نامه اخير رضا داورياردكاني به دبيرخانه همانديشي اسلامي، موج تازهاي از بحث در خصوص «علم ديني» را برانگيخت. دكتر داوري رييس فرهنگستان علوم است و نظر منفياش درباره امكان ديني شدن علم جديد (science) طبعا براي اركان و اجزاء نظام جمهوري اسلامي اهميت دارد. دكتر مهدي گلشني، فيزيكدان برجسته و استاد دانشگاه صنعتي شريف، جزو افرادي است كه در اواسط دهه 1370 مستقيما درگير پروژه اسلامي كردن علوم بود. گلشني كه پژوهشگر فلسفه علم و عضو فرهنگستان علوم ايران است، برخلاف رضا داوري، معتقد است علم جديد ميتواند ديني شود. وي در اين گفتوگو درباره معناي علم ديني و امكان تحقق آن و نيز ثمراتش توضيح ميدهد.
آقاي دكتر، اين روزها دوباره بحث ديني شدن علم مطرح شده و شما هم فيزيكداني هستيد كه بر روي اين موضوع تاملات نظري خودتان را داشتهايد. لطفا ابتدا بفرماييد علم ديني از نظر شما دقيقا يعني چه؟
اين قضيه يك بعد نظري دارد و يك بعد عملي. بعد نظرياش برميگردد به اينكه منظور ما از اسلامي شدن علوم چيست. من در كتاب «از علم سكولار تا علم ديني» گفتهام برخي افراد منظورشان از علم اسلامي اين است كه ما قرآن يا احاديث را بخوانيم و ببينيم درباره علم چه چيزي از دل آنها ميتوانيم استخراج كنيم. يا اينكه علمي را كه توسط مسلمانان توليد و ترويج ميشود، علم اسلامي بدانيم. مثلا مرحوم مهندس بازرگان دنبال اين بود كه بعضي احكام شريعت را با علم امروز تطبيق دهد. مثلا آب كر را واجد مواد لازم براي ضد عفوني شدن بدن فردي ميدانستند كه ميخواست خودش را تميز كند.
اين يعني مطابقت اسلام با علم. ولي به معناي اسلامي شدن علم نيست.
برداشت بعضيها از اسلامي كردن علم اين بود كه ما ببينيم در كتب دينيمان درباره علم چه چيزي گفته شده و همان را پيگيري كنيم.
مثلا فرض كنيم در قرآن چند تا آيه هم درباره موضوع علم فيزيك داريم. مطابق توضيح شما درباره نظر مهندس بازرگان، او پس از ديدن اين چند تا آيه، چطور ميخواست فيزيك را اسلامي كند؟
بازرگان دنبال تغيير فيزيك نبود. او فقط ميخواست بگويد علم في الواقع اسلامي است. وقتي علم وارد جهان اسلام شد، مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي نظرش اين بود كه علم اروپاييها ادامه علم خود ما مسلمانان است. بازرگان هم نگاهش به نسبت اسلام و علم جديد، مثل نگاه سيد جمال بود.
يعني آموزههاي علوم جديد در اسلام هم وجود دارد يا دست كم مورد تاييد اسلام است.
بله، دقيقا.
غالبا وقتي كه ميگفتند علم بايد اسلامي شود، منظورشان اين بود كه فيزيك و شيمي محتاج اصلاحات اسلامياند.
بله، منظورشان اين بود كه اگر ديديم بخشهايي از علوم جديد با آيات قرآن و احاديث منافات دارد، اين قسمتهاي علم را اصلاح كنيم. در مجموع هم معتقد بودند منافات زيادي بين اسلام و علم جديد وجود ندارد. اما اگر منافاتي هم هست، بايد علم را اصلاح كنيم يا حداقل تعبيرمان را از آيات و روايات عوض كنيم.
اگر چنين ديدگاه نرمالي ديدگاه غالب بود، پس چرا دوباره در دهههاي بعدي، ايده اسلامي شدن علم و دانشگاه با كلي سر و صدا مطرح شد؟
براي اينكه عدهاي تشخيص دادند كه اين رويكرد، علم را اسلامي نميكند و قضيه عميقتر از اين حرفهاست. اين عده، در علم ريشههايي الحادي ميديدند و به همين دليل با آن رويكرد سطحي سابق موافق نبودند. يعني اگرچه جنبههايي از علم روز يا علم موجود در دنيا، با اسلام و قرآن تطبيق پيدا ميكند ولي پارهاي از جنبههاي بنيادي علم با اسلام و قرآن منافات دارد. اما پروژه اسلامي شدن علم و دانشگاه در اين كشور، توسط اين افراد پيش نرفت.
اگر نظر شما درباره راي مهندس بازرگان را كنار بگذاريم، ظاهرا در كشور ما سه ديدگاه درباره اسلامي شدن علم وجود داشته: 1- علم اسلامي، علمي است كه با آيات و روايات تطبيق داده شود و آموزههاي نادرستش حذف شود. 2- علم اسلامي، علمي است كه توسط دانشمندان مسلمان توليد ميشود. 3- علم اسلامي، علمي است كه توسط دانشمندان مسلماني توليد ميشود كه جهانبيني اسلامي دارند. ظاهرا خودتان قائل به ديدگاه سوم هستيد.
بله.
در ابتداي انقلاب، هواداران ديدگاه اول و دوم (مثلا آيتالله مصباح و دكتر سروش) درگير پروژه اسلامي كردن علم و دانشگاه بودند، در دهه هفتاد هم طرفداران ديدگاه اول و سوم (مثلا مصباحيزدي و شما).
در دورهاي كه من درگير اين پروژه بودم، جريان غالب مثل همان دوره اول انقلاب، جريان اول بود. اين جريان در واقع ايدهاي نداشت براي اسلامي كردن علوم و دانشگاهها.
ايده كه داشت؛ ولي شما معتقديد ايده اين جريان سطحي بوده.
بله، ايدهشان سطحي بود.
حالا لطفا نظر خودتان را مختصرا توضيح بدهيد.
حرف من اين بود كه ما بايد به جريان توليد علم نگاه كنيم. علم جديد با تجربه شروع ميشود، با نظريهپردازي ادامه پيدا ميكند و با حاكميت يك نظريه خاتمه پيدا ميكند و هر نظريهاي براي مدتي محدود حاكم است. وقتي كه خوب بررسي ميكنيم، ميبينيم در قسمت اول كه جمعآوري و تنظيم دادههاست، تفاوت چنداني بين علم اسلامي و علم غير اسلامي وجود ندارد. در ايران و روسيه و امريكا آزمايشي انجام ميشود و يك جمعبندي هم صورت ميگيرد. مثلا يك سيم را حرارت ميدهيم و به اين جمعبندي ميرسيم كه حرارت موجب افزايش طول سيم ميشود. در مرحله بعد، ميخواهيم درباره افزايش طول سيم يك نظريه بسازيم كه اين پديده را توضيح بدهد. مثلا يك نظريه مولكولي ميسازيم و ميگوييم حرارت دادن سيم، باعث افزايش فاصله مولكولهاي سيم ميشود؛ و با دور شدن مولكولها از هم، طول سيم افزايش مييابد. اين نظريه مولكولي شما، بخشي از يك نظريه وسيعتر است و اين نظريه دوم هم خودش بخشي از يك نظريه وسيعتر ديگر است؛ تا اينكه به جايي ميرسيد كه ميخواهيد كل ساختار زيرين ماده را توضيح دهيد. در اينجا ديگر، شما با امور و حوزههايي سر و كار داريد كه از طريق تجربه به آنها دسترسي نداريد؛ چه در قسمت ميكروفيزيك چه در قسمت ماكروفيزيك يا جهان كلان. ما به «جهان كلان» هم تا حدي دسترسي مستقيم داريم اما بعدش ديگر بايد «تفحص» كنيم؛ تفحصي كه پس از مدتي، بخشي از آن را «تجربه» تاييد ميكند و بخشهايي از آن را هم تجربه هيچوقت نميتواند تاييد كند. يعني اگر تفحص ما به اين نتيجه منتهي شود كه ساختار عالم با يك انفجار بزرگ شروع شده است، اين انفجار چيزي است كه ما به آن دسترسي نداريم و نميتوانيم آن را بفهميم.
