ناظر بيغرض
كاوه كاظمي در 25 مهرماه 1331 در تهران به دنيا آمد. كار حرفهاي او به عنوان عكاس با آغاز انقلاب در سال 1357 شروع شد و از آن پس گسترش پيدا كرد. او بعد از گذشت 39 سال در كتابي با عنوان انقلابيون دهه اول انقلاب را نشان داده است. به همين بهانه در صبح يك روز زمستان 96 با او به گفتوگونشستيم.
چه شد كه كاوه كاظمي تصميم گرفت عكاس شود؟
عكاسي از نظر من راه و روش زندگياست. اينجور نيست كه بروي دانشگاه و مدرك بگيري و اسم دكتر روي خودت بگذاري و بشوي عكاس. عكاسي بايد توي پوست و خونت جاري باشد. من از بچگي عكاسي ميكردم. تقريبا از شش، هفت سالگي، يادم هست كه داييام يك دوربين شبيه لوبيتل به من داده بود كه عكاسي ميكردم. بعد هم دوربين اينستاماتيك كداك آمد كه يك كارتريج فيلم را ميگذاشتي داخل دوربين و بعد آن را براي ظهور ميفرستادي. اين اتفاقات در كودكي من بود. بعد رفتم انگلستان و خواستم كه معماري بخوانم. وارد كالج كه شدم گفتند بايد چند كتاب قطور فيزيك و رياضي و مكانيك پاس كني، من شوكه شدم چون از معماري تصور ديگري داشتم و بعد هم آنموقع اول جوانيام بود وحوصله خواندن فيزيك و رياضيات نداشتم. آب و هوا هم عوض شده بود و لوزههايم مدام چرك ميكرد. دكتر بعد از مدتي مداوا گفت بايد عمل كني كه اتفاقا در ايام امتحانات بود و من هم از خدا خواسته عمل كردم. در نهايت يكي از آن درسها كه رياضي بود را انتخاب كردم و مجدد امتحان دادم. دليل اين انتخاب هم اين بود كه در تهران مدرسه هدف درس خوانده بودم و رياضي را بهتر از باقي درسها ميفهميدم. امتحان را دادم و قبل از اينكه جواب امتحان بيايد در اين فكر بودم كه اين شكل زندگي و اين طرز درس خواندن به درد من نميخورد. اساسا دوست نداشتم دكتر و مهندس شوم. تمام مدت دنبال شغلهاي غيرعادي ميگشتم، مدتها با خودم فكر كردم كه يكدفعه به ذهنم رسيد من كه از نوجواني عكاسي ميكردم چرا نميروم عكاسي بخوانم.
اين اتفاق دروني بود يا اينكه كسي را ملاقات كرديد؟
راستش من هر موقع مشكلي دارم كه بايد يك چيزي را حل كنم يا تصميم سختي بگيرم با خودم فكر ميكنم و اينقدر ريز ميشوم تا اينكه به نتيجه برسم. شروع كردم به تحقيق. آن موقع هم اينطور نبود كه با كامپيوتر سرچ كني و راحت جايي را پيدا كني؛ با هزار زحمت چند كالج و دانشگاهي را كه دوره عكاسي داشت پيدا كردم. يكسري از اين دورهها بودند كه دوباره مثلا بايد شيمي دارو و فيزيك عدسي ميخواندي، مسلما حوصله آنها را نداشتم. چند جايي را پيدا كردم كه دوره عكاسي عملي داشتند و براي يكي دو تا اقدام كردم. اولين جايي كه رفتم بدشان نيامد كه يك جوان ايراني مشتاق (احتمالا تا آن موقع هم نداشتند) آنجا درس بخواند. من نه خيلي عكسي داشتم و نه «پرتفوليويي» سر جمع خيلي يلخي يكسري عكس كه از دوستم گرفته بودم و تعدادي عكس متفرقه را زير بغل زدم و رفتم به آن كالج. بعد از مصاحبه برايم نامه نوشتند در صورتي كه امتحان رياضي را كه قبلا داده بودم قبول شوم آنها برايم يك جا دارند. جواب امتحان آمد و من قبول شدم و سال 1975 دوره عكاسي را شروع كردم.
آن زمان نگاه جامعه و فاميل و دوست و آشنا نسبت به عكاسي چطور بود؟
الان مردم با ميل و رغبت ميگذارند بچههايشان رشته عكاسي را انتخاب كنند و به دانشگاه بروند، تازه كلي هم پز ميدهند كه هنرمند است و چه و چه. اما آن موقع كفر بود كسي عكاسي بخواند. انگار پول و وقتت را هبا و هدر ميدادي. خاطرم هست كه يكبار براي كاري رفته بودم كنسولگري ايران در لندن آنموقع هم اوج طاغوت بود و همه با دماغ سربالا جوابت را ميدادند.
مسوول امور دانشجويي پرسيد آقا اينجا چه ميخوانند؟
گفتم: عكاسي
گفت بفرماييد بيرون آقا مملكت دكتر و مهندس ميخواهد، تو آمدي اينجا عكاسي بخواني؟
گفتم آقا من بورس نگرفتم، به شما هم ارتباطي ندارد، هر چه دوست داشته باشم ميخوانم.
به هر ترتيب من آن دوره را گذراندم و طي آن سه سال همه جور عكاسي كردم. از عكاسي با دوربين لارج فورمت در استوديو تا عكاسي توي كوچهپسكوچههاي پاريس و لندن و به جز عكس ورزشي و طبيعت همه جور عكاسي را تجربه كردم.
چه شد كه به ايران آمديد و در ايران عكاسي را ادامه داديد؟
درسم كه تمام شد قصد داشتم به امريكا يا فرانسه كه مهد عكاسي تبليغاتي بودند بروم و در رشته تخصصيام كار كنم اما سرباز بودم و اگر بعد از بيست سال هم به ايران برميگشتم بايد اين دوره را ميگذراندم. من ليسانس وظيفه بودم و آنوقتها معروف بود سربازي براي ليسانسهها هتل است. من از آبان 57 رفتم سربازي تا اوايل فرودين 58 كه پايان خدمت گرفتم. از آن مدت هم نصف بيشترش را به دليل شرايط بحراني آن زمان بيرون پادگان بودم. از بيشتر وقايع مهم انقلاب عكس ندارم. مثلا تا ظهر ۲۲بهمن ما در پادگان محبوس بوديم. در گروهان ما تعدادي افسر وظيفه بود و كسي ما را داخل آدم حساب نميآورد البته ما هم آنها را حساب نميكرديم و به فرض اگر به ما اسلحه هم ميدادند ما دست نميگرفتيم.
چه اتفاقي افتاد كه تصميم به عكاسي از انقلاب گرفتيد؟
روز ۱۲ آبان ۵۷ دانشگاه شلوغ شده بود. روز بعد من فكر كردم بايد دوربين همراه داشته باشم. با همكارم در استوديو مشغول كار بوديم كه صداي تيراندازي آمد. كار را تعطيل و سوار ماشين شديم. زير پل كالج ديدم خيابان انقلاب (شاه رضا) شلوغ شده. به دوستم گفتم ماشين را نگهدار پياده شوم. گفت مگر ديوانه شدي. گفتم ميخواهم عكاسي كنم. من پياده شدم و او پل كالج را رفت به سمت بالا. (آن زمان خيابان حافظ دو طرفه بود). من رفتم به سمت ميدان انقلاب (24 اسفند) و خيلي از عكاسها از جمله عباس عطار و عكاسهاي خارجي را آنجا ديدم و در حقيقت اولين تجربه جدي عكاسي خبري من همان روز اتفاق افتاد.
