مردمي و هنر نتوان به زور و بيآزرميگرفت
اسدالله امرايي
به قاسم هاشمينژاد ارادت خاصي داشتم. پيش از آنكه اورا ببينم آثارش را خوانده بودم اما هيچوقت فكر نميكردم اين آدم افتاده، نويسنده كتابي باشد كه بارها خوانده بودهام. رمان فيل در تاريكي كه بسياري از منتقدان آن را از بهترين آثار داستاني ايراني در ژانر پليسي دانستهاند آن هم جايي كه چيزي به نام پليس علمي وجود نداشت و ندارد. ميگفت فكرش را از سرتان بيرون كنيد كه كارآگاهي بيايد و ادله جمع كند و بگذارد جلوي متهم و راه فرارش را ببندد. اينجا متهم، مجرم است و خلاص. نثر خاص او در ادبيات فارسي اگر بيسايقه نباشد كم سابقه است. نثرش حسابشده بود و آرايههاي كهنهنما سنگينش نكرده است. فارسي را بسيار زيبا و بليغ و شيوا مينوشت. ريموند كارور در داستان كليساي جامع نقلي دارد از نويسندهاي كه در جستوجوي طلا به قطب شمال رفته و به داستاني از او اشاره ميكند كه جويندهاي پاي درختي نشسته و ميكوشد آتشي روشن كند كه گرم شود و از سرما يخ نزند، كبريتها يك به يك خاموش ميشود و آتش نميگيرد. سرانجام با آخرين كبريت آتش شعله ميكشد و گرمايي به جان او ميريزد. اما همان لحظه كپهاي برف از بالاي درخت روي آتش ميافتد و خلاص. كارور البته اسم آن نويسنده را نميآورد و ميگويد ديگر امروز نويسندهها اين طور نمينويسند. اما خواننده آشنا درمييابد كه منظور او جك لندن است و داستان همان است كه زندهياد محمد قاضي به عنوان در تلاش آتش ترجمه كرده. از آثارش گمان نميكنم كتابي را نخوانده گذاشته باشم، قصدم معرفي او نيست كه نيازي ندارد و آن موقع هم كه بود از اين قيل و قالهاي رايج خود را كنار كشيده بود. برايش مهم بود كار بيعيب و نقصي ارايه كند؛ كتابش بيغلط باشد. درويش عارفي بود و همين خصلت درويشي باعث ميشد كه خيلي اهميت ندهد كه نامش در بوق و كرنا شود. كتاب اردشير بابكان يكي از كارهاي خوب او بود كه از زبان پهلوي ترجمه كرده بود: «اردوان روزي با سواران و اردشير به نخجير شده بود. گوري از دامن دشت گريخت. اردشير و پسر بزرگ اردوان، هر دو از پي آن گور تاختند. اردشير در رسيد و تيري چنان به گور زد كه تير همه، تا پر، در شكم گور شد و سر آهن از سوي ديگر بيرون گذشت. گور بر جاي بمرد. اردوان با سواران بر فراز آمد، آن باريكاندازي و زخم كه ديد در شگفت ماند. پرسيد، كه اين زخم زد؟ اردشير گفتا من. پسر اردوان گفت، نه، كه دستبرد من بود اين. اردشير خشم گرفت. با پسر اردوان گفت كه مردمي و هنر نتوان به زور و بيآزرمي گرفت و دروغ بر خود بست. اينك دشت نيكوــ آنك گور بسيار.»هاشمينژاد به شهادت همه كساني كه او را ميشناختند، راستگو، راستكردار و راستپندار بود. يك بار مختصر كسالتي عارضش شده بود و با منوچهر آتشي كه مسوول بخش شعر مجله كارنامه بود به ديدنش رفتيم؛ اصلا بحث بيماري پيش نيامد و از لحظهاي كه نشستيم صحبت شعر بود و كار و وضعيت شاعران. انگار نه انگار بحث عيادت است. البته هاشمينژاد بسيار پيش از آنكه اين حقير درك كند و به قوه تمييز و تشخيص برسد مينوشت و من آن نوشتهها را سالها بعد خواندم. براي خودم شخصا به عنوان كسي كه هيچوقت از آموختن بينياز نبودهام بسيار آموزنده بود نوع نگاهش. ابراهيم گلستان كه با شاه فالوده نميخورد احترام خاصي براي او قائل بود و گفته بود: «او آن روزها نويسندهاي بود در روزنامهاي و ميخواست درباره داستانهايم با من گفتوگويي كند. ميدانستم و شنيده بودم كه او زياد ميخواند و نقد بيمرض مينويسد و از دارودستهاي نيست كه بخواهد به فرمان و ميل آنها بنويسد، كه ناچار مهمل بنويسد. پذيرفتم و شد اين گفتوگوي دراز كه او حتي از اينكه نامش در گفتوگو بيايد اِبا كرد.» هاشمينژاد در كنار نقد و ترجمه و قصهنويسي به تحقيق در عرفان و تصوف ايراني هم پرداخته است. از كتابهاي او در اين زمينه سيبي و دو آينه، شايد مفصلترين كتابي باشد كه در روزگار ما در مقامات و مناقب عارفان فرهمند به رشته تحرير آمده. هاشمينژاد در اين كتاب كه نشر مركز منتشر كرده به زندگي، آثار و عقايد عارفان بزرگ پرداخته است. از جمله عارفاني كه در اين كتاب به معرفي زندگي، افكار و آثارشان پرداخته است ميتوان به حسين منصور حلاج، بايزيد بسطامي، ابراهيم ادهم، رابعه عدويه، ابوسعيد ابيالخير و ابوبكر بلخي اشاره كرد. كتاب هاشمينژاد به حق بايد گفت ديد تازهاي به خواننده ميبخشد. بارها شده زماني كه ذهن و زبانم قفل ميشود سيبي و دو آينه را برميدارم و ميخوانم تا آرام شوم. نگاه بيتعصب او بايد سرمشقي باشد براي محققان حوزه ادبيات.