• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4051 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲۴ اسفند

نگاهي به رمان «زن آندروس»

زندگان هم مرده‌اند

بهار سرلك

 

 

تورنتون وايلدر صبح يكي از روزهاي بهاري اواخر قرن نوزدهم در دامان پدر و مادري اهل نوشتن به دنيا آمد. تورنتون كارش را با نوشتن فيلمنامه آغاز كرد. خيلي زود به رمان‌نويسي روي آورد و دومين رمانش تحت عنوان «پل سن لوييس ري» جايزه پوليتزر را در سال 1928 براي او به ارمغان آورد. وايلدر 10 سال بعد با نمايشنامه «شهر ما» جايزه پوليتزر نمايش را به خانه برد. صحنه رويدادهاي آثار وايلدر صحنه‌اي جهاني است. او زمان و مكان سه رمان نخست خود را به ايتاليا، پرو و يونان اختصاص داد اما گويي كه بستر اين رويدادها براي وايلدر به اندازه شخصيت‌ها و دلمشغولي‌هاي‌شان اهميت ندارد؛ آنها مدام به طرح پرسش‌هاي هستي‌شناسانه‌ ماهيت و طبيعت انسان مشغول هستند. رمان «زن آندروس» در سال 1930 منتشر شد. وايلدر اين داستان را با الهام از نمايشنامه كمدي «آندريا» نوشته ترنس نوشت كه اين نمايشنامه‌نويس رومي هم آن را با اقتباس از دو نمايشنامه «دوكمي آندريا» و «پرينتيا» اثر مناندر، نمايشنامه‌نويس يوناني، خلق كرده بود. به تازگي داستان «زن آندروس» با ترجمه عليرضا دورانديش از سوي نشر نيماژ روانه بازار نشر ايران شده است. اين داستان در يكي از جزاير پر رازورمز يوناني و پيش از ميلاد مسيح روي مي‌دهد و حول شخصيتي معمايي به نام كرايسيس مي‌گردد؛ او زني اهل آندروس است كه به اين جزيره يوناني مهاجرت كرده و در ضيافت‌هايي كه در خانه‌اش برگزار مي‌كند، و ادبيات و فلسفه يوناني را به مهمانانش مي‌آموزد. پامفليوس، جواني كه تحت تاثير ميزباني كرايسيس در اين ضيافت‌ها و مجالس قرار گرفته، پرسش درباره معناي هستي و وجود برايش مساله‌اي مي‌شود كه مدام به آن فكر مي‌كند. اما كرايسيس كه همه را شيفته سخنراني‌هاي نغز خود كرده، از زندگي رويگردان شده و معنايي در آن نمي‌بيند: «صداي دروني‌اش مرتبا تكرار مي‌كرد: بيهوده، تهي، فاني.» در اين ميان عشق، پيام و موتيف داستان مي‌شود. سخن از موهومات، خرافات، برده‌داري، اساطير و حتي فلسفه در خدمت تبيين معني عشق قرار مي‌گيرند. موضوع عشق كرايسيس به پامفيلوس و دلباختگي اين مرد جوان به خواهر كرايسيس كه در نهايت منجر به مرگ اين زن مي‌شود، درونمايه محوري‌ رمان است. وايلدر در نوشتن جادو مي‌كند و در به كارگيري واژگان ظرافت دارد. تصويري واقعي و بدون اغراق از انسان‌هاي عادي ارايه مي‌كند. اين نويسنده خودش را انساني از ميان مردم مي‌دانست و معتقد بود اگر هنرمند خود را جدا از مردم بداند، آنگاه هنرش رو به نابودي مي‌رود. وايلدر در پاسخ به اين سوال كه «چرا معمولا از به كار بردن زمان و مكان امروزي در آثارتان اجتناب مي‌كنيد؟» گفته بود: «فكر كنم از نظر شما، نوشته‌هاي من، تصوير مداوم امريكايي است كه مي‌شناسم. من كارم را با رم خيال‌انگيز قرن بيستم، بعد پرو و سپس يونان دوره هلني شروع كردم. در نمايش‌هاي تك‌پرده‌اي متوجه شدم كه اهميت قائل شدن براي جهان معاصر در مقايسه با زندگي خيالي، در زمان و مكاني دورافتاده، بسيار سخت است اما احساس مي‌كنم پيشرفت من محسوس و تمركز روي تجربيات براي تصوير كردن دوران خودم ملموس است.» البته اين بخشي از پاسخي است كه وايلدر در جواب به بحث‌وجدل‌هايي كه مايكل گولد، نويسنده و منتقد ماركسيستي راه انداخته بود، مطرح كرد. گولد، وايلدر را براي اشاره نكردن به مسائل اجتماعي روز امريكا سرزنش كرده بود. او در ريويويي كه آوريل 1930 در «New Republic» منتشر شد، وايلدر را متهم به ناديده گرفتن استثمار كارگران و بيكاري و تمركز بر گذشته به عنوان «سمساري تاريخي» كرد. اين هياهوي گولد، واكنش ديگر نويسنده‎ها را در پي داشت كه اغلب در حمايت وايلدر بود. اگرچه وايلدر هرگز اظهاراتش را عمومي بيان نكرد اما در مصاحبه‌اي در نوامبر 1933 گفته بود منتقدان راديكال در اينكه انسان «فقط محصول نظام اقتصادي است» اشتباه مي‌كنند و «بنياني‌ترين احساسات، عشق، نفرت، ترس، خشم، شگفتي در تمامي انسان‌ها مشترك، در هر محيطي، در هر سني مشترك است.» به اعتقاد استفن روجسويكز، نويسنده اين رمان با مسائل روز اجتماعي سروكار دارد اما به شيوه‌اي ظريف‌تر. كرايسيس در اين داستان درك مردان جوان را از زندگي دروني زنان بالا مي‌برد؛ او به حقوق و آموزش زنان و همچنين افزايش مهاجران اشاره مي‌كند. وايلدر با ظرافت تمام در جاي جاي اين رمان كم‌حجم مساله‌اي انساني و هستي‌شناسانه‌ را گنجانده است. مثلا كرايسيس در سخنراني‌هايش حكايت قهر ماني را بازمي‌گويد كه از پادشاه مردگان اجازه بازگشت به زمين را فقط براي يك روز كسب مي‌كند اما از درد و رنج رويارويي با اين حقيقت كه «زندگان هم مرده‌اند و تنها لحظاتي مي‌توان گفت كه ما زنده‌ايم كه قلب‌مان از گنجينه‌مان آگاه باشد؛ چراكه قلب‌هاي ما آنقدر نيرومند نيستند تا هر لحظه‌اي را دريابند و دوست بدارند» منكوب مي‌شود و درخواست مي‌كند خدايان او را از اين كابوس رها كنند اما در لحظه آخر و پيش از بازگشت از زمين، بر خاك دنيا بوسه مي‌زند، چرا كه اين خاك «برايش عزيزتر از آن بود كه براي كسي قابل
درك باشد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون