• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4036 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۷ اسفند

هاشمي به روايت هاشمي(29)

اگر از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي دانيد كه دنباله‌دار، خاطرات ‌آيت‌الله هاشمي را در اين ستون چاپ كرده ايم و چاپ و انتشار قسمت‌هاي بعدي‌اش ادامه دارد. ‌در اين ستون روز گذشته بخشي از ماجراي مدرسه فيضيه قم در گفت‌وگويي با آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني توضيح داده شد. همچنين در قسمت بعدي اين گفت‌وگو آيت‌الله هاشمي در مورد فرستاده روحانيون به سربازي براي جلوگيري از گسترش مبارزه را بازگو كرده است كه در شماره امروز مي‌خوانيد.

 

جريان به ‌ سربازي‌فرستادن روحانيون براي جلوگيري از گسترش مبارزه بود؟

آره‌، همين‌ اتفاقا به‌ اين‌ مربوط‌ مي‌شود. يعني‌ رژيم‌ وقتي‌ كه‌ ديد اين‌ نشد؛ ضربه‌ ديگري‌ بعد خواست‌ وارد كند، از اين‌ نتيجه‌ معكوس‌ گرفت‌. البته‌ خب‌، بعضي‌ها ترسيدند از اين‌ قضيه‌، بعضي‌ از آقايان‌ ترسيدند ديگر هم‌ خيلي‌ جدي‌ نشدند در مبارزه‌ اما اصل‌ جامعه‌ را اين‌ حسابي‌ يك‌ گام‌ برد به‌ جلو، به‌ طرف‌ مبارزه‌. مبارزه‌ را جدي‌تر كرد، زبان‌ ما را هم‌ بازتر كرد، منطق‌ ما را هم‌ قوي‌تر كرد و در آن‌ داستان‌ چون‌ رژيم‌ مدتي‌ بود كه‌ به‌ فكر افتاده‌ بود كه‌ قيافه‌ و حرف‌ مذهبي‌ بزند و بگويد نه‌ ما با روحانيت‌ طرف‌ نيستيم‌، با دين‌ طرف‌ نيستيم‌ و تو آن‌ جلد رفته‌ بود ديگر، همه‌ زبانش‌ را بسته‌ بود. كاري‌ شد كه‌ ديگر مثلا از نجف‌ آقاي‌ حكيم‌ و اينها تلگراف‌ زدند به‌ ايران‌ كه‌ آقايان‌ علما بلند بشوند بيايند آنجا كه‌ ما تكليف‌ خودمان‌ را انجام‌ بدهيم‌ كه‌ اين‌ تلگراف‌ آقاي‌ حكيم‌ كه‌ اينها از ترس‌ دو سه‌ روز نياوردند بدهند. بعد هم‌ كه‌ خواستند بياورند به آقاي‌ شريعتمداري بدهند، آقاي‌ خميني‌ قبول‌ نكرده‌ بود كه‌ بياورند خصوصي‌ بدهند به‌ ايشان‌، گفتند بياورند در بيروني‌. مي‌خواستند پيام‌ خصوصي‌ بياورند قبول‌ نكردند. ظاهرا اين طوري‌ بود چون‌ قبول‌ نكردند. البته‌ حالا من‌ نمي‌دانم‌ آن‌ چقدر درست‌ بود.

جاهاي ديگر چطور؟

مشهد هم‌ شايد گرفتند.

و رسما سرباز شديد؟

بله. ديگر سرباز شديم‌ و ما را تحويل‌ يك‌ واحد دادند، آموزشي‌ بود. تو يك‌ گروهاني‌ جاي‌ ما مشخص‌ شد و در كلاس‌ها و نظام‌جمع‌ و مراسمي‌ كه‌ بود ديگر شركت‌ مي‌كرديم ‌.

همه‌ با هم‌ بوديد؟

بله‌. توي‌ اين‌، ارفاق را به‌ ما گويا كردند كه‌ ما را در يك‌ آسايشگاه‌ گذاشتند. خب‌، حدود دو ماه‌ هم‌ من‌ مجموعا بودم‌ بعضي‌ها تا آخر هم‌ ماندند. من‌ در اين‌ دو ماه‌ كه‌ آنجا بودم‌ الان‌ حوادث‌ مهمي‌ كه‌ به‌ ذهنم‌ مي‌آيد نقل‌ مي‌كنم‌؛ چيزهايي‌ كه‌ اتفاق افتاد و اهميت‌ داشت‌ براي‌ ما. يكي‌ از چيزهايي‌ كه‌ بود اين‌ بود كه‌ ما با هر افسري‌ با هر آدمي‌ كه‌ چيزي‌ مي‌فهميد برخورد مي‌كرديم‌ دايما با او بحث‌ مي‌كرديم‌. به‌ هر مناسبتي‌ خودمان‌ را نزديك‌ مي‌كرديم‌ از فرمانده‌ لشكر گرفته‌ كه‌ شخصي‌ بود به‌ نام‌ تيمسار پيروزنيا، صوفي‌ بود، آدم‌ اهل‌ معنا هم‌ بود. خوشش‌ هم‌ مي‌آمد از ما و پايين‌تر در هر دفتري‌ و هر جا كه‌ مي‌رفتيم‌ اينها را مي‌كشيديم‌ به‌ بحث‌. با اينها جروبحث‌ مي‌كرديم‌ سر اينكه‌ كار خلاف‌ قانون‌ داريد مي‌كنيد. ثانيا معايبي‌ كه‌ توي‌ ارتش‌ و‌ زندگي‌ در پادگان‌ مي‌ديديم‌. خيلي‌ چيزهايش‌ هم‌ براي‌ ما تازگي‌ داشت‌ به‌ رخ‌ اينها مي‌كشيديم‌ و صحبت‌ مي‌كرديم‌. اين‌ يك‌ نقطه‌اي‌ بود براي‌ ما. همان‌ روزهاي‌ اول، اولين‌ حادثه‌ مهمي‌ كه‌ پيش‌ آمد كه‌ مثل‌ توپ‌ هم‌ صدا كرد در باغشاه‌، اين‌ بود كه‌ ما را بردند حمام‌، حالا نمي‌دانم‌ چهارشنبه‌ شد چه‌ شد ما را بردند، گروهان‌ را با هم‌ مي‌بردند. حدود هشتاد نفر، صد نفر بود يك‌ حمام‌ عمومي‌ بود، بردند. همه‌ با يك‌ شيوه‌ مخصوصي‌ يك‌ دو گفتن‌ ‌بايد لباس‌ را دربياورند و با هم‌ بروند حمام‌، همين‌‌طور لباس‌ها را درآوردند همه‌، تا رسيد بلوز را دربياورند شلوار را در بياورند تا به‌ شورت‌ دستور دادند كه‌ شورت‌ را هم‌ در بياورند خب، ما اين‌ را خلاف‌ شرع‌ مي‌دانستيم‌ و اصولا تحمل‌ هم‌ نمي‌توانستيم‌ بكنيم‌ كه‌ يك‌ چنين‌ چيزي‌. ما ايستاديم‌، من‌ هم‌ به‌ طلبه‌ها گفتم‌ درنياوريد. طلبه‌ها در نياوردند يك‌ عده‌ از سربازهاي‌ معمولي‌ هم‌ در نياوردند. وقتي‌ ديدند نقض‌ فرمان‌ كرديم‌ به اصطلاح‌، درگير شديم‌ با آن‌ افسري‌ كه‌ ما را برده‌ بود حمام‌، فرماندهي‌ بود، فرمانده‌ واحد بود با آن‌ درگير شديم‌. بالاخره‌ ما قبول‌ نكرديم‌ با شورت‌مان‌ رفتيم‌ يا لنگ‌ آوردند براي‌مان‌...

من‌ الان‌ يادم‌ نيست‌ دقيقا، ولي‌ بارها تعريف‌ كردم‌ كه‌ چه‌ شده‌، رفقايي‌ كه‌ بودند مي‌دانند. قاعدتا من‌ الان‌ يادم‌ نيست‌ كه‌ چطور گذشت‌ بالاخره‌ با شورت‌ رفتيم‌ يا لنگ‌ آوردند يا چه‌ شد نرفتيم‌ اصلا. حالا، ظاهرا رفتيم‌ حمام‌. اين‌ يك‌ مساله‌ شد براي‌ ما، ما به‌ عنوان‌ يك‌ معمم‌، يك‌ واعظ‌، يك‌ منتقد كه‌ در عين‌ حال‌ انتقاد هم‌ مي‌خواستيم‌ بكنيم‌ اين‌ يك‌ سوژه‌ خوبي‌ شد كه‌ شما چرا بچه‌هاي‌ مردم‌ را مي‌آوريد اينجا بي‌عفت‌ مي‌كنيد. كار خلاف‌ شرع‌ مي‌كنيد، بچه‌ دهاتي‌ها هم‌ نوعا يك‌ عفتي‌ دارند براي‌ خودشان‌. اتفاقات‌ ديگري‌ در اين‌ سه‌ چهار روز كه‌ بوديم‌ افتاد. مثلا دزدي‌هايي‌ مي‌شد در آسايشگاه‌، كلاهي‌، وسايلي‌ چيزي‌ از افراد برمي‌داشتند. از طرفي‌ برخورد فرمانده‌ها با سربازها بد بود. فحش‌ مي‌دادند، گاهي‌ مي‌زدند. همه‌ اينها براي‌ ما چيزهاي‌ سختي‌ بود تحملش‌. با ما خوب‌ بودند اما با آنها بد بودند. يكي‌ ديگر مساله‌ نماز بود كه‌ مراعات‌ نمي‌كردند. صبح‌ زود كه‌ بلند مي‌شديم‌ خب‌، يك‌ وقتي‌ بيدارباش‌ مي‌دادند بلند مي‌شديم. آن‌ موقعي‌ كه‌ بيدارباش‌ مي‌دادند تا‌ مي‌خواستيم‌ تو صف‌ وارد شويم‌ وقت زيادي‌ نبود مثلا آدم‌ دستشويي‌ برود و بيايد وضو بگيرد نماز بخواند بعد صبحانه‌اش‌ را بخورد و آماده‌ بشود، كمي‌ نظافت‌ مي‌كردند، كار مي‌كردند اهميتي‌ به‌ نماز صبح‌ نمي‌دادند. به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ خيلي‌ها كه‌ مي‌خواستند نماز بخوانند ولي‌ خيلي‌ هم‌ مقيد نبودند، ما به‌ زحمت‌ مي‌خوانديم‌.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون