• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4043 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۵ اسفند

هاشمي به روايت هاشمي (35)

از خوانندگان ثابت روزنامه باشيد مي دانيد كه دنباله‌دار، خاطرات ‌آيت‌الله هاشمي را در اين ستون چاپ كرده ايم و چاپ و انتشار قسمت‌هاي بعدي‌اش ادامه دارد. ‌آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني در اينجا به مسائلي درمورد اصلاحات سفيد شاه و اهداف امريكايي‌ها از حمايت از اين برنامه‌هاي رژيم پهلوي پرداخته است. وي در بخش ديگري از اين مصاحبه همچنين درباره اتفاقات مدرسه فيضيه و همچنين برنامه رژيم شاه براي دستگيري امام و انتقال ايشان به قيطريه نكاتي را تشريح مي‌كند كه در شماره امروز مي‌خوانيد.

 

آيا امام دوازده مرداد به قيطريه منتقل شدند؟

درست است، من هنوز جايي نرفته بودم. تهران بوديم، تو خانه آقاي صالحي بودم كه به ما تلفن كردند كه امام آمدند داووديه، قيطريه نه داووديه. ما باز بي‌احتياطي مي‌كرديم يكي از جاهايي كه مي‌شد گير بيفتيم همان‌جا بود. ديگر طاقت‌مان تمام شده بود نتوانستيم صبر كنيم. بلند شديم با آقاي باهنر و يك چند نفري بوديم رفتيم داووديه. زود هم رفتيم خدمت امام در يك خانه‌اي، مي‌گفتند خانه برادر آقاي قمي است. توي اين چيزها[يادداشت‌ها]ي شما نوشتيد كه مال ساواك بود اين خانه...

آن روغني...

نه، آن روغني مال بعد است. حالا اين داووديه است، كنار همين پمپ بنزيني كه خيابان ظفر شما مي‌بينيد آنجاهاست. روبه‌روي پمپ بنزين، خانه‌ نوسازي بود تو كوچه ده، دوازده متري يا هشت متري بود امام آنجا بودند. خانه هم مال برادر آقاي قمي است كه محضردار است. ما رفتيم خدمت امام و خيلي خوب بود امام را ما ديديم يك چند ساعتي هم آنجا خدمت‌شان بوديم. اسب‌ها و چيز آورده بودند تو خيابان كلانتري‌سوار، آن موقع فكر مي‌كنيم هنوز اسب داشتند. قاعدتا چون اسب زيادي تو آن منطقه بود و اسب‌سوارها آمده بودند. آن سروان عصار هم كه يك ساواكي بود گويا همان رفته بود امام را گرفته بود. جزو چيزها بودند -يك كسي را كه گاهي شما اسم برديد كه مي‌گويد پدر من روحاني است- من فكر مي‌كنم اين آن باشد، آن هم آنجا بود. چيزها را مي‌شناخت مثلا بعضي از آقايان وعاظ را مي‌شناخت، با او حرف مي‌زدند من را نمي‌شناخت. من هنوز چنين معروفيتي نداشتم چون هنوز گير ساواك نيفتادم، تا آن وقت تو ساواك اصلا حساسيتي روي من نبود. مدتي خدمت امام نشستيم و شب شد و بعد رفتيم. ديگر از همان فردا نگذاشتند كسي بيايد خدمت امام ولي ما ديگر امام را نديديم تا ايشان را منتقل كردند به قيطريه تو باغ آقاي روغني كه آنجا هم هيچ كس را راه نمي‌دادند. بعد ما خب، حالا چه كار كنيم. حالا تابستان شده، مهاجران هم رفتند. كم‌كم يعني تهران هم ديگر خبري نبود. من هم كه ديگر نه قم مي‌توانستم باشم -طبعا به قم دستور داده بودند من را از قم گرفته بودند- كه من را بگيرند آنجا هم نظام وظيفه و اينها، من را مي‌شناختند و يكي از ماموران نظام وظيفه هم همسايه ما بود كه من گاهي تو حمام آن كوچه آبشار كه مي‌رفتم او را آنجا مي‌ديدم. آنها حسابي ما را مي‌شناختند. قم كه نمي‌توانستيم برويم تهران هم ديگر وضع اين طور شده بود و نمي‌توانستيم بمانيم. تصميم گرفتيم برويم به رفسنجان همان نوق خودمان. طبعا يكي از جاهايي هم كه دنبال ما مي‌گشتند، همان‌جا بود. به رفسنجان لابد اطلاع مي‌دادند به ژاندارمري، به پاسگاه نوق. چون حداقل آن موقع ما احتمال مي‌داديم كه چنين چيزي باشد ولي خب، آنجا چون ما بومي هستيم و كدخدا و مردم ما را مي‌شناسند گرفتن ما آسان نبود. اگر هم چيزي مي‌شد لااقل ماقبلش مي‌فهميديم. ما فكر كرديم امن‌ترين جا براي ما آنجاست. به علاوه مشكلات زندگي، زن و بچه و كار، همه اينها دشوار بود براي كسي كه زن و بچه دارد و مخفي مي‌خواهد زندگي كند. در شماره قبل مكتب تشيع يك مقاله‌اي نوشته بوديم درباره فلسطين- بحث فلسطين را در كتاب‌هاي معمولي ديني و اينها، من شروع كردم- اصلا بحث متروكي بود مساله فلسطين و اسراييل در آن موقع. اين كتاب اكرم زهيره القضيه الفلسطينيه را آقاي كمره‌اي به من داده بود. براي نوشتن اين مقاله به عنوان مرجع من آن را مطالعه كردم. خيلي من را تحت تاثير قرار داده بود. شايد بيست بار، سي بار گريه كرده بودم تو حوادث آن، از بس كتاب خوبي بود. هميشه فكر مي‌كردم اين كتاب بايد فارسي بشود، منتشر بشود. ديدم فرصت خيلي خوبي است براي اين وضع زندگي من. اين كتاب المنجد را برداشتم با يك مقدار كتاب لغت و رفتم نوق، تابستان را نوق مانديم، گاهي منبر هم مي‌رفتم كار عمده‌ من، ترجمه اين كتاب بود. يكي دو سه ماه طول كشيد همان‌جا ماندم و كتاب را ترجمه كردم، تمام كردم. يكي دو بار هم كدخدا آمد گفت كه پاسگاه دنبال تو مي‌گردد كه البته من خيلي باور نكردم اين مي‌خواست يك منتي سر ما بگذارد و مي‌گفت ما دست به سرشان كرديم. هيچ علامتي اينكه اينها حساسيتي داشته باشند كه حالا دنبال ما بگردند به چشم نخورد. نه در قم نه در رفسنجان نه در نوق. ما مستند جايي نفهميديم كه ماموري كسي را فرستادند دنبال ما. يعني در كل نشان مي‌دهد كه اينها در حد يك سرباز فراري معمولي كه زياد است برخورد كردند. بالاخره سرباز فراري يك روزي گذرش مي‌افتد به جاهايي كه مجبور مي‌شود بيايد مساله خودش را حل بكند در اين حد برخورد كرده بودند با مساله.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها