عقلانيت در كنار صنعتي شدن، شهري شدن و سياسي شدن
مباني مدرنيته
پرويز پيران، جامعهشناس و صاحبنظر ايراني روز دوشنبه دوم بهمن ماه در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي درباره «شكلگيري ايدئولوژي تاريخ غرب در عصر روشنگري و بيراهههاي نگرش تاريخي در ايران» سخنراني كرد. او در اين سخنراني با تاكيد بر اهميت ديالكتيك ايران و جهان، تلاش كرد به بيان ويژگيهاي تجدد بپردازد و عناصر اصلي آن را در بستر تاريخي شرح دهد:
ديالكتيك خاص و عام
در برخي مباحث به ديالكتيك خاص و عام نياز داريم. يعني دانش عام بايد با توجه به مسائل فرهنگي و قومي با شرايط بومي تطبيق داده شود. متاسفانه عمده تاريخ ما را غربيها براي ما جمعآوري كردهاند. هنوز هم ميگوييم بهترين تاريخ ادبيات ايران را ادوارد براون جمعآوري كرده است. مثنوي را نيكلسون براي ما جمعآوري كرده است. ما متاسفانه غرب را هم به درستي نميشناسيم. روشنگري يكي از مهمترين دورههاي سالنامه حيات بشري است. ايدئولوژي غربي در عصر روشنگري با بزرگ كردن انديشه يونان شروع ميشود.
دو نگاه افراطي و تفريطي نسبت به مدرنيته در كشور ما وجود دارد كه يا به كلي غربي شدن را توصيه ميكند يا به كلي رد مدرنيته و فاسد شدن غرب به واسطه مدرنيته را عنوان ميكند. در مباحث علمي و تاريخي انصاف و مستند و دقيق صحبت كردن (Exactness) خيلي مهم است. مدرنيته محصول درونزاي غرب است. مدرنيته يك مبناي عقلانيت دارد و ۳ ركن صنعتي شدن، شهري شدن و دموكراسي سياسي. انسان در مدرنيته محور قرار ميگيرد. من در داستان كباب غاز توضيح دادهام كه ما چقدر با مدرنيته آشنا هستيم.
جدايي فلسفه از تئولوژي
چند نكته براي فهم صحيح عصر روشنگري ضرورت دارد. اولين نكته تاثير توماس آكويناس است. او ميگويد ما ميپذيريم كه فلسفه ميتواند مجزا از تئولوژي باشد. به خاطر جايگاهي كه توماس آكويناس در آن زمان داشته است اين گفته او اتفاق و تحول مهمي را رقم ميزند. در نتيجه زمينه فراهم ميشود براي جدا شدن اپيستمولوژي (شناختشناسي) و آنتولوژي (هستيشناسي). سپس راجر بيكن و ويليام آكامي را داريم. آكامي بر حس و واقعيت حسي و دانش از طريق عقلانيت براي شناخت شناسي دنيا تاكيد ميكند. پوزيتيويسم از اين جا شكل ميگيرد. در نتيجه مساله عليت كارا پديد ميآيد. سپس از تئولوژي فاصله ميگيرند و به انسانگرايي و اومانيسم ميپردازند كه منجر به ليبراليسم ميشود. ميگويند ما فقط به دنبال شناخت دنيا هستيم و براي اين هدف به اين ايدئولوژيها نياز داريم. تا اين زمان ميگفتند سود شيطاني است اما توماس آكويناس مطرح ميكند كه اگر سود حاصل كار باشد حلال است. وقتي سود محور قرار گرفت عقلانيت تقليل پيدا كرد به عقلانيت ابزاري (Instrumental Rationality). در اينجا ظهور فرانسيس بيكن اتفاق ميافتد كه بزرگترين ضربه به علوم انساني را او وارد ميكند. دفترچهاي داشت كه هر چيز را كه مشاهده ميكرد در آن مينوشت. اشكال او اين بود كه مشاهده را به علوم انساني تسري داد كه نتيجهاش شد كميگرايي در علوم انساني.
صنعتي شدن
عصر روشنگري زمينه را براي انقلاب فرانسه و انقلاب ايالات متحده فراهم ميكند. تغييرات فرهنگي و اجتماعي شكل ميگيرد و زمينه براي سرمايهداري صنعتي آماده ميشود. منطق سرمايهداري در جهت انباشت سرمايه براي سرمايهگذاري مجدد پديد ميآيد. در اين شرايط رفرم مذهبي كاملا با اين منطق هماهنگ ميشود. مارتين لوتر به دليل فساد و بحران كليسا رابطه انسان با خدا را مستقيم اعلام ميكند و ميگويد ديگر نيازي به كليسا نيست. صحبت از اصلاح مسيحيت ميكند و نه نابودي مذهب. در اينجا كار رياضت كشانه بدون لذت مطرح ميشود كه ميبينيم با انباشت سرمايه براي سرمايهگذاري مجدد هماهنگ است.
دانش جديد
بيكن ميگويد دانش، قدرت است. شبيه به شعر توانا بود هر كه دانا بود. اما فردوسي دانا بودن را در رابطه با ۱۰ نوع عقل مطرح ميكند. در صورتي كه منظور بيكن از دانا بودن همان عقل ابزاري است. در مدرنيته غلبه عقل سابژكتيو بر عقل آبژكتيو را شاهد هستيم. دانش غربي از يونان آغاز شد و گفته ميشود يونانيان چون نژاد برتري داشتهاند و ژن برتري داشتهاند خودشان خود به خود به اين دانشها رسيدهاند. برخي مدعي شدهاند كه ريشه تفكر يونانيان برگرفته از ايران است. همچنين از مصريان تاثير گرفتهاند. اما در تاريخ اين تاثيرپذيريها را حذف ميكنند. از ارسطو تا مونتسكيو نگاه دوگانه به جهان مبتني بر شرق بربر و غرب دموكرات را ميبينيم.
منبع: مهر