پادشاهان هنر كجايند؟
احمدرضا دالوند
1
بودلر مينويسد: هنرمند به هيچكس جوابگو نيست مگر به خودش. به قرنهايي كه پس از وي خواهند آمد فقط كار خود را هديه ميكند؛ فقط ضامن خويش است و بس! بدون مساله ميميرد. هنرمند سلطان خويش، كاهن خويش و آفريدگار خويش است!
2
هرگاه خرد در كانون زيبايي وارد ميشود، رازوارگي را نيز با خود به همراه دارد. درگذشته هنر به معناي مهارت و استادكاري بود و هنرمند كسي بود كه در حرفه خود ميتوانست شگفتي بيافريند. اين بيهمتايي هنر و هنرمند، از رومانتيسيسم به بعد تقويت شد. هنر، حريم قدسي شد و هنرمند در مقام قديس نشست. در برهههايي از تاريخ، واژه «هنر» ارزش، احترام، جذابيت، افسونكنندگي و رازوارگي به همراه داشته است؛ اما ديري است نويسندگان از شأن و مرتبت انساني و اخلاقي هنرمندان چيزي نمينويسند؛ زيرا هنرمندان به كالاهاي تبليغاتي تبديلشدهاند تا اسپانسرها و كلكسيونرهايشان به درآمدزايي برسند. از سويي، چندين دهه است كه هنر دانشگاهي شده و ما به كار «هنرمندسازي» مشغوليم. در چنين پارادايمي، تكنيك و كيفيت داراي چارچوبي قابل پيشبينيشده است، اما در اين نظام دانشگاهي، پادشاهان سر برنميآورند. چون نظام آموزشي در حال توليد هنرمند است. ماني، لئوناردو، رامبراند، كمالالدين بهزاد، فرانسيسكودِ گويا، پل سزان، رضا عباسي، ... آنها پادشاه به دنيا ميآمدند و كلاسشان بالابود. گويي يكبار ديگر هنر با آنها به دنيا ميآمد و رشد ميكرد. تا گذشتههاي نه چندان دور، هنگامي كه يادي از هنرمند ميآمد، همه به احترام ميايستادند و از خصائل انساني او ياد ميكردند. در زمانه ما، هنر به سبب استفاده ناصحيحي كه از آن ميشود روبه تباهي است. اين تباهي اصلا به دليل بياعتنايي به هنر نيست، چراكه تاريخ هنر شهادت ميدهد، هنر در برابر بياعتنايي پايداري ميكند. آنچه هنر را به تباهي ميكشاند، اصول سياسي، نظريات فلسفي و اسنوبيسم فرهنگي است كه ظاهري بسيار موجه و درونمايهاي بهشدت غير هنري دارند. شايد در هيچ برههاي از تاريخ هنر، بهاندازه دوران ما، وجود تكستارهها و پادشاهان هنر ضرورتي اينچنين نداشته است. پادشاهان هنر كجايند؟ آنها نيمنگاهي به فرشتهها مياندازند، با فلاسفه بحث ميكنند، به انقلاب رو ميآورند، آرزوي جامعه نو را در سر ميپرورانند و... زيبايي آثارشان خيرهكننده است.
پادشاهان هنر كجايند؟... آنها كه از طريق نوشتن يا ترسيم كردن به تبيين نظرات خود ميپردازند و سرانجام خطي مشخص از انديشه خود را برجاي مينهند. آنها كه با هر بادي بر خود نميلرزند. سرد و گرم روزگار را چشيدهاند... ذهني آماده انديشيدن و حضوري كوهوار در مقابله با ستمهاي تاريخي دارند. آنان براي اعتلاي معنوي و رضايت خاطر خود نقاشي ميكنند.
پادشاهان هنر بر فاصله ميان حرف و عمل چيره ميشوند. نامشان، تصوير خيالي سلسله ناشناختهاي از مردان وزنان و نام آدمهايي است كه غم را طرد ميكنند و در جهاني كه كمتر اسير غل و زنجير سرمايهداري است، شادي ميآفرينند.
براي آنان تنها چيزي كه وجود دارد، نيكي و توانايي است. آنها تعريف جديدي ازهنرنقاشي را عرضه ميكنند. دنيا از طريق آنان شكوه بيشتري مييابد. آنان براي كسب احترام كارنميكنند، براي خلق زيبا يي صرف به كارگاه نميروند. ميآيند تا تاريخ را از نو بنويسند. آنها پيش از شروع كار ميآيند تا كاري كنند كارستان. اين احساس را ميتوانيد از هر قلم آنان احساس كنيد، آنها گويي ازثانيه صفر تاريخ ميآيند تا بازي را به نام خود كنند. بيش از يك قرن پيش، پل سزان از بطري يك استوانه ساخت تا «خوان گري»، كارش را از استوانه بياغازد و با همدستي پابلو پيكاسو و ژرژ براك، كوبيسم تركيبي و تحليلي را به تجارب بصري بشر اضافه كنند. پل سزان مومنانه كار ميكرد تا نايل به فتح زبان بصري نويني گردد كه به پيچيدگي و غناي روح و ذهن انسان منجر شود.
3
هرچه ابعاد رنج بشري و افزايش فاصله طبقاتي و حضور وحشيانه ظلمي كه بر انسان معاصر ميرود، درجهان ما رو به فزوني است، بيشتر شاهد جريان هنري هستيم كه به سمت و سوي يك محيط گلخانهاي و به دور از ضربان ظلم و تنشي كه انسانها را تحقير ميكند، به پيش ميرود. جرياني با كيفيت نازل آثار عمدتا رقت بار، بيش از آنكه موجسواري عدهاي ميانمايه را برملا سازد، از نوعي اسنوبيسم فرهنگي خبر ميدهد كه نفوذ موذيانهاش را با ظاهري شيك پرفورمنس ميكند.
4
سردمداران فرهنگي نظام سرمايهداري معمولا مطامع خود را به طور غيرمستقيم و در لفافهها و تئوريهاي هنر پيش ميبرند. دستاندركاران و نظريهپردازان فرهنگ سرمايهداري براي اينكه هرچه بيشتر از كارايي هنربكاهند و نقش يا مسووليت هنر را از نقطه نظر هدايت هنرمند در ارتقاي فكري، احساسي و ادراك اجتماعي و رفاهي مردمان تحليل ببرند، فرماليسم را با همه جذابيتهاي بصري و زيباييشناسي نابش مطرح ميكنند و از آن به عنوان هنر بيمرز ياد ميكنند. بنابر اين نظريه، هنرآبستراكت هنرسرآمد همه اعصار محسوب ميشود و اين يعني اينكه بار مسووليت انساني و اجتماعي هنر به حداقل ممكن كاهش داده شود كه اين به نوبه خود يعني خصوصيسازي هنر براي گروهي خاص و در نهايت نميخواهند هنرهمچون دشنهاي باشد در دفاع از ملتها. و بدينسان، حق روشنگري را از بيان هنر نفي ميكند. اين آموزه فرهنگي براي اينكه به راحتي در جامعه جا بيفتد و مردم آن را بدون سوال پذيرا باشند، احتياج به مبلغين، متخصصين يا پيامبران خودش را دارد.