شما تجربه عكاسي از انقلاب و جنگ ايران و شلوغيها و جنگ در خارج از ايران را داريد. در جوامع عكاسي جمله معروفي هست كه ميگويند عكاس براي آنكه عكس ويژهاي بگيرد بايد اتمسفر محيط را درك كرده باشد و مدتي در بين مردم زندگي كرده باشد تا عكس قابلتوجهي بگيرد، نظر شما در اين باره چيست؟
من فكر ميكنم عكاس خوب خودش را پيدا ميكند. همين عكسهايي كه از عكاسان ايراني انقلاب ما مانده خيليهايشان حتي ارزش عكس آرشيوي را هم ندارند. بعد از انقلاب كتابهاي بسياري با عكسهاي بيكيفيت هم از لحاظ عكاسي و هم از نظر چاپ، در نهايت بيسليقگي منتشر شدند. اما كسي مثل ديويد برنت 44 روز به ايران ميآيد و عكسهاي فوقالعادهاي ثبت ميكند. همان زمان عباس عطار و شاهرخ حاتمي هم عكسهاي بسيار ويژهاي از انقلاب دارند اما اگر نكته سوال شما درست باشد ما بايد شاهد عكسهاي نابتري از عكاسان داخلي ميبوديم.
در عكسهاي شما نكتههايي هست كه من احساس ميكنم چون شما در اروپا تحصيل كرديد و از عكاسي روز دنيا بيشتر از همدورههاي خودتان مطلع بوديد جايي در پس زمينه ذهنتان اين شكل از عكاسي را ديده بوديد؟ به عنوان مثال عكسي از امام در بيمارستان كه از تلويزيون عكاسي شده؟
من هرگز تحت تاثير هيچكس يا هيچگروهي نبودم و هميشه سعي كردم خودم باشم و از احدي تقليد نكنم. شما حتما كتاب ژيل پرس از ايران را ديدهايد خيلي از عكاسان ما بعد از آن كتاب شروع كردند به عكس كج و كوله گرفتن. يا در دوره جديد خيليها از روي دست الكس وب عكسهاي انعكاس در شيشه و... ميگيرند من هرگز چنين نكردم و در نظر من بهترين عكس سادهترين عكس است. درباره عكس امام هم فقط به خاطر محدوديت بود چون ما كه نميتوانستيم به بيمارستان يا هر جاي ديگري كه آيتالله خميني بود برويم و عكاسي كنيم. من ديدم حالا كه نميشود از نزديك عكاسي كرد از تلويزيون ميشود. در حقيقت از دل محدوديت خلاق شديم.
شما عكسهاي كتاب را خودتان انتخاب كرديد. فكر ميكنيد لازم نبود كه يك اديتور عكسهايتان را انتخاب ميكرد؟
من عقيده دارم كه عكاس من هستم. اديتور هم بايد خودم باشم. اين نگاه و داستان من از دهه اول انقلاب است. خيلي عكسهاي ديگر هم ميتوانست در كتاب باشد ولي در ابتدا تعداد زيادي عكس را در اندازه كوچك چاپ كردم و كنار هم گذاشتم و بعد روي ديوار زدم و ديدم، در نهايت نگاه من به دهه اول انقلاب از ميان تعداد زيادي عكس شد اين كتاب. اين تصاوير از ميان نگاتيوهاي سياه و سفيد من جمعآوري شد و آن عكاسي است كه به آن عشق ميورزيدم. البته در اين بين با ناشر هم مشورت كردم در كل اما هيچكس در انتخاب عكس دخالتي نداشت. خيلي از عكاسها هستند كه بين چهار تا عكسي كه شبيه هم هست نميتوانند عكس اصليشان را انتخاب كنند حالا فكرش را بكن از 1000عكس قرار باشد 150 عكس انتخاب كني كه تازه روايتي هم داشته باشد.
در عكسهاي شما يك آگاهي از زمان هست كه نشان ميدهد شما در مسائل روز حل نشديد و اگر حمل بر گستاخي من نكنيد تصورم اين است كه يك نگاه از بالايي نسبت به جامعه داريد. يا اينكه به نظر ميرسد با مردم همراه نبوديد. آيا اين اتفاق در زمان عكاسي افتاده يا اينكه در زمان انتخاب عكس؟
من هيچوقت در فضاي سياسي استحاله نشدم. من با يك فكر آزاد و ديد آزاد عكاسي كردم. من ۳۹ سال است كه ناظر بيغرض هستم و مانند يك مورخ دوربين به دست عمل كردم.
