مدرسه: كوچكترين واحد حكمراني (بخش دوم)
آرش رحيمي
در بخش اول مقاله به ضرورت ايجاد مدارسي با رويكرد جديد پرداختم و مدارس با اين ديدگاه را ضرورتي انكارناپذير براي تحولاتي كه ايرانِ آينده به آن نيازمند است، دانستم. اما ممكن است كه بخواهيم بدانيم آيا اين سخن كه آينده يك كشور از مدرسه آغاز ميشود پيشتر در جايي آزموده شده است؟ آيا جايي در جهان بوده كه مدرسه، نه به عنوان يك نهاد آموزشي، بلكه به عنوان كوچكترين واحد حكمراني، مسير يك ملت را تغيير داده باشد؟ پاسخ به روشني يك «بله» نجاتبخش است و در ادامه اين نوشته درمييابيم كه شايد تاريخ از اين نقطه آغاز شود.
حدود چند دهه پيش فنلاند كشوري خسته از شكافهاي طبقاتي، مهاجرت، بحرانهاي اقتصادي و بياعتمادي عمومي بود. چگونه فنلاند توانست از اين وضعيت عبور كند؟ با صدور بخشنامههاي متعدد؟ با تغيير كابينه در دولت؟ يا با برنامه صدصفحهاي توسعه؟ هيچ كدام. فنلاند از مدرسه آغاز كرد. اين كشور به جاي انباشت بيشتر محتوا، ساختار مدرسه را بازنويسي كرد، به معلم شأن يك متفكر تاثيرگذار داد، به كودك حق انتخاب بخشيد و براي يادگيري، معنايي انسانيتر و اجتماعيتر درنظر گرفت. معجزه فنلاند نه در اقتصاد و سياست، بلكه در «انسان تربيتشده»اي بود كه بعدها ستون حكمراني نوين اين كشور را تشكيل داد. مدرسه انسانمحور، نه فقط يك مدل آموزشي، كه سكوي پرتابِ تمدني آنها بود.
سنگاپور نيز دقيقا پا در همين مسير گذاشت. كشوري كه هيچ ثروت طبيعي نداشت، اما سرمايه عظيمي به نام «انسان» را كشف كرد.
سنگاپور مدرسه را از يك «محل آموزش» به «آزمايشگاه ساخت جامعه» تغيير داد؛ جايي كه كودكان و نوجوانان مسووليتپذيري، كار تيمي و مشاركت را در مدرسه زندگي كنند. همين نسل تربيتشده در مدارس نوين بود كه در دهههاي بعد، ساختار اقتصادي و حكمراني سنگاپور را از كشوري فقير به يكي از كارآمدترين نظامهاي جهان بدل كرد.
در ژاپنِ ويران شده پس از جنگ جهاني دوم نيز مدرسه بود كه به تدريج روح ملي را ترميم كرد. ژاپنيها خيلي زود فهميدند كه نميتوانند كشوري توسعهيافته بسازند مگر آنكه انسانهايي در مدارس پرورش يافته باشند كه توان زيست جمعي، همدلي، نظم، مقاومت و اميد را در مدرسه تجربه كرده باشند. مدرسههاي ساده اما انسانمحور ژاپن با فلسفهاي مبتني بر فرهنگ غني آنها، ستونهاي جامعهاي را ساختند كه امروز بسياري آن را الگوي نظم اجتماعي و اخلاق حرفهاي ميشناسند.
اينها افسانه يا داستان نيست؛ تاريخ است. تاريخي كه به ما ميگويد آينده در كجا و چگونه بايد ساخته شود.
اما در ايران، هرگاه سخن از «مدرسه انسانمحور» به ميان ميآيد، نگرانيهايي نيز سر برميآورد؛ نگرانيهايي واقعي اما متضاد، قابلدرك اما خطرناك كه البته در تمام زمينهها و با گفتوگو ميتوان به درك و شناخت واقعي از وضعيت فعلي رسيد. در اينجا تلاش ميكنم نگرانيهاي اجتماعي و سياستگذاري را بررسي كنم:
نگراني نخست آن است كه مدلهاي تجربه شده در كشورهاي موفق، «با فرهنگ و ارزشهاي ايران سازگار نيست.» اما پرسش اينجاست: كدام بخش فرهنگ ايراني (از ادبيات گرفته تا حكمت و عرفان) با تربيت انسان خردمند، مسوول، اهل گفتوگو، اخلاقمحور و اميدوار ناسازگار است؟ حقيقت آن است كه بزرگترين خطر براي ارزشهاي يك جامعه، مدرسهاي نيست كه پرسشگري ميآموزد بلكه مدرسهاي است كه اميد را از دل جامعه ميزدايد، هويت را خاموش ميكند و نوجوان را نسبت به آينده خود بيتفاوت ميسازد.
نگراني دوم اين است كه «مدارس انسانمحور نظم حكمراني را به چالش ميكشند.» اما كدام حكمراني پايداري بر دوش انسانهاي ناتوان در گفتوگو، بياعتماد، نااميد و منفعل شكل گرفته است؟ تجربه كشورهاي موفق در اين زمينه نشان داده كه اتفاقا توسعه پايدار يك كشور بر دوش انسانهايي شكل ميگيرد كه حق مشاركت، همدلي و انتقاد را آموخته و تمرين كردهاند. انسانِ تربيت شده و خردمند براي حكمرانان يك كشور تهديد نيستند، بلكه ستونها و پايههايي هستند كه آينده بر آنان شكل ميگيرد. عمدهترين تهديد براي يك كشور، نسلي است كه توان انديشيدن ندارد و نسبت به سرنوشت كشورش بيتفاوت است.
نگراني سوم، نگراني دولتي است كه سالهاست مدرسه را ابزاري براي سياستگذاريهاي كوتاهمدت ميبيند و بزرگترين كابوسش اين است كه «نكند از كنترل خارج شوند؟» اما مدرسه انسانمحور هرگز تمرين و تكثير بيقانوني نيست، بلكه به نظمي عميقتر و انسانيتر پايبند است. در اين مدارس، نظم نتيجه اجبار نيست؛ نتيجه مشاركت و مسووليت است. چنين نظمي نه تنها قابل كنترلتر، بلكه پايدارتر نيز هست.
نگراني چهارم اين است كه «تغيير مدرسه زمانبر است.» اين نگراني كاملا درست است، اما مگر انتظار ديگري بايد وجود داشته باشد؟ مگر راهحلهاي عجولانه و پروژههاي كوتاهمدت توانستهاند مسير ايران را تغيير بدهند؟ آينده، محصول فكر و انديشه نسل بعدي است و نسل مسووليتپذير بعدي فقط در مدارس انسانمحور ساخته ميشوند.
البته بايد كه موشكافانه و دقيق نگرانيهاي والدين كه مخاطبان اصلي اين طرح هستند را كاويد و بررسي كرد، اما اگر اين نمونهها و اين نگرانيها را كنار هم بگذاريم، به يك حقيقت ساده و عميق ميرسيم:
ايران براي عبور از بحرانهاي امروز چه براي والدين و چه براي حكمرانان، نه به نسخهاي عجولانه كه به بازسازي انسان خردمند ايراني نياز دارد و اين بازسازي فقط در مدرسه ممكن است.
مدرسه انسانمحور، دروازه ورود ايران به آينده است، آيندهاي كه در آن انسان، نه ابزار، بلكه بنيان حكمراني است.
از دل فلسفه اين مدرسه و از دل اين نگاه، مسيري آغاز ميشود كه در كتاب «معماري اميد» در حال صورتبندي آن هستم: راهي براي بازآفريني مدرسه، بازآفريني انسان و درنهايت بازآفريني ايران.
اميدوارم جمله زير را هر روز، بارها براي خودمان و ديگران تكرار كنيم:
اگر مدرسه را درست فهم كنيم، آينده را درست ميسازيم. اگر مدرسه را رها كنيم، آينده ما را رها خواهد كرد.