منوچهر دينپرست / براي توصيف فلسفه در روسيه معاصر تصاوير گوناگوني ميتوان ارايه كرد. اما به نظر ميرسد نقشه اين تصاوير متكثر در به تصوير كشيدن فلسفه در روسيه امروز چندان روشن و واضح نيست. پيشتر اين تكثر به دليل مخالفت ميان جهتگيري حزب حاكم و فلسفه مخالف حزب در ابتداي شكلگيري شوروي سابق بوده است اما هماكنون تكثر فلسفي رايج شكل متفاوتي از انتقادهاي احساساتي به خود گرفته است. امروز تعدد نگرشهاي فلسفي توسط نهادهاي جدي فلسفي حمايت ميشود: مراكز آموزشي، ناشران روشنفكر و گروههاي متعدد فلسفي و اين موجب گسترش نگاهها و پيشرفت فلسفه در روسيه شده است. اما به نظر ميرسد فلسفه در روسيه امروز آزاد شده است و براي به خدمت گرفتن به نفع ايدئولوژي حاكم به كار نميرود. شايد به اين جهت است كه فلسفه در روسيه امروز توانسته جاي خود را به سختي باز كند و با مشكلاتي نيز روبهرو شود. طي سالهاي اخير مراودات فلسفي ميان ايران و روسيه به واسطه برگزاري كنفرانسهاي مشترك و ترجمه آثار فلسفي مورد توجه قرار گرفته است. گفتوگوي حاضر نيز بر اين اساس صورت گرفته است. چرا كه به تازگي كتاب فارابي دكتر داوري اردكاني به زبان روسي ترجمه شده و ما سعي كرديم به اين بهانه گفتوگويي داشته باشيم و برخي از زواياي بحث فلسفي ميان ايران و روسيه را تبيين كنيم.
جهان ايراني و جهان روسي چندان دور از هم نيستند و سالهاست كه مراوده تاريخي، سياسي و نظامي با يكديگر داشتند. اگرچه در يك دوره تاريخي كه حزب كمونيست در اين كشور جاي گرفت شايد بتوان گفت مراوده سياسي ميان ايران و روسيه نيز به شكلي ديگر گسترش يافت كه اكنون مجال آن نيست كه به آن بپردازم و هدف من هم چيز ديگري است. شما به تازگي به روسيه سفر كرديد و اگر اشتباه نكنم اينبار دوم يا سوم است كه به اين كشور ميرويد. در اين سفر دو اتفاق روي داد يكي آنكه از كتاب «فارابي» جنابعالي كه به زبان روسي ترجمه شد رونمايي شد و ديگر آنكه در همايش فلسفه اسلامي در جهان معاصر شركت كرده و به ايراد سخنراني پرداختيد. اين دو اتفاق به هم بسيار نزديكند. فارابي يكي از مهمترين فيلسوفان جهان اسلام است. به نظر شما چرا كتاب فارابي براي ترجمه برگزيده شد و ديگر آنكه در فضاي فكر فلسفي روسي تا چه اندازه فارابي ميتواند سخني جديد براي گفتن داشته باشد؟ اين سوال را از آن جهت پرسيدم كه فارابي هم اكنون در منطقه ايران زمين و كشورهاي بازمانده از دوران شوروي سابق مورد توجه قرار داشته و دارد.
درباره ترجمه كتاب فارابي موسس فلسفه اسلامي به روسي آنچه ميدانم اين است كه كتاب به همت بنياد مطالعات اسلامي در روسيه و رايزني فرهنگي سفارت جمهوري اسلامي ايران در قزاقستان ترجمه و چاپ شده است. قزاقها طبيعي است كه به فارابي تعلق خاطري داشته باشند زيرا مولد فارابي اكنون شهري در محدوده جغرافيايي قزاقستان است. در شهر آلماآتي (مركز سياسي سابق قزاقستان) هم دانشگاه بزرگي به نام فارابي تاسيس شده است. فارابي از مفاخر بزرگ ملت و كشور قزاقستان است. سالها پيش يكي از همكاران گرامي من در فرهنگستان علوم به قزاقها پيشنهاد كتاب «فلسفه مدني فارابي» را داده بود كه به آن توجه شد اما كتاب «فارابي موسس فلسفه اسلامي» را به جاي «فلسفه مدني فارابي» ترجمه كردند كه البته جاي سپاسگزاري بسيار دارد. به هر حال كتابي كه در مسكو ترجمه و چاپ شده بود در دانشگاه فارابي آلماآتي از آن رونمايي كردند (بايد از حضرات حججاسلام دكتر هادوي تهراني و دكتر صابري تشكر كنم). مراسم رونمايي ساده بود و بيشتر حاضران مجلس استادان فلسفه و ايرانشناسان بودند اما مقامات رسمي آن كشور با اينكه مهمانشان يعني نويسنده كتاب فارابي رييس فرهنگستان علوم هم بود، علاقهاي نشان ندادند. اصولاً كشورهاي توسعهنيافته و در حال توسعه احترامشان به علم بيشتر از سنخ تعارفات لفظي و رفع تكليف است ولي به هر حال مجلسي كه در دانشگاه فارابي برگزار شد، ساده و صميمانه و علمي بود. از جمله مطالبي كه استادان فلسفه علاوه بر اظهار لطف بسيار گفتند اين بود كه ترجمه دقيق است. از مطالب كتاب هم تحسين كردند. البته كتاب فارابي موسس فلسفه اسلامي بيشتر حواشي كتاب فلسفه مدني فارابي است و مطالبش همه راجع به فارابي نيست و مثلاً يكي از فصول آن در باب اوتوپيهاست. از اين مطلب كه بگذريم فارابي را از وجههنظرهاي متفاوت ميتوان خواند. مردم آثار نويسندگان و دانشمندان و صاحبنظران بزرگ خود را گاهي به قصد مفاخرت ميخوانند. اگر مردم قزاقستان هم كه فارابي را هموطن خود ميدانند نام او را گرامي بدارند و آثارش را به زبان خود يا به زبان روسي كه بيشتر مردم با آن آشنايي دارند چاپ كنند، كاري بجا و شايسته كردهاند. زيرا قزاقها هم ميتوانند فارابي را به تاريخ و سوابق تاريخي خود متعلق بدانند؛ هر چند كه چون قرنها از او يادي نكردهاند، اين كار برايشان قدري مشكل است. يك تلقي ديگر اين است كه آراي فارابي را به عنوان نظري در فلسفه يا فلسفهاي كه متضمن بعضي حقايق است در نظر آورند اما شايد اين تلقي جز در كشور ما در جايي ديگر وجه چندان نداشته باشد زيرا تنها در كشور ماست كه متون فلسفه اسلامي تدريس ميشود. به هر حال در جهان كنوني كمتر فارابي و امثال او را با اين تلقي ميخوانند. نگاه سوم از نظرگاه پديدارشناسي تاريخ است. صاحب اين نگاه ميخواهد بداند كه فارابي چه ميجسته و شوق طلب را از كجا آورده و به كجا رسيده و چه به دست آورده است. با اين نگاه مقام فارابي در فلسفه معين ميشود. توجه كنيم كه تاريخنگاري رسمي از عهده اين شناخت برنميآيد. من در جواني سعي كردم مقام فارابي را در تاريخ فلسفه اسلامي دريابم و گزارش كنم اما در كتب تاريخ فلسفه اسلامي و در پژوهشهاي خوبي كه در يكي دو دهه اخير در باب فارابي شده است بيشتر سعي كردهاند كه به روش تتبع تاريخي و احيانا سعي در پرداخت صورتي از تاريخ مفاخر بازگردند. اين تلقي شايعترين تلقي از فلسفه است و روش تدريس فلسفه در دانشگاهها نيز با اين تلقي همخواني دارد اما اينكه فارابي در روسيه براي روسها چه سخني دارد، پاسخ دادنش براي من مشكل است. در روسيه فارابي را اسلامشناسان و ايرانشناسان ميخوانند. اگر معدودي از اهل فلسفه هم به آثار او توجه كنند، بهترين درسي كه ميتوانند بياموزند اين است كه چگونه ميتوان با تفكر گذشتگان انس پيدا كرد و به آن تعلق يافت.
يكي از وجوه فكري فارابي كه شما نيز در كتاب خود به آن اشاره كرديد اين بود كه ما امروزه در عصر انتقال قرار گرفتهايم و بايد به همسخني فرهنگها بينديشيم. در اين تامل فارابي ميتواند پيشرو باشد. آيا فارابي كه اينك در زبان روسي جاي گرفته و اثر شما در دسترس آنهاست،ميتواند در فضاي فكر فلسفي روسي همسخني بيابد؟
چنانكه به درستي اشاره كردهايد فارابي كوشيد ميان دين و فلسفه همزباني پديد آورد و عظمت مقام فلسفي او بيشتر در يافتن راه جمع ميان دين و فلسفه و گشودن زباني بود كه بتواند براي اهل دين زمانش شنيدني و انديشيدني باشد. به طور كلي اين همسخني در صورتي ميتواند پيش آيد كه فيلسوف در گوش جان اهل زمان خود چيزي گفته باشد يعني آنها چيزي از او شنيده باشند كه دركي تازه به آنها بدهد و راهي پيش پايشان بگشايد. اگر چنين نسبتي با فارابي يا هر فيلسوف ديگر داريم ميتوانيم با ديگران هم به زبان او سخن بگوييم يعني فيلسوف را واسطه همسخني قرار دهيم ولي اگر صورت رسمي فلسفه و ظواهر سخن فيلسوف را ياد ميگيريم، يادگرفتههاي ما گرچه به درد كلاس درس ميخورد، زبانش زبان همسخني نيست. اكنون اروپايياني كه با فرهنگ و فلسفه ما آشنايي دارند، سخن ما را بهتر درمييابند و ما نيز اگر فلسفه و ادب جديد را بشناسيم زبان تجدد اروپايي را بهتر ميفهميم. هانري كربن كه سعي كرده است ديالوگي با فيلسوفان ما داشته باشد كم و بيش در اروپا رغبتي براي آغاز آن برانگيخته است. هماكنون الكساندر دوگين يكي از فيلسوفان معاصر روسيه كه به ايران و ايرانيان علاقه دارد (و شما هم او را ميشناسيد) توجهي خاص به آثار كربن دارد و در بعضي كتابهاي خود به شرح آراي او پرداخته است.
سال گذشته به مسكو رفته بودم و در همين آكادمي علوم روسيه كه جنابعالي در آن سخنراني داشتيد با پروفسور اسميرانف ديداري داشتم. به خوبي ميدانيد كه ايشان به فلسفه اسلامي علاقهمند است و سعي دارد كه در معرفي فلسفه اسلامي به جهان روسي خدمتي كند. از پروفسور اسميرانف پرسيدم كه وضعيت فلسفه در روسيه را نسبت به غرب چگونه ميبينيد او در ابتداي امر بر اين نكته تاكيد كرد كه وضعيت ما نسبت به غرب بسيار عقب است و گفت آن زماني كه در قرن بيستم از دست داديم و پيشرفتي كه در فلسفه نسبت به غرب بايد به دست ميآورديم، دوباره بايد به دست آوريم. گويي اين رويداد شبيه كشور ما هم هست ما در فلسفه،خود را بسيار از غرب عقب افتاده ميدانيم. چرا اين دو كشور اينقدر در اين مورد شبيه يكديگرند و چرا هر دو تصور ميكنند كه در فلسفه نسبت به غرب عقب هستند؟ چرا به اين مورد فكر نميكنند كه آنها هم شايد چيزي در فلسفه دارند كه غرب به آنها واقف نيست؟
آقاي پروفسور اسميرنف درست ميگويد روسيه ميانه چنداني با فلسفه نداشته است اما اين بيگانگي يا بياعتنايي ربطي به كمونيسم و بلشويسم ندارد. در قرن نوزدهم وقتي در رماننويسي روسيه نقبي به فلسفه زده شد كتاب چه بايد كرد چرنيشفسكي پديد آمد. روسيه يا ارتودوكس بود يا ماترياليست و اين چيزي است كه نيكولاي برديايف، فيلسوف معاصر روسي آن را نوعي دوگانگي و شاخصه روح روسي ميداند. به نظر او «روح روسي در درون خود ويژگيهاي شرقي و غربي و همچنين عناصر ارتودوكسي و طبيعتگرايي بدوي را جا داده است. روسيه هميشه از مسيري حركت ميكند كه دو سوي آن بهشدت ناهمگون است و ميتواند به يك طرف پرتاب شود و. . . » چيزي كه من به آن قدري فكر كردهام و به جايي نرسيدهام اين است كه آيا اروپا به فلسفه جديد غرب نيازي داشته است؟ اين پرسش در مورد همه جهان غيرمتجدد ميتواند مطرح باشد اما در مورد روسيه معني پرسش و پاسخ آن متفاوت است. روسيه تنها كشور غيرغربي و غيرمتجدد است كه در قرون هجدهم و نوزدهم، رمان (كه يكي از مظاهر و آثار مهم تجدد است) داشته و بعضي از بزرگترين رماننويسان تاريخ در آنجا ظهور كردهاند. آيا ظهور يكي از آثار مهم تجدد در ميان مردمي كه نميدانند با تجدد چه بايد بكنند امري عجيب و قابل تامل نيست؟ اگر روسيه را كشور غيرغربي بدانيم شايد تنها كشوري باشد كه نويسندگانش ميدانستهاند در غرب چه ميگذرد و در باب پيشآمد غربي تامل و تفكر ميكردهاند. آشنايي نويسندگان بزرگي مثل داستايوفسكي و... با فلسفه جديد غربي محرز است. اين نويسندگان بودند كه نيستانگاري را قبل از نيچه در تاريخ تجدد كشف كردند. نميدانم آيا اين كشف با اعتقاد به ارتودوكسي چه نسبتي دارد. يونانيها هم پيرو كليساي ارتودوكسند اما با همه سابقه ممتازي كه در شعر، فلسفه، پزشكي، نجوم و هنرها دارند در دوره اخير سخن نويي در عالم تجدد پيش نياوردهاند. آيا روسيه بيشتر از يونان اروپايي است؟ به اين پرسشها پاسخ دقيق نميتوان داد. آنچه محرز است اينكه روسيه در ادبياتش متجدد شده و با درك باطن تجدد راه را قدري تيره و دلها را در پيمودن راه تجدد مردد كرده است. اين همان چيزي است كه شما ميگوييد روسيه آن را دارد و از داشته خود بيخبر است ولي مگر كمال تاريخ، در فلسفه جديد اروپاست و مردمي كه از آن بهره و درك كافي نداشته باشند وامانده تاريخند؟ اگر ملاك كمال، توسعه علمي- تكنيكي و اقتصادي- اجتماعي باشد بيفلسفه بودن و سرّ تفكر دكارت و كانت و هگل را درك نكردن مايه نقص و ضعف است و چون اكنون ملاك تاريخي ديگري نداريم ناگزير بايد به فلسفه وقع بگذاريم. هر كشوري كه رو به توسعه دارد بايد با فرهنگ و ادب و فلسفه غربي آشنايي و انس پيدا كند. تلقي توسعهنيافتهها كه روكردن به تكنولوژي را كافي و پرداختن به فرهنگ و شعر و فلسفه را زايد و گاهي مضر و مايه اتلاف وقت ميدانند ناشي از ناتواني در تشخيص مصلحت و ناآشنايي با وقت و زمان و در نتيجه از جمله موانع توسعه است. ملتها از آن جهت كه در راه توسعه و تجددند ناگزير بايد به فلسفه و علوم انساني جهان جديد رو كنند و اگر نميتوانند و نتوانند گرچه نميتوان گفت كه از شرف و فضيلتي محروم شدهاند اما چون از تنها راه موجود و هنوز به پايان نرسيده تاريخ بازميمانند از اين بياعتنايي آسيب ميبينند. ما و روسيه از ناآشنايي با تفكر جديد بسيار آسيب ديدهايم و از اين حيث با هم شباهتهايي داريم هرچند كه تفاوتهايمان نيز عظيم است.
برخي تحليلگران معتقدند كه جايگاه روسيه در فلسفه در زمان حاضر به طور كلي جدايي و انشقاق از ايدئولوژي و دين باعث شده كه فلسفه به عنوان يك ديدگاه دراين كشور دچار تزلزل شود. به عبارت ديگر اكنون بحران معنا در روسيه در حوزه فلسفه وجود دارد، به اين شكل كه ارتباط وثيق با كليسا به شكل سابق ادامه ندارد و كليسا استحاله پيدا كرده و ديگر اينكه ايدئولوژي لنينيستي و استالينيستي جايگاهي در ميان نخبگان و جامعه ندارد. در يك كلام فيلسوفان و متفكران روسيه در يك كما به سر ميبرند. آيا شما كه در آكادمي علوم روسيه سخنراني داشتيد و با موضوع «فلسفه در زمان آشفتگي كارها و پريشاني خاطرها» سخن گفتيد به عبارتي نوعي نگاه به وضعيت فلسفه در روسيه نظر داشتيد؟
درست است كه ميگويند در روسيه بحران معني وجود دارد و يكي از اولين فيلسوفاني كه اين بحران را مطرح كرد برديايف فيلسوف معاصر روسي بود. برديايف پيش از جنگ اول جهاني و به قول خودش در زماني كه هيچكس فكرش را نميكرد هشدار داد كه بحران در راه است و جهان به سويي ميرود كه در آن مهر و معرفت وجود ندارد و حتي اگر تحولي روي دهد، اين تحول پايان يك زندگي است بيآنكه آغاز زندگي جديدي باشد. اين تحول حساب پس دادن و پرداختن تاوان و گناهان گذشته است. فيلسوف ظاهرا در اين اشارات، به انقلاب اكتبر نظر داشته است. اكنون احساس فقدان معني نه فقط در روسيه بلكه در همه جاي جهان شدت پيدا كرده است ولي به نظر نميرسد كه اگر روسيه فلسفه داشت به اين درد مبتلا نميشد و مگر درد دوري از معني و بيمعنايي در شعر و ادب اروپاي غربي ظاهر نشده است البته اگر منظورتان اين باشد كه با گشايش افق تفكر، زندگي معنايي تازه مييابد سخن ديگري است اما چون هنوز آثار و نشانههاي اين گشايش از هيچ سو پيدا نيست و چنانكه اشاره كرديد از كليساي ارتودوكس هم كاري برنميآيد، شخصي مثل آقاي دوگين فكر ميكند كه روسيه بايد از غرب قطع علاقه كند و به راه خود بازشود. در مورد وضع فلسفه در روسيه آنچه ميتوانم بگويم اين است كه چندسال پيش كه كنفرانس بينالمللي فلسفه در مسكو برگزار شد و استادان فلسفه روس در آن سخنراني كردند در سخنان آنها نشان علم و فضل و دقت آشكار بود اما كسي طرح تازهاي نداشت و يادم نميآيد كه سخن بديعي شنيده باشم. من هنوز تفكر روسي را در شعر و رمان و نقد ادبي آن ميجويم.
به عنوان آخرين پرسش، فلسفه در روسيه با توجه به اشاعه تفكر اوراسيايي كه افرادي هچون الكساندر دوگين بسيار از آن طرفداري ميكنند و ميخواهند به عبارتي جهاني روسي را نه شرقي و نه غربي معرفي كند براي امروز ايران ما حرفي براي گفتن دارد؟
آقاي پروفسور دوگين به ايران و تفكر ايراني- اسلامي بسيار علاقهمند است و با آثار بعضي از اهل فلسفه ايران آشنايي دارد. من در ملاقاتي كه با ايشان داشتم دريافتم كه از طرق گوناگون و مخصوصا از طريق نوشتههاي هانري كرين فلسفه اسلامي را ميشناسد. با مباحث فلسفه زمان كنوني ايران هم آشناست. چنانكه در ضمن صحبت، جملاتي از دكتر فرديد نقل كرد و نميدانم چگونه با بعضي از نوشتههاي من هم آشنايي پيدا كرده است. هرچه باشد دوگين به آنچه در درون روسيه ميگذرد توجه و آگاهي دارد و اين خود امر مهمي است زيرا تا زماني كه درد غربت احساس نشود ياد وطن و عزم بازگشت به آن نميتوان كرد. در قرنهاي نوزدهم و بيستم كه از زمين ارتودوكس روسيه گل و گياه ادبيات و حتي ماترياليسم و ناتوراليسم و ماركسيسم روييد، فلسفه مجال چندان براي جلوهگري پيدا نكرد. اكنون در پايان عهد فلسفه انتظار فلسفهاي كه اين جهان و باشندگانش را روح و جان ديگر بدهد، آرزويي بزرگ است با اين وجود از آينده و ظهور تفكر ديگر نميتوان قطع اميد كرد. تفكر آينده هر چه باشد منطقهاي و خاص يك يا چند كشور نخواهد بود بلكه هر جا ظهور كند در همه جا اثر ميكند و بعيد نيست اين بار تفكر از جايي سر برآورد كه از تعارض و اختلاف لبريز است. اگر روسيه شاعران و نويسندگان و دانشمندان بزرگ داشته و اولين انقلاب ماركسيست را آزموده است چرا نتواند منتظر تفكري ديگر باشد.
از فلسفه غرب عقب افتادیم
آندریا اسمیرانف٭
از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۰ میلادی در روسیه یک فضای ایدئولوژیک حاکم بود و آثار فیلسوفان غربی به روسی ترجمه نشده بودند. در واقع ما توانستیم آثار فیلسوفان درجه اول و دوم را ترجمه کردیم که البته برخی از آثار چندین بار ترجمه شده اند که ترجمه های بسیار خوب و قابل قبولی هستند. در زمان اتحاد جماهیر شوروری فلسفه غرب در اینجا وجود داشت اما نگاه بسته ای به آن حاکم بود. در دوران شوروی که کمونیستها حاکم بودند تنها اجازه می دادند که فلسفه غرب پژوهش شود اما این پژوهش باید در راستای نقد و انتقاد از فلسفه غرب باشد و آنها معتقد بودند باید فلسفه غرب را به گونه ای نقد که درستی فلسفه مارکسیستی آشکار شود. در حال حاضر که فروپاشی شوروی رخ داده ما به وضوح می توانیم مطالعات آزاد و همه جانبه و عمیقی درباره فلسفه غرب داشته باشیم. در حال حاضر مشکلاتی که در آن زمان وجود داشته اند برطرف شده و محققان می توانند هر متدلوژی و روشی را که تمایل دارند انتخاب کنند و این روشها می تواند تحلیلی، قاره ای، پدیدارشناسی و حتی مارکسیستی باشد. این موضوع که اشاره کردم درمورد فلسفه غرب در روسیه بود که اکنون چنین وضعیتی پیدا کرده است. از جمله عقب ماندگی که داشتیم شامل فیلسوفان روسی قبل از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه است که اکنون آن آثار ترجمه و منتشر شده و حتی رساله های دکتری نیز درمورد آنها نوشته می شود.٭ عضو انستیتو فلسفه آکادمی علوم روسیه
ما شرقی هستیم یا غربی
الکساندر چوماکوف٭
فلسفه در روسیه امروز بر دوران فلسفه پیش از تزار و فلسفه دوران شوروی و فلسفه های دینی در روسیه شکل گرفته و ادامه می یابد. فلسفه دوران قبل از انقلاب اکتبر با فرهنگ و دینمان که مسیحیت ارتدوکس بود آمیختگی داشت و این فلسفه توانست در آن دوران حفظ شود. در دوران شوروی این فلسفه مطرود بود اما این فلسفه توانست توسط کسانی که به غرب تبعید شدند حفظ شود و آنها اغلب آثارشان را در غرب منتشر می کردند و مجددا در داخل کشور نیز بعدها این آثار ترجمه شد که این آثار اکنون جزو ویژگیهای فلسفه امروز روسیه است. اما در فلسفه امروز روسیه دو گروه غرب گرایان و شرق گرایان حضور دارند. از زمانی که بحث جهانی شدن مطرح شد، زمینه ای فراهم شد که گرایش ما را نیز مشخص کند و آن این است که ما شرقی هستیم و یا غربی یا اینکه به کدام یک باید گرایش پیدا کنیم و یا اصلا هیچ کدام این دو نباشیم و تفکر دیگری برای خود داشته باشیم. در دوران شوروی این مسائل اصلا مطرح نبود و آنها خود را بالاتر از این اندیشه ها می دانستند. به هر حال اندیشه هایی که در زمان قرن نوزدهم شکل گرفته بود اکنون نیز دوباره اوج گرفته است. ما اکنون این ادعا را نداریم که می خواهیم دنیا را تصرف کنیم به این دلیل که ما شرقی هستیم یا غربی.٭معاون اول انجمن فيلسوفان روسیه
برش
اكنون در پايان عهد فلسفه انتظار فلسفهاي كه اين جهان و باشندگانش را روح و جان ديگر بدهد، آرزويي بزرگ است با اين وجود از آينده و ظهور تفكر ديگر نميتوان قطع اميد كرد. تفكر آينده هر چه باشد منطقهاي و خاص يك يا چند كشور نخواهد بود بلكه هر جا ظهور كند در همه جا اثر ميكند و بعيد نيست اين بار تفكر از جايي سر برآورد كه از تعارض و اختلاف لبريز است. اگر روسيه شاعران و نويسندگان و دانشمندان بزرگ داشته و اولين انقلاب ماركسيست را آزموده است، چرا نتواند منتظر تفكري ديگر باشد