روزي كه رازي نماند
اهورا جهانيان
در نوبت پيشين آورديم كه مولانا «خيال» را چادر حقيقت ميداند و ميگويد وقتي انسان چادر خيال را كنار بزند، حقيقت روي بنمايدش؛ و چون «حقايق روي بنمايند بيچادر خيال، قيامت باشد. آنجا كه حال چنين شود، پشيماني نماند.» مولانا در ادامه، در فراز پاياني مقاله اول فيه ما فيه، ميگويد: «هر حقيقت كه تو را جذب ميكند چيز ديگر غير آن نباشد؛ همان حقيقت باشد كه تو را جذب كرد يوم تُبلي السّرائر.» يوم تبلي السرائر، كه آيه نهم سوره طارق و در وصف روز قيامت است، يعني روزي كه اسرار آشكار شوند. مولانا، كمي پيش از اشاره به اين آيه، كنار رفتن پرده خيالات و روي نمودن حقايق را مصداق «قيامت» ميداند. قيامت در جهان مولانا، مترادف است با آشكارگي. برخي از متكلمين گفتهاند كه مفهوم «ايمان» ذاتا دلالت دارد بر ناآشكارگي حقيقت. اگر حقيقت آموزههاي ديني آشكار بود، هر عاقلي آنها را ميپذيرفت. اما اينكه برخي حقايق ديني را نميپذيرند و در زمره منكران درميآيند، علتش اين است كه حقيقت آشكار نيست و براي پذيرش حقيقت، علاوه بر جهد عقلاني، جهش ايماني هم شرط است. مومنان كسانياند كه چنين جهشي را از سر گذراندهاند و دقيقاً به همين دليل بر منكران برتري دارند. در واقع مومن كسي است كه بويي يا بانگي از حقيقت را استشمام يا استماع كرده است و در پي آن روان شده است. اينكه توماس آكويناس ميگفت هر مومني تا لحظه مرگش مومن است و پس از مرگ عالِم ميشود، منظورش اين بود كه پس از مرگ، حقيقت بر مومن آشكار ميشود و آنچه براي او تا پيش از مرگ امري ظني بود، پس از مرگ به امري يقيني بدل ميشود. در آيه 47 سوره بقره هم در وصف خاشعين (مومنان فروتني كه از صبر و صلات ياري ميجويند) آمده است: الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون. يعني «كساني كه گمان ميبرند به لقاي پروردگارشان ميرسند و بازگردنده به سوي او هستند.» بنابراين چنانكه توماس آكويناس ميگويد و اين آيه از سوره بقره تاييد ميكند، ميتوان مومن بود اما يقين نداشت. نه فقط اين، بلكه مومن بودن اساسا يعني اميدوار بودن به اينكه غيبي در كار است. هم از اين رو برخي متكلمين «اميد» را گوهر ايمان دانستهاند. اين اميدواري البته مباني عقلي هم دارد و صرفاً آرزويي بيمبنا نيست؛ اما چون حقايق به سادگي از زير چادر خيال و گمان بيرون نميآيند، كمتر مومني در اين دنيا به مرتبه «يقين» ميرسد. چنانكه علي ابن ابيطالب(ع) نيز فرموده است در اين دنيا «يقين» كمترين سهمي است كه بين انسانها تقسيم شده است. با اين حال، مطابق روايات ديني، مومنان اندكي هستند كه ايمانشان به زيور يقين آراسته است. مولانا نيز رستن از فضاي مهآلود ايمان و رسيدن به روشني يقين را در همين عالم براي اقليتي ممكن ميداند. وي در دفتر ششم مثنوي، در تفسير حديث «بميريد پيش از آنكه بميريد» ميگويد: زاده ثاني است احمد در جهان/ صد قيامت بود او اندر عيان/ زو قيامت را همي پرسيدهاند:/ از قيامت تا «قيامت» راه چند؟/ با زبان حال ميگفتي بسي/ كي زمحشر حشر را پرسد كسي؟/ بهر اين گفت آن رسول خوشپيام/ رمز موتوا قبل موت يا كرام/ همچنانكه مردهام من قبل موت/ زان طرف آوردهام اين صيت و صوت/ پس قيامت شو قيامت را ببين/ ديدن هر چيز را شرط است اين. در واقع مولانا ميگويد كسي كه حجابهاي حقيقت را در همين عالم نيز كنار زده باشد، پيش از آنكه قيامت برپا شده باشد، پاي در سراي قيامت يا در صحراي محشر نهاده است. اينكه علي(ع) هم ميگفت اگر همه پردهها از پيش چشمم كنار بروند، ذرهاي بر يقينم افزوده نخواهد شد، معنايش اين بود كه او پيش از برپايي قيامت، به قيامت راه يافته است. در نوبت آتي به ادامه فراز پاياني مقاله اول فيه ما فيه ميپردازيم، اما فيالحال بد نيست نكتهاي هم درباره آيهاي كه مولانا از آن استفاده كرده، بگوييم. در ترجمه آيه «يوم تبلي السرائر»، برخي از مترجمان نوشتهاند روزي كه «اسرار» آشكار شود، برخي هم نوشتهاند روزي كه «راز»ها آشكار شود. در زبان فارسي، تفاوتي بين «راز» و «سرّ» وجود ندارد و به همين دليل پارهاي از مترجمان قرآن عبارت «السرائر» را «رازها» ترجمه كردهاند. اما در زبان انگليسي «سرّ» (secret) يعني آنچه اكثريت نميدانند و اقليتي انگشتشمار از آن باخبرند؛ ولي «راز» (mystry) يعني چيزي كه هيچكس نميداند. به اين معنا، اوليا خداوند «صاحب سرّ» بودند و اينكه حافظ ميگفت «حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش»، يعني كسي رازهاي الهي را نميداند. آن سخن علي(ع) درباره افزوده نشدن بر يقينش پس از كنار رفتن پردهها، ناظر بر آگاهي مولا از «اسرار» اين عالم است. اما وقتي كه پيامبر خطاب به خداوند ميفرمود «ما عرفناك حق معرفتك» (ما تو را چنانكه بايد نشناختيم)، در واقع ميفرمود اولياي خدا اگرچه اسرار الهي را كموبيش (بسته به مقامشان) ميدانند، اما پارهاي امور عالم براي آنها نيز مصداق راز هستند؛ رازهايي كه ظاهراً هيچگاه گشوده نميشوند و كاركردشان اين است كه عاشقان راستين خداوند را به وادي حيرت درافكنند، و به قول مولانا: جز كه حيراني نباشد كار دين.