اندر تعريف ايران
استوار ، خودبسنده و خودمختار
شروين وكيلي
شرايطي تاريخي كه مردم كشوري و وابستگان به تمدني درباره معناي ملت خود و تمدن خويش پرسش كنند، كمياب، نادر و غيرعادي است، چراكه مردم اغلب در اندرون يك نظام فرهنگي زاده ميشوند و عضويتشان در نهادهاي اجتماعي را بديهي ميپندارند و در همين پيله زندگي ميكنند و ميميرند و هرگز كيستي خود و چيستي جامعه و هويت و تمدنشان را به پرسش نميگيرند. ايران زمين يكي از معدود تمدنها- و در واقع تنها تمدني- است كه در تاريخ پرفراز و نشيب و بسيار طولانياش، مدام اين پرسش را طرح كرده و هربار به شكلي نيرومند و كارگشا بدان پاسخ داده است. به همين خاطر است كه تمدن ايراني چنين جانسخت است و تداومي چنين شگفتانگيز داشته و با آنكه نخستين تمدن روي كره زمين است، همچنان تا به امروز پايدار مانده است.
در زمانه ما نيز خوشبختانه پرسش از خويشتن با شدت بسيار برقرار است و هر كس بايد پاسخي سزاوار برايش بجويد و با ديگران شريكش شود. به نظرم پرسشهاي مركزي در اين ميدان را بتوان در سه جمله كوتاه خلاصه كرد: ايران چيست و كجاست؟ ايران يعني چه؟ و با ايران چه كنيم؟
نخست: ايران چيست و كجاست؟
ايران زمين كهنترين تمدن روي زمين است. يعني در اواخر هزاره چهارم پيش از ميلاد زماني كه كشاورزي و رمهداري براي نخستين بار شكل گرفت، كانون اصلي آن پهنه جغرافيايياي بود كه كشور ايران تاريخي در آن قرار دارد و ايران امروزين ما قلب آن است. يك كانون ديگر هم البته در مصر و دره نيل وجود داشت كه قدري ديرتر از ايران كشاورزي و رمهداري را آغاز كرد و عناصر اصلي اين دو (بز و گوسفند و گندم و جو) را از ايران زمين وام گرفت، اما زودتر به دولتي متمركز دست يافت و در نيمه راه تاريخ هم از ميان رفت و در حدود قرن اول ميلادي منقرض شد. ايران زمين از اين رو پهنهاي جغرافيايي (به معناي يك سيستم مكاني درهم پيوسته) است كه تاريخ (به معناي نوشته شدن تجربه انساني) براي نخستين بار در آن تحقق يافته است. رمهداري از زاگرس، ساخت بناهاي سنگي بزرگ در شرق آناتولي، كشاورزي در آسورستان و ايران مركزي و جنوبي، روستاها و شهرها در جنوب و غرب ايران زمين و فلزكاري در ايران شمال شرقي ريشه گرفتهاند. از اينرو چيستي ايران تا حدودي به چيستي تمدن گره خورده است. ايران زمين خاستگاه تمدن است و متمدنترين پاره مكاني از خاك مسكوني زمين.ايران يك قلمرو جغرافيايي مشخص است كه از شرق به رشته كوههاي هندوكوش، از غرب به درياي مديترانه، از شمال به سه درياي خزر و خوارزم و سياه و از جنوب به خليج پارس و سواحل جنوبي عربستان محدود است. يعني نزديك به سي كشور امروز در آن وجود دارند كه سراسر تاريخشان در هم تنيده و با هم درسرشته است. تاريخ هيچ بخشي از اين قلمرو را نميتوان بدون ارجاع به گوشههاي ديگر اين سرزمين روايت كرد.ايران در ضمن يك دولت و يك كشور و يك ملت يگانه هم هست. نخستين دولت فراگير و بزرگ كه نظم هخامنشي باشد، در ايران زمين شكل گرفت و از آن هنگام تا به امروز، طي بيست و شش قرن گذشته بيش از بيست قرن است كه دولتي يكپارچه بر سراسر اين قلمرو حاكميت داشته است. يعني ايران قلمرو جغرافيايي است كه پنج هزاره تمدن و بيست و شش قرن ملت ملي دارد و بيش از دو هزار سال دولتي يگانه بر سراسرش گسترده بوده است. اين را بايد با تمدن چين مقايسه كرد كه ۳۵۰۰ سال قدمت دارد و حدود دو هزار و دويست سال پيش اولين دولت بزرگ خود (هان) را پديد آورد و تا قرن بيستم تنها براي سه، چهار قرن آن هم به شكلي شكننده توانسته بود بر قلمرو تمدني خود استيلا يابد. از آن سو تمدن اروپايي هم چنين است. چون از همان حدود ۳۵۰۰ سال پيش شروع ميشود و نخستين دولت خود (روم) را در حدود دو هزار سال پيش بر ميسازد كه تنها چهار قرن دوام آورد و هرگز نتوانست كل قلمرو اروپايي را فتح كند. هر دو اين حوزههاي تمدني شرقي و غربي هم وسعت و اندازهاي همسان با ايران زمين را پوشش ميدهند.
ايران يعني چه؟
اما ايران تنها يك پهنه جغرافيايي بزرگ ده ميليون كيلومتري يا يك دولت ديرينه بيست و شش قرني نيست كه موجوديتي زنده و پويا و چالاك است كه تا امروز همچنان برپا و برقرار مانده و ماهيت و كيفيتاش موضوع پرسش باشندگان و وابستگانش است، زيرا ايران علاوه بر مكاني پهناور و بارآور و دولتي ديرينه و باشكوه - و مهمتر از اينها- فرهنگي كهنسال و غني و بسيار پيچيده هم هست. ايران زمين تنها تمدني است كه در برابر موج بنيانبرافكن و جهانگير تمدن مدرن اروپايي مقاومت ورزيده و صورتهايي بومي و خودبنياد از هويت را در برابر آن پديد آورده است. اين صورتها البته با جريانهاي سياسي مبتذل و جوششهاي تاريخي اخير يكي نيستند، و اينها بروزهايي سطحي و اغلب تحريف شده از آن به حساب ميآيند.ايران در اين معنا يك خزانه فرهنگي، يك هويت تاريخي بسيار پيچيده و يك گنجينه بيمانند از تجربههاي زيسته بر هم تلنبار شده است. زبان ملي ايرانيان از ابتداي عصر هخامنشي تا به امروز پيوستگي شگفتانگيزي داشته و سراسر اين دو و نيم هزاره را در يك خط مستقيم با زبانهاي پارسي باستان و پارتي و پارسي ميانه و پارسي دري طي كرده كه همه با هم خويشاوند و دنباله همديگر هستند. اين گستره از زبانهاي آريايي به همراه زبانهاي سامياي (اكدي، عبري، عربي) كه همواره موازي با آن و در پيوند با آن حضور داشته و اغلب كاركردي ديني داشتهاند، ادبيات و انديشه و فرهنگي را در خود انباشته و حفظ كردهاند كه بيشك در سطحي جهاني نظير ندارد و بخش عمده فرهنگ امروز جهان مشتقي از آن است و با ارجاع به آن معنا ميشود.
با تمدن ايراني چه كنيم؟
بختي بزرگ است اينكه در تمدني «من»ها چندان نيرومند و استوار و خودبسنده و خودمختار باشند كه بتوانند چنين پرسشي بپرسند. يعني اين مجال را داشته باشند تا از بيرون به هويت تاريخي و كيستي اجتماعي خويش بنگرند و چگونگي پيوند خوردن با آن را اراده كنند. در باقي تمدنها حتي پرسش واژگونه – مثلا تمدن رومي/ چيني با من چه ميكند- نيز به ندرت طرح ميشود و اگر بشود نشانه روشنانديشي چشمگير است. چه رسد به اين پرسش كه من را مقدم بر تمدن ميداند و اراده و كردار را از او مشتق ميداند. تكتك ايرانيان در مقام منهايي خودمختار و آزاد بايد از خود بپرسند كه ميخواهند با گنجينهاي كه به ارث بردهاند، چه كنند. اگر چنين پرسشي به درستي طرح شود و هر كس عقلاني و نيرومند بدان پاسخ دهد، از بر هم افتادن جوابها و در هم آميختنشان تعريفي نو و سرزنده و استوار از ايراني بودن امروزين شكل ميگيرد كه همه منهاي ايراني و بيش از ما ايران در مقام سيستمي تمدني و تاريخي بدان نيازمند است.