چرا؟
چون براي فهم اين انفجار بايد انرژياي داشته باشيم كه با استفاده از اين انرژي بتوانيم ذراتي را كه آن موقع دستاندركار انفجار بزرگ بودهاند، توليد كنيم؛ و چنين چيزي ممكن نيست. پس ما به جاهايي ميرسيم كه دستمان از «آزمايش» كوتاه است.
و اينجاست كه پاي مفروضات متافيزيكي علم به ميان ميآيد.
بله. و شما در اتخاذ اين مفروضات متافيزيكي، تا حدي مختاريد. يعني ميتوانيد اين مفروضات را از اينجا يا از آنجا اخذ كنيد. و درست در همين جاهاست كه مفروضات شما، اگر شما به اين سو بياييد ضد ديني ميشود و اگر به آن سو برويد، ديني ميشود. مثلا به جاهايي ميرسيد كه يا بايد بگوييد عالم هدف دارد، يا اينكه بگوييد عالم هدف ندارد. مساله اين است كه شما هيچوقت نميتوانيد ثابت كنيد عالم هدف ندارد. حداكثر ميتوانيد بگوييد من براي عالم هدفي نيافتم. بنابراين، اينجاست كه تفاوت حاصل ميشود. در علم جديد چيزي كه حاكم شده، مفروضات ضد ديني بوده. مفروضاتي از اين قبيل كه «عالم خودزاست»، «عالم هدف ندارد» و غيره. اين آرا و مفروضات، از خود «علم» بيرون نيامده. از جاهاي ديگري آمده. وقتي كه من مقاله «از علم ديني تا علم سكولار» را نوشتم و در مجله American Journal of Islamic Social Sciences منتشر شد، يك فيلسوف سوئدي به نام استنمارك، در يك مجله امريكايي مقالهاي در نقد مقاله من نوشت. البته من اين نكته را هم مطرح كرده بودم كه ديدگاه ديني علاوه بر ايجاد تفاوت در جهانبيني دانشمندان، در مساله «كاربرد علم» هم تفاوت ايجاد ميكند. علم ديني مقيد است كه براي نابودي بشر و محيط زيست و... به كار نرود. پس از نقد رأي من توسط استنمارك، آن مجله امريكايي از من خواست كه به نقد استنمارك پاسخ بدهم. من هم جواب دادم و آن مجله جواب من و نقد مجدد او به جواب مرا همزمان منتشر كرد. استنمارك كتابي هم نوشته بود كه در آن كتاب مقاله اول من و آراي پلانتينگا و ديگران را نقد كرده بود. او چه در كتابش و چه در مقالهاي كه در آن مجله منتشر كرد، گفت ما قبول داريم كه شما فرضيات علم را از هر جايي ميتوانيد اخذ كنيد و در مساله كاربرد علم هم ميتوانيد به دستورات اسلام يا مسيحيت عمل كنيد؛ اما اينكه در مقام «داوري»، دين را دخالت بدهيد، درست نيست؛ چراكه علم خنثي است و در فرايند توليد علم، دين را نبايد در مرحله داوري نسبت به فرضيات و دادههاي گردآوريشده، دخالت داد.
يعني در مقام تفسير دادهها.
بله. جواب من همان بود كه عرض كردم. يعني گفتم ما در مقام توليد و فعاليت علمي، گاهي نهايتا به جايي ميرسيم كه دسترسي به تجربه نداريم و موضعگيري ما، به ناچار، ديني يا ضد ديني يا لاادريگرايانه خواهد بود. من به استنمارك گفتم در چنين جاهايي، شما اگر موضع لاادريگرايانه اتخاذ كنيد، هيچ ايرادي ندارد اما مساله اين است كه الان در مقام عمل، عدهاي در دنياي علم رسما در موضع ضد ديني ايستادهاند؛ و به نظر ما، چنين موضعي متكي به استدلال كافي نيست؛ و موضع ديني، در مواردي كه دسترسي به تجربه نداريم، قضيه را بهتر توضيح ميدهد. يعني ديدگاه ديني توضيح بهتري درباره موفقيت علم و اينكه ما چرا علم را ميتوانيم بفهميم، ارايه ميدهد. ولي اگر علم خنثي بماند، پيش نميرود. البته استنمارك هم با اين نكته موافق بود كه در مواردي كه دست ما از دامن تجربه كوتاه است، علم ناچار است اتخاذ موضع كند و نميتواند خنثي بماند. حرف من اين بود كه علم به صرف «دادهها» پيشرفت نميكند؛ ما در علم با «تعميم» سر و كار داريم. تعميم موجب ميشود ما آزمايشهاي جديدي بكنيم و افقهاي تازهاي پيش رويمان گشوده شود. پس تعميم مفيد است ولي در مقام تعميم است كه ما بايد موضع ديني يا ضد ديني يا لاادريگرايانه اتخاذ كنيم.
مواردي كه دانشمند ناچار است دادههاي علمي را تفسير مومنانه يا ملحدانه كند، زيادند يا كم؟
تعدادشان كم است. مثلا شما با ليزر داريد كار ميكنيد و هيچوقت هم به اين مرحله نميرسيد. پس مشكل كجاست؟ مشكل شروع عالم است. اين ناحيه براي بشر اهميت دارد و بشر بهطور طبيعي ميخواهد از آن سر دربياورد حتي اگر مشغول كار با ليزر در آزمايشگاه باشد. كار با ليزر ديني و غير ديني ندارد. دانشمند چيزهايي را به هم وصل ميكند تا نور توليد كند. اين كار مشمول صفات ديني و غير ديني نميشود. اما همين دانشمندي كه با ليزر كار ميكند، در مقام يك انسان، ميخواهد جواب اين سوال را بداند كه عالم چگونه شروع شد. بشر نميتواند سوالاتي از اين دست را ناديده بگيرد.
در واقع شما ميفرماييد مساله ديني يا غيرديني بودن علم، بيش از حد بزرگ شده است چراكه دانشمندان بهطور كلي درگير دادههايي هستند كه ربط چنداني به كفر و دين ندارند.
مساله كوچكي نيست چونكه بشر بالفطره ميخواهد بداند هستي، يعني يك كهكشان يا يك خرگوش، از كجا شكل گرفته است.
بله، ولي اين علاقه فطري بشر چه ربط مستقيمي به علم زيستشناسي يا پزشكي دارد؟
به پزشكي ربطي ندارد ولي به زيستشناسي ربط دارد. آقاي داروين ميآيد آزمايشهايي را بر روي جانوران انجام ميدهد و ميگويد اين نسل فلان حيوان از نسل قبلي آمده و چنين و چنان شده كه نسل فعلي خرگوشها در وضعيت امروزين خود قرار دارند. اما داروين به همين حد اكتفا نميكند كه. او ميگويد تمام اين حوادث به صورت شانسي اتفاق افتاده است. يعني شانس بر عالم حاكم است نه اراده خدا. پذيرش اين مدعا بسيار دشوار است. دانشمندان در آزمايشهاي خودشان كه توقف نميكنند. اكثريت قريب به اتفاق زيستشناسان، بعد از آزمايشهايشان نتيجهگيري ميكنند كه عالم خودزاست. اين رويكرد محصول خود تئوري تكامل نيست. تئوري تكامل فينفسه اشكالي ندارد. اينكه شما بگوييد اين نسل از آن نسل آمده است، ايرادي ندارد. مشكل اين است كه زيستشناسان جهش ميكنند. اين ايرادي است كه برخي از فيزيكداناني كه چندان هم ديندار نيستند، به زيستشناسان وارد ميكنند. يعني از حوزه زيستشناسي تكليف عالم را معين ميكنند. ريچارد داوكينز كه اين طور الحادي كتاب مينويسد، در پاسخ به اين سوال كه مهمترين سوال علمياش چيست، ميگويد: نميدانم شعور چيست. آيا كسي كه نميداند شعور چيست، حق دارد راجع به كل عالم نظر بدهد و قضاوت كند؟
با توجه به توضيحات شما، علم ميتواند ديني يا الحادي يا لاادريگرايانه باشد. با توجه به اينكه گزارههاي مربوط به خدا و جهان پس از مرگ، با علم نه قابل اثبات است نه رد ميشود، آيا بهتر نيست قيد علم ديني و الحادي را بزنيم و به يك علم لاادريگرا اكتفا كنيم؟
پيتر مداوار زيستشناسي است كه در سال 1960 برنده جايزه نوبل در زمينه فيزيولوژي پزشكي شد. مداوار يك سري سوال را مطرح ميكند و ميگويد انسان جواب اين سوالها را نميتواند از علم بگيرد و براي رسيدن به جواب اين سوالات بايد به سراغ فلسفه و هنر و دين رفت. الان عده زيادي از فيزيكدانان و زيستشناسان و دانشمندان رشتههاي ديگر، معتقدند انسان جواب بسياري از سوالاتش را از علم نميتواند بگيرد. بنابراين علم نبايد به كلي قيد دين را بزند. نكته ديگر اين است كه علم مفروضاتي دارد و خودكفا نيست. علم اين مفروضاتش را از جاي ديگري ميگيرد.
چرا متافيزيك علم لاادريگرايانه نباشد؟ دانشمندي كه لاادريگراست، علم را به مفروضات ايدئولوژيك خودش آغشته نميكند.
نميتواند نكند. مگر اينكه واقعا موضع لاادريگرايانه بگيرد. در اين صورت راجع به هيچ چيز عالم نميتواند حرف بزند. فقط راجع به آزمايشهايش ميتواند حرف بزند.
چه اشكالي دارد كه او فقط بگويد طبيعت اين طور كار ميكند؟ يعني نگويد عملكرد طبيعت محصول قوانين الهي است يا خودجوش است.
من همين جا با او حرف دارم. من به چنين دانشمندي ميگويم شما سه تا آزمايش انجام دادي و نتيجهگيري كردي. به قول پوپر، چرا سه تا آزمايش كافي است براي اينكه نتيجهگيري كلي بكني؟ اين كفايت و تعميم برآمده از آن مبتني بر چيست؟ اصل عليت از كجا آمده است؟ آيا شما ميتوانيد كار علمي بكنيد بدون قبول داشتن اصل عليت؟
در واقع ميفرماييد پذيرش اصل عليت، خودش يك فرض متافيزيكي است.
بله.
حالا اين فرض ديني است يا الحادي؟
هم ملحدين آن را قبول دارند هم دينداران. البته اخيرا برخي از ملحدين عليت را رد ميكنند. يعني از وقتي كه نظريه كوانتوم مطرح شد، تشكيك دامنگير اصل عليت هم شد. اما همان كوانتوم را هم نظريهاي علّي به خوبي توضيح داد.
فرض كنيم مفروضات متافيزيكي علم، ديني شدند. از كجا معلوم كه اين مفروضات درستند؟ اينجا پاي ايمان به ميان ميآيد؟
بله. ولي اصلا علم بدون ايمان محقق نميشود. پلانك ميگويد بر دروازه علم نوشتهاند بدون ايمان وارد نشويد. آن ايمان چيست؟ ايمان به اين فرض است كه جهان نظاممند است و شما جهان را ميتوانيد بفهميد. شما اگر به اين امر ايمان نداشته باشيد، كار علميتان عبث است. اين هم نوعي ايمان است.
ولي دليلي ندارد اگر به اين اصل ايمان داريم، به اصول ديگري هم ايمان بياوريم در مقام يك دانشمند.
وقتي توضيح علمي دو دانشمند درباره جهان مبتني بر مفروضات الحادي و ديني است، ما بايد ببينيم مفروضات كدامشان غنيتر است و امور بيشتري را ميتواند توضيح دهد. توضيح اعجاز يا پيشرفتهاي علم در يك متن ديني بسيار راحتتر از يك متن غيرديني است. استيون واينبرگ يك فيزيكدان درجه اول است كه سال 1979 برنده جايزه نوبل شد. واينبرگ ميگويد من هر چه جهان را نگاه ميكنم، بيهدفتر به نظرم ميرسد. خودش هم ميگويد اين جمله او بيش از تمام جملاتش نقل و نقد شده است. از سوي ديگر پال ديويس، فيزيكدان انگليسي كه در بسياري از جاها موضع لاادريگرايانه دارد و مسائل زيادي را در كيهانشناسي توضيح داده است، در جواب واينبرگ ميگويد هر چه در علم پيشرفت ميكنيم، انكار هدفدار بودن عالم مشكل و مشكلتر ميشود. مساله اين است كه در متن يك علم ديني، علت موفقيت علم و نظاممند بودن عالم را راحتتر ميتوان توضيح داد تا در متن يك علم غير ديني. يعني مفروضات ديني در اينجا كاراتر از مفروضات غير ديني است. اينكه عالم ذيشعور است يا نه، هدفمند است يا نه، سوالاتي است كه علم مبتني بر مفروضات ديني و علم مبتني بر مفروضات غير ديني، پاسخهاي متفاوتي به آنها ميدهند ولي قوت توضيح علم ديني در اين زمينه، آشكارا بيشتر از قوت توضيح علم غير ديني است. بعد از اينكه مقالات من و استنمارك در نقد راي يكديگر در كتاب استنمارك منتشر شد، يكي از دانشمندان سوئدي مقالهاي در معرفي كتاب استنمارك نوشت. استنمارك خودش مسيحي است ولي ميگويد علم بايد خنثي باشد؛ يعني دين را نبايد در مرحله «داوري» وارد كرد. آن دانشمند سوئدي نوشت كه «استنمارك ميگويد دانشمندان بهتر است در مقام داوري بيطرف باشند ولي من ترديد دارم اين كار در مقام عمل ممكن باشد.» يعني دانشمندان بطور اتوماتيك يا در اين طرف قرار گرفتهاند يا در آن طرف. حرف اين دانشمند سوئدي اين بود كه اتخاذ موضع بيطرفانه در مقام داوري در خصوص دادههاي علمي، عملي نيست.
يعني لاادريگرايي علمي يا – دقيقتر بگويم - لاادريگرايي دانشمندان نهايتا محقق نميشود.
او ميگويد اين يك امر استثنايي است نه يك امر رايج.