در آن زمان انتخاب سوژههاي عكاسي چطور به ذهنتان ميرسيد؟ به عنوان مثال ازدواج خواهران داوطلب.
آن زمان خيلي از بچههاي عكاس استخدام جايي بودند و برنامههايي كه آفيش ميشدند را عكاسي ميكردند و من تمام مدت فكر ميكردم از چه چيزي عكاسي كنم كه بهدرد بخور باشد. وقتي به خودت بگويي من از چه چيزي عكس بگيرم كه متفاوت باشد. نميخواهم از كنفرانس و سالگرد و خيلي از مسائلي كه تبديل به يك روند تكراري ميشود عكاسي كنم. بالاخره اين جستوجوگري فكري به ذهنت ميرساند. بيشتر از يكسال مانده به پايان جنگ تصميم داشتم از فعاليتهاي بسيج در همه زمينهها عكاسي كنم، از تعليمات در مساجد تا اعزام گروهها به جبهه. آن وقتها خطر حمله شيميايي زياد شده بود و خيلي روي اين موضوع تمركز داشتم. روزنامه زياد ميخواندم. روزي مطلبي توجهم را جلب كرد، «دايره ازدواج بنياد شهيد» رفتم بنياد را پيدا كردم و با قرار و مداري كه گذاشتم مراسم معارفه يك خواهر داوطلب با يك برادر جانباز كه دستها و چشمانش را بر اثر انفجار مين از دست داده بود عكاسي كنم و نتيجه اين شد كه ميبينيد.
آيا آن زمان فكر ميكرديد كه طوري عكاسي كنيد كه عكسهايتان قابل نمايش در گالري يا چاپ در كتاب باشد؟
چيزي كه اصلا فكرش را نكرده بودم و برايم مهم نبود چاپ كتاب يا نمايش در گالري بود. من بعد از ۳۹ سال كار آمدم دهه اول انقلاب را نشان دادم و اين نشان ميدهد كه من اهل كارهاي شتابزده و اينچنيني نبودم. بعد از اين همه سال باز هم فكر نميكردم كه اجازه چاپ بدهند. اول قرار بود كه 20 عكس از كتاب حذف شود بعد نامه نوشتيم به ارشاد و گفتيم كه اينها تاريخ است و در كتابهاي مشابه هم اين سوژهها قبلا چاپ شده، خوشبختانه قبول كردند و از بيست عكس تنها يك عكس از كتاب حذف شد.
نكتهاي كه خيلي زياد در عكاسي ايران ديده ميشود، البته من خارج از ايران را اطلاعي ندارم مشكلات اخلاق حرفهاي در عكاسي است شما به عنوان عكاسي كه خوشنام هستيد و هميشه اخلاق و عكاسي برايتان دغدغه جدي بوده دليل اين بياخلاقيها را چه ميبينيد؟
ميخواهي وارد اين بحث شوي؟ بايد در اين باره كتابها نوشت. حقيقت اين است كه ما نه تنها سيستم اداريمان را از فرانسويها تقليد كرديم بلكه سيستم عكاسيمان را هم از آنها وام گرفتيم. اين كلك زدنها مخصوص عكاسهاي فرانسوي آن دوره است. شما اگر با يك عكاس امريكايي يا انگليسي كار ميكرديد امكان نداشت كه از اين كلكها به شما بزنند اما تا دلتان ميخواست عكاسهاي فرانسوي كلك ميزدند و جلوي پايت سنگ ميانداختند كه عكسات را نگيري و چه چه... مرسوم هست كه يك زماني آژانس x عكسي را نداشته باشد و از آژانس يا عكاسي عكس يك واقعه را بگيرد و منتشر كند. اما اينكه عكس به اسم من چاپ شود و حقالتصويرش به جيب من برود بحث ديگري است. متاسفانه از اين دست اتفاقات در تاريخ عكاسي ايران داشتيم. لااقل در زمان خود من از عكس جهانگير رزمي كه سالها مورد سوءاستفاده قرار گرفت و اين مرد نازنين اصلا صدايش در نيامد تا اينكه مقاله والاستريتژورنال منتشر شد و حق را به رزمي داد و ايشان رفت نيويورك و جايزه پوليتزرش را گرفت و در نهايت حق به حقدار رسيد. اما ماجراي جالب اين بود كه سه نفر ادعا داشتند كه اين عكس را گرفتند. يكي رضا دقتي كه تا آن زمان هر چه اين عكس فروش رفت عوايدش نصيب ايشان شد و در دو مورد مكتوب گفته بود كه عكس را من گرفتم و ديگر اينكه بعد از كشته شدن كاوه گلستان مطبوعات دنيا نوشتند عكاس جايزه پوليتزر و كسي كه بمباران شيميايي حلبچه را پوشش تصويري داده در كفري عراق روي مين رفت و كشته شد. در صورتي كه كاوه نه پوليتزر را برده بود نه از حلبچه عكاسي كرده بود. حالا آقايان ديگري هم هستند كه عكس عكاسان ديگر را به اسم خودشان چاپ ميكنند و حقالتصوير عكس را هم تا به افتضاح كشيده نشود به عكاس اصلي نميدهند. اصلا يكي از دغدغههاي من تاريخ عكاسي ايران است و به محض اينكه كسي پايش را خطا بگذارد مجبورم كه اخطار انضباطي بدهم.
خاطرم هست سالها پيش وقتي كه كامران عدل در مصاحبهاي گفته بود كه من پدر عكاسي مستند ايران هستم شما خيلي بر آشفته شديد.
اين يك ادعا بيش نيست. پدر عكاسي خبري ايران از نظر من شاهرخ حاتمي است كه 28 مرداد را براي مجله لايف عكاسي كرده.
اما شاهرخ حاتمي هم در اقوال مشهور آمده كه خيلي اخلاق را در عكاسي رعايت نميكرد؟
شاهرخ حاتمي شخصيت عجيبي داشت و اگر الان كه روز است و بالاي سرمان آفتاب را ميبينيم به من و تويي كه خيلي هم آدمهاي ساده دلي نيستيم ميگفت شب است باور ميكرديم. يعني براي رسيدن به هدفش هر كاري كه لازم بود را ميكرد. اما هيچوقت نشنيديم كه شاهرخ حاتمي عكس ديگري را به اسم خودش چاپ كند.
بين حرفهايتان چند باري گفتيد در اين سالها عكاسي برايتان خيلي سخت بود و از دل محدوديت خلاق شديد. اين روزها خيلي از عكاسان ديگر هم با شما هم نظر هستند و از سختي عكاسي در اين دوره ميگويند. شما به عنوان كسي كه هر دو زمان را تجربه كرديد عكاسي در كدام زمان را سختتر ميبينيد؟
اگر بين سالهاي ۵۸ تا ۶۸ بودند مفهوم سختي در عكاسي را ميفهميدند. آن زمان تقريبا با دوربين نميتوانستي توي خيابان راه بروي چون بايد به 100 نفر جواب پس ميدادي كه براي چه و كجا عكس ميگيري. من خيلي وقتها ميگفتم اگر بخواهي از يك گل خوشگل هم عكس بگيري يكي پيدا ميشود و ميپرسد براي چه؟ حالا فكر كن با هر بدبختي بود عكس را ميگرفتي فرستادن عكس براي آژانس يا جايي كه سفارش عكاسي داده بود هم هفتخواني داشت براي خودش. يعني تنها يك مساله نبود، سلسله مشكلاتي بود كه عكاسي را برايت سخت ميكرد. اول بايد فيلم را ظاهر ميكرديم بعد مجوز ارشاد ميگرفتيم بعد با مجوز ميرفتي فرودگاه يا بايد قربان صدقه مسافري، كسي ميرفتي يا بايد ايرفريد ميكردي كه آن هم دردسرهاي خودش را داشت. مثلا بسته بايد به پاريس ميرسيد پرواز پاريس نبود بايد ميرفت فرانكفورت و از آنجا ميرفت پاريس بعد توي فرانكفورت گم ميشد و...
به عنوان آخرين سوال خاطره يك عكس را برايمان بگوييد.
اين ۳۹ سال همهاش خاطره و مخاطره بوده است.