• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4028 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۶ بهمن

داستان برگزيده كارگاه موسي ‌بندري- بندرعباس

نگار

نرگس خرمي

در پذيرايي را باز كرد و وارد راهرو شد. صداي تلويزيون را كه از پله‌هاي جلوي در شنيده بود واضح‌تر شد.

زهرا را ديد كه دستش را به پشتي گرفته بود و سعي مي‌كرد راست بايستد.

-سينا ؟سينا؟

-منم ننه

كفش‌هايش را توي جاكفشي گذاشت و به هال رفت و صداي تلويزيون را كم كرد، سمت زهرا رفت. كمكش كرد راست بايستد.

-په تو كي اومدي؟

- همين الان

-خووو!

-خرم بهت شام داد؟

-ها ! ننت اينا ايجا بودن، باهم شام خورديم

صندلي را جلوي تلويزيون گذاشت

-همي…. همين كي هم بود… همي پسره!

چشم‌هايش را بست و دستش را روي پيشاني گذاشت

-علي ؟

-ها….‌ها علي

كولر را روشن كرد. كنار زهرا رفت و دستش را گرفت

-ننه بيا رو صندلي بشين، خسته ميشي

-نه داروم دنبال پولوم مي‌گردوم!

- تو بيا بشين خودوم برات پيدا مي‌كونوم

كمكش كرد روي صندلي بنشيند

شالش را درآورد و گوشه‌اي انداخت

-همي‌اي... اينه زيادش كن!

-صداش؟

-ها… صداشه زياد كن. نمي‌شنوم

خم شد و دستش را به ميز چوبي تلويزيون گرفت و صدا را كم كرد. پشت صندلي قرمز پلاستيكي ايستاد و شروع كرد به بازكردن دكمه‌هاي مانتو. زهرا توي صندلي كج نشسته بود و دستش زير دسته صندلي رفته بود و پاي راستش را آونگ وار تكان مي‌داد.

-پيدا كردي؟

-نه لباسامه عوض كنم مي‌گردوم!

مانتويش را درآورد و گوشه‌اي انداخت. موهايش را باز كرد و كف سرش را ماساژ داد

-خستم كردن بايد كوتاهشون كنم

-پيدا نشد؟

-پوووووف

پشتي‌ها را جابه‌جا كرد و لبه فرش و موكت را بالا زد

-نيست ننه، ندادي به كسي؟

سرش را كمي به پشت چرخاند

-ها؟

-پولي ايجا نيست. ندادي به كسي؟

دست راستش را به دسته صندلي گرفت و سعي كرد راست بنشيند و دست چپش را از زير دسته صندلي بيرون بياورد

-نه هموجا گذاشتوم هموجا كه تكيه ميزنوم!

دوباره پشتي‌ها را جابه‌جا كرد و لبه فرش و موكت را بالا زد

-نيست ننه، نيست

پشتي‌ها را سرجايش گذاشت

شال و مانتويش را برداشت و توي جاي خالي شيشه در گذاشت

-هموجا گذاشتوم. درست بگرد

-چند بار گشتم ننه. نيست

چند قدمي سمت آشپزخانه برداشت و دوباره برگشت. از توي جيب مانتواش پول‌ها را برداشت. خرم را از جاي خالي شيشه در ديد كه توي تاريكي نشسته بود و فندك زير زرورق گرفته بود. پول‌هايش را جايي توي لباسش پنهان كرد.

 

توي تاريكي اتاق به سقف چوبي مربا نگاه مي‌كرد

ديگر تعداد چوب‌ها را از حفظ بود. هر شب مي‌شمرد، چندين و چندبار ساعت گوشي‌اش را چك مي‌كرد.

به پهلو چرخيد. خط‌هاي عميق پيشاني و گونه، پشت لب چروكيده و چشم‌هاي زهرا روبرويش بود. نگاهي به خرم انداخت كه آخر اتاق پتو رويش بود و فقط پاهايش از زير پتو بيرون زده بود و گهگاهي صداي ناله‌اش بلند مي‌شد.

نگاهش را از خرم گرفت و به سقف دوخت. خميازه مي‌كشيد و چشم‌هايش را از سوزش مي‌بست. بلند مي‌شد، توي رخت‌خوابش مي‌نشست، اطراف اتاق را نگاه مي‌كرد. به كمدهاي لباسي، به كمدي كه رخت خواب‌ها تا نزديكي سقف چيده شده بود. به كولر گازي آخر اتاق و پنجره بالايش. موهايش‌را باز مي‌كرد و مي‌بست. گرگ و ميش كه مي‌شد، خرم كه تكان نمي‌خورد مي‌خوابيد.

 

سردي برخورد چيزي را روي گلويش احساس كرد. چشم‌هايش را كه باز كرد خرم را بالاي سرش ديد. كمي خودش را عقب كشيد و دستش را روي سينه‌اش گذاشت.

-نترس دايي، پتوته درست كردوم. تو خودت مچاله شده بودي از سرما…

بلند شد و بيرون رفت. صداي خش خش شلوار كردي‌اش را هم با خودش بيرون برد.

با عجله از جايش بلند شد و سمت حمام رفت. جلوي آيينه حمام كه به ديوار چسبانده بودند ايستاد. يقه‌اش را كمي پايين كشيد وبه عرق زير گلو دست كشيد.

-انگار خروم نمي‌فهموم، ديشب معلوم نيست چي مي‌كشيد. سر شانه‌اش را كمي كنار زد و دستي روي شانه‌اش كشيد.

-اومدوم پتوته درست كنم… عوضي!

يقه‌اش را مرتب كرد، تازه متوجه بوي بد توالت فرنگي گوشه حمام شده بود و خيسي پاهاي برهنه‌اش

-نگار!

-اومدوم ننه

 

سيني صبحانه را جلويش گذاشت، سيني را سمت خودش كشيد و تقريبا به پايش چسباند

-چيز ديگه‌اي نمي‌خواي ننه؟

-ها؟

سرش را بالا آورد و با چشم‌هاي ريزش نگاهش كرد

-چيز ديگه‌اي نمي‌خواي؟

-ها… ؟ همي اي، بزن!

-چي؟ كولر؟

-نه! همي اي…‌اي بزن!

و با دست به تلويزيون اشاره كرد. تلويزيون را روشن كرد و صدايش را كمي بلند. خميازه‌اي كوتاه كشيد. چشم‌هايش را ماليد: خوبه؟

چند لحظه‌اي به تلويزيون خيره شد.

-بزن كارتون. از ‌اي خوشوم نمياد

شبكه را عوض كرد و به آشپزخانه رفت. زير قابلمه را روشن كرد و مشغول سرخ كردن پيازها شد. خميازه مي‌كشيد و بوي پيازها سوزش چشمش را بيشتر مي‌كرد، دماغش را بالا مي‌كشيد و مدام پلك مي‌زد. صداي باز شدن در را شنيد: چطوري بي‌بي؟

با شنيدن صداي سينا از روي پشتي، شالش را برداشت و سرش انداخت و انداخت روي سرش. سينا را ديد كه سمت زهرا مي‌رود: سرحالي بي‌بي؟

توي آشپزخانه كنار گاز رفت و پيازها را هم زد

صداي زهرا آمد: شكر خدا

سينا سمت آشپزخانه‌ آمد و كليد را توي دستش مي‌چرخاند: چطوري دختر عمه گل؟

-عليك السلام تو چطوري؟

-‌اي، شكرش

دستي به كله كچلش كشيد و لبش را با زبان‌ تر كرد: كي ميري سركار؟

- هشت، نه!

سينا وارد آشپزخانه شد

-ساعت نه؟ چي شده مگه؟

شالش را پايين‌تر كشيد و بيشتر دور گلو پيچيد. سينا حالا كنارش ايستاده بود. به قابلمه روي گاز نگاه مي‌كرد و كليد توي دستش را مي‌چرخاند: زنگ بزن مي‌برمت!

-باشه

از سينا فاصله گرفت و خودش را به ديوار چسباند. سينا بيرون رفت: كاري نداري بي‌بي؟

-بيشتر سر بزن، همي بغل هستي كه!

-باشه. خدافظ

-خدا به همرات

با صداي بسته شدن در، پلك هاش را روي هم گذاشت و نفسش را با صدا بيرون داد: علاف! سرصبح پاشده اومده اينجا...

مرغ‌ها را از روي ظرفشويي برداشت و توي ديگ ريخت.

-انگار نمي‌تونست زنگ بزنه!

با قاشق مرغ‌ها را هم مي‌زد: انگار نميدونم... اومده اينجا چكار!

صداي زهرا را شنيد. به ديوار آشپزخانه تكيه زد و رو به زهرا گفت: چي گفتي ننه؟

- پ چرا نمي‌ري سر كار؟

-غذا درست كنوم مي‌رم

-خو كي مي‌آي؟

-برا ناهار مي‌رسوم

 

به پشتي تكيه زده بود و زهرا را نگاه مي‌كرد كه دستش را به ديوار گرفته بود و راه مي‌رفت. پاي راستش را بلند مي‌كرد و پاي چپش را روي روفرشي مي‌كشيد كه جمع مي‌شد. دست چپش پيراهنش را چنگ زده بود. به آشپزخانه كه رسيد، روبه‌روي نگار ايستاد. موهاي موج‌دار حنا زده‌اش را خاراند: نمي‌ري؟

چشم‌هاي خمارش را ماليد و گفت: غذا روبه راه بشه مي‌رم

- كي برمي‌گردي؟

-اي ننه! هر روز ساعت چند ميام؟هر روز مي‌پرسي؟

 

-چرا بيام؟مگه كولر اتاقم درست شده ؟

صدايش را صاف كرد و ابروهايش را به هم كشيد: كسي نيست پيش ننه بمونه، اينجا هم به كاروم نزديكتره

-... ... ... ... .

-خو ايطور كه همه بايد پيش هم بخوابيم. هر وقت كولر اتاقوم درست شد ميام

-... ... ... ... ... ...

- ميخوام بروم سركار. كاري نداري مامان؟

- باشه خداحافظ

تلفن را قطع كرد و گوشي‌اش را به كناري انداخت. زهرا را ديد كه روي صندلي‌اش جلوي تلويزيون نشسته و به سقف نگاه مي‌كند و زير لب ذكر مي‌گويد: يا امام رضا خودت شفا بده! يا حسين

كيف لوازم آرايشش را برداشت و سمت حمام رفت. پشت در حمام روبه‌روي آيينه ايستاد. كيف را روي جا‌كفشي چوبي كنار در حمام گذاشت و بازش كرد. جعبه مشكي پنكك را برداشت و پد ابري را روي پنكك كشيد و بعد روي صورتش. زير چشم‌هايش كه كبود شده و گود رفته بود را محكم‌تر مي‌كشيد.

-زنگ زده پاشو بيا…. هه !كور خوندي

خط چشم را برداشت و پشت چشم‌هاي خمار و قرمزش خطي نازك و سياه كشيد

-اگه بميرومم ديگه نميام. بيام كه چي بشه؟

رژ‌گونه را پر‌رنگ روي گونه‌هاي تو‌رفته‌اش كشيد و زير لب غريد: كجا بيام آخه مادر! كجاي كاري مادر بدبخت بيچاره از همه‌جا بي‌خبر من ؟

لوازم آرايشش را توي جعبه ريخت. درش را بست. توي آيينه به خودش نگاه كرد. توي موهاي كوتاه و آشفته‌اش دستي كشيد. با پشت دست، چندبار كوبيد به آيينه: چه مرگته؟ ها؟ چته؟ چرا داري گريه ميكني؟...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون