آخوند فرمايش كردند: اگر مال تو را ندادند بعد از مراجعت موكب مبارك از اردو بيا قيمت اسباب مسروقه را ما از خودمان به تو مرحمت مي‌كنيم. آخوند اين قصه را بر سبيل صحت در مدرسه نقل كرده بود و آخوند كاشي گفته بود آنچه كرده بود و به جزاي خود رسيد. حقيقت اين فقره اسباب تنبيه و تاديب ديگران شد كه حرف نفهميده نگويند و سخن نسنجيده نسرايند. معروف است زبان سرخ سر سبز مي‌دهد بر باد.»
 مشق جنگ و تربيت لشكر
«موكب مبارك حضرت اقدس ... از شهر حركت فرمودند. در زير يورت و بالاي خود اسكان مضرب خيام گردون قباب و محل اقامت عساكر منصوره و اردوي مبارك خواهد بود. دو ماه است در تدارك اين كار هستند. اين اردو مشتمل است بر پنج فوج سرباز و هزار سوار و بيست عراده توپ كروپ و ته پر، به انضمام قورخانه و ملزومات و تداركات لازمه گاري‌ها و چرخ‌ها و توپ‌هاي پياده كه حمل قاطرها شده است و چادر مريضخانه و دواخانه و كجاوه‌ها، به جهت حمل مرضي و خزانه و پول عمله‌جات اردو، بازار از هر قبيل اصناف و اجناس لازمه و علوفه و آذوقه و مشك و روايه و ساير ملزومات تعيين، تا به حال در دولت عليه ايران چنين اردويي ديده نشده است و مقصود از تشكيل اين اردو مشق جنگ و تربيت لشكر از سرباز و سوار و توپچي و غيره است و منقسم بر دو قسم است: يك اردو به رياست و سرداري وجود مبارك شخص مقدس... و ديگري سرداري جناب جلالت‌مآب صارم‌الدوله، ولي دستورالعمل كليه از قرار كتابچه مخصوصي است كه خود حضرت والا مرقوم فرمودند. در واقع جنگ است، الا اينكه گلوله در توپ و تفنگ‌ها نيست، زمان توقف، ده پانزده روز خواهد بود تفصيل اين مطلب [در] روزنامه‌ها خواهد شد، نوشتن حقير بي‌فايده خواهد بود دو ساعت از روز گذشته... رفتم دربخانه كه هنگام حركت شرفياب شويم. به ميدان كه رسيديم معلوم شد حضرت والا حركت فرموده و اردوي مبارك رفته...»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون