• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4118 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۴ تير

نگاهي بر «بي‌قراري» نوشته زولفو ليوانلي با ترجمه مجتبي مرادي

يكشنبه خواهد آمد

مجتبي نريماني

 

 

پسرم! مي‌داني حارصه چيست؟ يك واژه قديمي عربي است. همانطور كه مي‌داني كلمات حرص و حارص و احتراص و محترص همه از اين ريشه‌اند. حارصه اين است فرزندم: مي‌داني كه به شترها، كشتي‌هاي بيابان مي‌گويند؟ اين حيوانِ مبارك سه هفته بدون خوردن و آشاميدن، تشنه و گرسنه راه مي‌رود و راه مي‌رود؛ يعني اينقدر مقاوم است. اما يك خاري در بيابان هست كه خيلي دوستش دارد. هرجا ببيند خار را از ريشه كنده و مشغول خوردن مي‌شود. خارِ بُرنده دهانِ شتر را زخم مي‌كند و زخم‌ها شروع به خون‌ريزي مي‌كنند. مزه شور خون كه با طعم خار آميخته مي‌شود، شتر بيشتر كيف مي‌كند. به اين ترتيب، تا مي‌خورد خون‌ريزي ادامه دارد و هيچ جوري از خونِ خودش سير نمي‌شود. اگر مانعش نشويم شتر به دليل خون‌ريزي مي‌ميرد. به اين مي‌گويند حارصه. همانطور كه قبلا گفتم كلمات حرص، حارص و احتراص از اين‌جا مي‌آيند.

اين عادتِ همه خاورميانه است پسرم!

تمامُ تاريخ مشغول كشتن هم بوده‌اند و اصلا نمي‌فهمند كه در واقع دارند خود را مي‌كشند و از طعم خونِ خود سرخوش مي‌شوند. (از متن كتاب، ص 46)

زولفو ليوانلي Huzursuzluk را سال 2017 منتشر كرد. مجتبي مرادي در «نشر ري را»Huzursuzluk را «بي قراري» ترجمه كرده، اما بايد بدانيم معادل فارسي مناسبي براي نام كتاب وجود ندارد. معادلي كه بتواند معناي Huzursuzluk كه بسيار دردآورتر از «بي‌قراري» است را بيانگر باشد. شايد اگر نگارنده مي‌خواست نامي براي كتاب انتخاب كند وفاداري به متن را كنار مي‌گذاشت و «يكشنبه خواهد آمد» را به عنوان نام كتاب برمي‌گزيد. نامي كه وقتي رُمان را بخوانيد به آن خواهيد رسيد. كتاب چند ماه بعد از چاپ نخستين نسخه در تركيه از تركي استانبولي به فارسي برگردانده شده و در نمايشگاه كتاب ارديبهشت ماه از آن رونمايي شد. زولفو ليوانلي شاعر، خواننده، كارگردان و نويسنده سياسي ترك است كه با جديدترين رمان خود نشان داد در آينده نام او را بيشتر خواهيم شنيد و دور از ذهن نيست يكي از همين سال‌ها جايزه نوبل را از آن خود كند و كتاب‌هاي او مورد علاقه مترجم‌ها و نشريات قرار گيرند.

«بي‌قراري» داستان جنگ است، داستان داعش، خون و خشونت، باورهاي غلط، انسانيت، گرسنگي و آوارگي و درد و درد و درد. با خواندن «بي‌قراري» كتاب «بادبادك‌باز» خالد حسيني در ذهن تداعي مي‌شود. در يك كتاب طالبان كه محور داستان بود و حال كه سال‌ها از نوشتن آن رمان مي‌گذرد، در رماني ديگر داعش جاي طالبان را گرفته است.

با خواندن اين رمان به اين نتيجه مي‌رسيم كه درد زندگي در خاورميانه را نويسندگان خاورميانه به رشته تحرير درآورده‌اند، درخواهند آورد و بايد گاهي آثار امريكاي جنوبي و اروپايي را كنار گذاشت و به خواندن و ترجمه نويسنده‌هاي خاورميانه پرداخت.

«بي‌قراري» روايت ابراهيم، روزنامه‌نگاري است كه به‌طور اتفاقي خبر كشته شدن دوست دوران كودكي خود در امريكا را، در پاورقي روزنامه مي‌خواند و به جست‌وجوي آن برمي‌خيزد و در يافتن جواب سوالات خود به شهر كودكي‌اش ماردين مي‌رود كه از شهرهاي مرزي كشور تركيه است و پناهجويان سوري از مرزها گريخته و به آن‌جا پناه آورده‌اند و در چادر زندگي مي‌كنند. ابراهيم در سفر خود به ماردين درگير ماجراهايي مي‌شود كه مسير زندگي‌اش را عوض مي‌كند و از او انسان ديگري مي‌سازد.

در اين مسير ابراهيم با دختري ايزدي آشنا مي‌شود و درمي‌يابد بر خلاف آنچه تا آن روز تصور مي‌كرده و ايزدي‌ها را يزيدي خطاب مي‌كرده و آنها را شيطان‌پرست مي‌دانست، آنها نه ربطي به يزيد دارند و نه شيطان را مي‌پرستند. روايت اصلي رمان به قدري جذاب است كه خواننده را به خوبي با خود همراه مي‌كند، هرچند روايت‌هاي فرعي رمان نيز به درستي مابين روايت اصلي آمده‌اند و در ميان تلخي زندگي ملكناز، خرده روايت‌هايي مانند ماجراي طلاق ابراهيم كمي از تلخي بي‌اندازه روايت اصلي مي‌كاهد. شخصيت‌پردازي فوق‌العاده شكل مي‌گيرد به‌طوري كه خواننده را به حسين تبديل مي‌كند و در پي ملكناز مي‌فرستد. ملكناز، دختري كه هيچ‌كدام از عناصر زيبايي را، آنهايي كه ما از زيبايي مي‌شناسيم و به خوردمان داده‌اند را ندارد. اما در پي او مي‌دويم بي‌آنكه او را ببينيم يا بخواهيم او را ببينيم. بي‌آنكه ميل به ديدنش‌ داشته باشيم پي او مي‌دويديم.

«بي‌قراري» مملو از پاراگراف‌ها و جمله‌هايي تكان‌دهنده است كه مي‌توان هر كدام را براي پشت جلد كتاب انتخاب كرد و در فضاي مجازي به عنوان معرفي كتاب منتشر كرد. جمله‌هايي كه گاه آدمي را تكان مي‌دهند و گاه آنقدر تلخ مي‌شوند كه سخت مي‌توان دوباره آن را خواند: «ملكناز هنگام شير دادن بچه را از من مي‌گرفت و بعد دوباره به من مي‌داد. تشنه و گرسنه بوديم. خيلي خسته بوديم. حمل كردن بچه هم سخت بود، به علاوه ملكناز هم بچه را نمي‌خواست. يك بار او را زير صخره‌اي رها كرد كه بميرد؛ اما بعد از يك ساعت طاقت نياورد، برگشت، همان‌جا زير سايه صخره در حال استراحت به بچه شير داد. چند روز بود از گرسنگي علف مي‌خورديم، مثل حيوانات نشخوار‌كننده، علف‌هاي تلخ و شيرين مي‌خورديم.» (از متن كتاب، ص 130) ليوانلي در بي‌قراري تصويرسازي‌هاي بجا و درست و دقيقي ارايه مي‌كند، آنقدر كه خواننده مي‌تواند معبد خورشيد را با جزييات ببيند و خود را در آن تصور كند. او در مقام نويسنده بخش كوچكي از آنچه بر سر مردم سوريه آمده را به رشته تحرير درآورده، بخش كوچكي از جنايات هولناك داعش. از دردهاي مسلمان بودن، وقتي براي فرار از آنچه داعش دين مي‌نامد به امريكا سفر مي‌كند و در آن‌جا آنها كه از آن بيزارند به فجيع‌ترين شكل ممكن قصابي‌اش مي‌كنند. بگذار قصه‌اي برايت بگويم: در دينِ شما، يكي از اولياي زن، در يك دستش يك دلو آب و در ديگري يك ظرف آتش مي‌گيرد راه مي‌افتد. وقتي از او مي‌پرسند كجاي مي‌روي؟ مي‌گويد: با اين سطل آتش جهنم را خاموش مي‌كنم و با آن ديگري بهشت را آتش خواهم زد. چون‌كه رياكاري انسان‌ها به خاطر وعده بهشت و خوفِ جهنم را دوست نداشت و نمي‌خواست. (از متن كتاب، ص 100) كتاب دقيقا حجمي كه بايد را دارد، كلامي اضافه گويي ندارد، نه زياد است و نه كم، آنچه مي‌خواست بگويد را در بهترين قالب بيان كرده است. خواندنش به خواننده روح تازه مي‌بخشد و ذهنش را در مقابل آن‌چه در خاورميانه در حال رخ دادن است باز مي‌كند. بي‌قراري بوي خون مي‌دهد بي‌آنكه گلوله‌اي در آن شليك شود و به خط مقدم نبرد پا بگذارد، چراكه تمام خاورميانه خط مقدم است. متاسفانه بعد از خواندن كتاب و درست هنگامي كه مشغول نگارش اين چند خط بودم متوجه شدم ترجمه ديگري از اين كتاب توسط مترجم و نشر ديگري به بازار آمده كه بخش كوچكي از مصائب عدم عضويت در كپي رايت جهاني است. با اين وصف احتمالا بخشي از زحمات مترجمان كتاب‌ها و سرمايه‌گذاري نشرها آسيب خواهد ديد و اجرا و تابعيت از قوانين كپي‌رايت بيش از آنكه به زيان ناشرين منجر شود به درآمد بالاتر آنها ختم خواهد شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون