لطفا در بهار نمیرید
رضا ضيا
پیشتر در همین جا به «زمستان» از دید قدما اشارهای رفت، و گفته شد که؛ لذت بردن از زمستان نوعی رفتار مدرن است، در قدما به دلیل دشواری تهیه خوراک و پوشاکِ مناسب و نبودِ وسائل گرمایشی و گران بودن آن، همیشه از زمستان با بدی یاد کرده و از رسیدن بهار و طی شدن زمستان به نیکی گفتوگو نمودهاند.
در مناقبالعارفین افلاکی، حکایت جالبی در این زمینه هست که مولانا گفته: مرد خدا بودن، با مُردن در بهار تناقض دارد وفصل مُردن خزان و زمستان است، نه بهار!
«درویشی از مشایخ آن عصر در اول بهار وفات یافت و اعتقادِ هوامِ عوام آن بود که او ولیِّ خداست؛ بحضرت مولانا اعلام کردند که آن فلان مردِ ولی مُرد؛ فرمود که تمامتِ اشیا و اجزای عالم رو بحیات نهادهاند او چون مُرد؟ پس چگونه مردِ خداست؟ تا مرد خدا رضا ندهد مرگ را بر او دسترسی نیست و اغلبِ انبیا و اکابرِ اولیا باید که در فصلِ خزان و قلبِ زمستان نقل کنند؛ چنانکِ حضرتش در زمستان شدید که روی زمین چون حدید شده بود رحلت فرمود و هذا من اَماراتِ الوَلایه» (مناقبالعارفین، تصحیح تحسین یازیجی، ص 420 )
استدلالِ مولانا خیلی ساده است، او میگوید: مردنِ مردانِ خدا به اختیار خودشان است و چطور دلشان میآید در بهار بمیرند. من هم نمیدانم ناصرچشمآذر و پیش از او، دوستِ دیگرمان خلیلِ کسایی (فرزند استاد کسایی) چطور دلشان آمد در بهار بمیرند؟!
من از همینجا از مسؤلین میخواهم: شما که اینقدر راحت همه چیز را ممنوع میکنید، مردن در بهار را هم ممنوع کنید!