نظر شما چيست؟
من هم به استثنايي بودن اين حالت معتقدم. براي اينكه از نوشتههاي دانشمندان معلوم ميشود كه در سمت دين ايستادهاند يا در سمت انكار دين. اينكه دانشمند مجبور شود طرف دين يا الحاد را بگيرد، در يك حوزه كوچك مصداق ندارد. واقعا در اكثر حوزهها چنين ضرورتي وجود دارد. مشكل اينجاست كه مثلا وقتي فلان كيهانشناس درجه اول مشغول نوشتن يك كتاب كيهانشناسي درسي است و در بحث از معادلات اينشتين، مينويسد من در جوابهاي معادله اينشتين يا در نسبيت عام، آن جوابي را ميپسندم كه ميگويد عالم هميشه وجود داشته، از اين حرف چه برداشتي ميكنند؟ نميگويند كه اين نظر يك نفر است؛ ميگويند اين حرف نتيجه كيهانشناسي است. در صورتي كه همان معادله و نظريه، جوابهاي ديگري هم دارد. يعني اين جواب هم در كار است كه جهان ابتدا و آغازي داشته است.
در سال 75 كه شما درگير اسلامي كردن علوم بوديد، مشكل را چه ميدانستيد؟ مشكل اين بود كه مفروضات متافيزيكي علم در جامعه ما ديني نبود يا كاربرد علم در ايران ديني نبود؟
تشخيص من اين بود كه در سطح اجرايي تشخيص نداده بودند كه مشكل اسلامي نبودن علم چيست. فقط گفته شده بود دانشگاهها را اسلامي كنيد.
و شما در واقع حرفتان اين بود كه ما بايد كاري كنيم مفروضات متافيزيكي استادان و دانشجويان رشتههاي علمي، از اين به بعد ديني شود؟
بايد برايشان جا بيفتد. البته نه به زور. جا بيفتد كه يك جايگاه منطقي براي علم ديني وجود دارد.
اينكه يك پروژه حداقل پنجاه ساله است.
نه، اين طور نيست. من نمونههايش را با همين كارهايي كه در هفت- هشت سال گذشته انجام دادهايم، دارم ميبينم. در جهان هم چنين فكري وجود دارد.
پس چرا اسلامي كردن علوم در جامعه ما هنوز به نتيجه مطلوب شما منتهي نشده است؟
براي اينكه اين كار را بايد افرادي انجام دهند كه توانايي فكرياش را داشته باشند. دست نااهل نبايد بيفتد. الان هم اين كار در دست افراد توانا نيست. كار فكري با شعار و نمايش پيش نميرود.
جدا از مفروضات متافيزيكي علم، شما فرموديد كاربرد علم هم بايد ديني باشد. كاربرد ديني علم دقيقا يعني چه؟
يعني علم نبايد به زيان بشر و طبيعت به كار گرفته شود.
ولي اين آموزه اختصاصي دين نيست. اخلاق همچنين تجويزي دارد. يك دانشمند ماترياليست هم، اگر اخلاقگرا باشد، در اين زمينه با شما همنظر است.
بله. اينجا حوزه مشترك دانشمند ديندار و دانشمند بيدينِ اخلاقگراست.
پس چرا شما كاربرد اخلاقي علم را به نفع دين مصادره ميكنيد؟ اخلاق كه ذاتا ديني نيست. دين مويد اخلاق است نه مولد آن. پشتوانه اخلاق عقل است.
براي اينكه آن دانشمند اخلاقگراي ماترياليست، اخلاق را از محيطي گرفته كه سابقا مسيحي بوده ولي اخلاقش هنوز زنده است و ادامه دارد. من ريشه اخلاق را در دين ميبينم.
حالا اگر ماترياليستهاي اخلاقگرا زمام امور همين علم سكولار فعلي را در كل دنيا در دست بگيرند و هيچ جا به بشر و طبيعت لطمه نزنند، آيا كاربرد علم در جهان ديني شده است؟
اگر چنين شود، ماترياليستها در بعد عملي دقيقا همان كاري را دارند انجام ميدهند كه دين تجويز كرده است. اما كاربرد ديني علم بيش از اين است. يعني دين دنبال سعادت آينده بشر است و اين سعادت را با توجه به آخرت تعريف ميكند. دين فقط اين دنيا را لحاظ نميكند و به دنياي ديگر هم نظر دارد.