• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4033 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۳ اسفند

پيش از حمام

اسماعيل كاداره ترجمه: اسدالله امرايي

اسماعيل كاداره (زاده ۲۸ ژانويه ۱۹۳۶) يكي از نويسندگان مشهور آلباني است. او شاعر و روزنامه‌نگار نيز هست. در اوايل سال‌هاي ۱۹۹۰ در پي فشارهاي رژيم كمونيستي انور خوجه، آلباني را ترك و به فرانسه پناهنده شد. انتشار كتاب‌هايش براي مدت‌ها در آلباني ممنوع بود اما در فرانسه با استقبال روبرو شد. كاداره در سال ۱۹۹۶ به عضويت فرهنگستان علوم فرانسه درآمد و پس از آن نيز نشان لژيون دونور گرفت. نخستين رمان او يعني «ژنرال ارتش مرده» در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و پس از آن در حدود ۲۰ رمان و چندين كتاب شعر به چاپ رساند.

به وان آب داغ نزديك شد، چشم‌هايش را غبار لذتي پر مي‌كرد. چه قدر آرزو كرده بود كه يكي از اين وان‌ها را توي چادر سرد صحرايي خود در دشت داشت. درست در لحظه‌اي كه يك پاي خود را در آب فرو برد، برگشت و نگاهي به زنش انداخت كه يكي دو قدم پشت سرش مي‌آمد. هنوز لبخند مردد را بر چهره داشت اما بيشتر از لبخند به برق شيئي فلزي توجه كرد كه زير پارچه‌ توي دستش بود. با آنكه شش دانگ حواسش به حمام بود و توي وان آب فرو مي‌رفت، از سر كنجكاوي سربرگرداند تا ببيند شيئي فلزي توي دست زنش چيست. لابد توي اين مدت طولاني كه غايب بوده، وسايل تازه‌اي اختراع شده بود. حتي براي حمام كردن. درست همان دقيقه ديد كه زنش بر او خيمه زده و آماده است تا آن پارچه را روي او بيندازد. فكر كرد اين زنك ديوانه چه مرگش شده؟كي شنيده كه مردي پيش از حمام خودش را خشك كند نه بعد از آن. درست يك لحظه بعد از آنكه وحشتزده متوجه شد آن پارچه در اصل تور است، حس كرد بازويش گرفت و در همان آن، متوجه شد كه زنش تبري كوچك در دست دارد. درد شديد سمت راست گردن و اولين فوران خون انگار با فرياد: «كشت!» درآميخت كه انگار از دهان يكي ديگر مي‌شنيد.

دوباره خود را بيرون وان آب داغ يافت. انگار مي‌خواست اشتباهي را اصلاح كند و مثل دفعه‌ قبل يك پاي خود را در آب فرو برد. بعد زنش را ديد كه يكي دو قدم پشت سرش مي‌آمد. برق تبر را زير پارچه ديد. نمي‌دانست چه اتفاقي مي‌افتد. درست يك لحظه پيش از آنكه وحشتزده متوجه شود آن پارچه به تور تبديل شده و بازويش را گرفته، فرو رفتن تيزي را حس كرد و خون آب را سرخ كرد.

دوباره بيرون وان، آب داغ بود. انگار مي‌خواست اشتباهي را اصلاح كند. اين‌بار به آرامي و گويي مي‌خواست با آسودگي، سوءتفاهمي را برطرف كند. به وان آب داغ نزديك شد. بخار آب باعث مي‌شد همه‌چيز در فاصله‌اي دور به نظر بيايد. چشم‌هايش را غبار لذتي پر مي‌كرد. چه قدر آرزو كرده بود كه يكي از اين وان‌ها را توي چادر سرد ارتشي خود داشت كه در آن ديوانه‌وار به زني اسير تعرض كرده بود. درست در لحظه‌اي كه يك پاي خود را در آب فرو برد، برگشت و نگاهي به زنش انداخت. انگار مي‌خواست مطمئن باشد كه خوشبختي خيلي نزديك است. هنوز لبخند مردد را بر چهره داشت، مثل نقابي لرزان اما بيشتر از لبخند لرزان، برق شيئي فلزي توجهش را جلب كرد كه زير پارچه توي دست زنش به چشم مي‌آمد. حواسش رفت به اينكه بعد از حمام چه حالي خواهد كرد. اميد‌وار بود شيئي فلزي توي دست زنش براي غافلگير كردن او باشد يا دست كم دلش مي‌خواست اين طور باشد. از آن غافلگيري‌هاي غيرمنتظره و لذت‌بخش كه بعد از مدت طولاني جدايي براي او در آستين داشت. درست همان دقيقه ديد كه زنش بر او خيمه زده و پارچه به تور تبديل شد. حس كرد بازويش گرفت، تبر، پارگي، فوران خون، فرياد: «كشت!» به سرعت اتفاق افتاد و در هم‌آميخت و يكي شد تا آنكه دوباره خود را بيرون وان يافت. به سمت او حركت كرد. او را ديد كه در چند قدمي‌اش ايستاده و پارچه‌اي در دست دارد. خاطره چادر سرد دشت، لبخند دروغين زنش و برق تبر كه به آب خورد، به سرعت برق در هم‌آميخت. پيش از آنكه زنش را ببيند، سايه او را در آب ديد و پارچه‌ باز توي دستش را ديد. مي‌خواست بگويد: «عزيزم اين هم از كلك‌هاي تازه‌ات است؟» درست همان لحظه ديد كه آن پارچه شكل تازه‌اي پيدا كرد. شد مثل رگ و ريشه‌ بال خفاش و پارچه بالاي سرش به آرامي پرواز كرد. پايين‌تر كه آمد تور را ديد كه واضح‌تر مي‌شد. حتي پيش از آنكه بازويش بگيرد، پيش از آنكه ضربه تبر بر گردنش فرود بيايد با خودش گفت: «تمام شد» از همين لحظه تا لحظه‌اي كه اولين فوران خون، آب را رنگين كرد، به نظر مي‌آمد مدتي بي‌پايان گذشت.

مثل دفعه قبل خود را بيرون وان ديد. باز هم به سمت او حركت كرد، درست مثل هزاران بار قبلي، اين بخش پاياني را با آهنگ متفاوتي تجربه مي‌كرد. اين بيست و دو ثانيه پاياني عمرش. اين دوزخ آگاممنون در خانه‌ آترئوس بود كه در نخستين روز بازگشت از دشت‌هاي تروا به دست زنش كشته شد. در هزار و سيصد و بيست سال پيش از دوران ما، روز 31 مارس 1199.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون