عفيفه عابدي/ دولت شهرهاي باستاني يونان اكنون به درجه متعالي دولت منطقهاي اتحاديه اروپا رسيدهاند اما شايد هنوز برخي علاقهمندان انديشه سياسي ميانديشند اكنون نيز افلاطون و ارسطويي بايد بودند تا آنارشياي را كه يونان فرزند كوچك اتحاديه اروپا ايجاد كرده نظم و سامان ميدادند؛ گويي آتن در حال استحاله ارزشهاي مدينه فاضله اروپاست؟! زماني كه با آغاز قرن 21 اتحاديه اروپا پول واحد يورو را برگزيد و كمتر از پنج سال بعد قانون اساسي اتحاديه تصويب شد و اتحاديه اروپا خود را جايگزين تدريجي دولتهاي ملي قاره سبز نشان داد، آنقدر حيرتبرانگيز و باورنكردني بود كه اغلب تحليلگران در فحواي بحثهاي خود ناگزير بودند جايي براي فرو ريختن احتمالي ستونهاي اتحاديه در بروكسل باز كنند اما اكنون با عبور اين اتحاديه از بحران اقتصادي ويرانكننده 2008، در بدترين حالتي كه يونان يا حتي بريتانيا از ترك اتحاديه اروپا ميگويند، كمتر كارشناسي ميتواند از پاره شدن زنجيره 28 ستاره پرچم آبيرنگ اتحاديه سخن بگويد. حداقل طرح اين بدگماني با آقاي سيدشمس الدين خارقاني، سفير سابق ايران در آلمان كه دههها بر اتحاديه اروپا مطالعه و دقت نظر داشته، اين را اثبات ميكند.
در واقع اختلافها در اتحاديه ربطي به امروز ندارد و از گذشته وجود داشته است. ولي مخالفان قدرت زيادي ندارند. هم به لحاظ شرايط داخلي و هم قدرت كم منطقهاي. اتحاديه همچنان رو به رشد است و اين فرآيند براي همگرايي بسيار آموزنده است. در مورد هژموني آلمان، اگر آن را به توان هژموني ناميد، بايد اذعان كرد كه اين كشور هنوز با چالشهاي جدي روبهرو نيست و به نظر نميآيد كه در آينده نزديك نيز نگراني جدي احساس كند
به نظر ميرسد اتحاديه اروپا ايران را به عنوان يك قدرت منطقهاي قبول دارد. پذيرفتند در ايران بعضا عليه كشورهايي چون انگليس و فرانسه چالشهايي وجود دارد اما ايران را به عنوان يك واقعيت قبول كردند و حاضرند با ايران همكاري كنند ولي نه با هر شرايطي. اگر وضعيت هستهاي به جاي مناسبي برسد و بتوانيم نوعي توافق با امريكا ايجاد كنيم، اروپاييها با سرعت بيشتري به سوي ايران حركت خواهند كرد
با تشكر از اينكه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد. موضوع سوال برانگيز كه براي علاقهمندان مسائل بينالمللي جالب توجه است، چشمانداز اتحاديه اروپاست؛ اتحاديهاي كه از 28 كشور تشكيل شده است در دهه اول قرن 21 دوران طلايي و چشمگيري داشت اما به نظر ميرسد پس از آغاز بحران اقتصادي 2008 با فرود سياسي- اقتصادي مواجه شده است. اكنون راستگرايان افراطي به پارلمان اتحاديه اروپا راه يافتهاند. در كشوري مانند يونان چپگرايان روي كار آمدهاند و پيشبيني ميشود روي كار آمدن راستگرايان افراطي و چپگرايان در ساير كشورهاي اتحاديه اروپا حتي در بريتانيا تكرار شود، با چنين شرايطي شما اتحاديه اروپا و چشمانداز آن را چگونه ميبينيد؟
من فكر ميكنم كه اگر اجازه بدهيد ابتدا ديدگاه خودم درباره همگرايي را بگويم، شايد بشود در اين مساله بيشتر واكاوي كرد. طبيعتا همگرايي به لحاظ معنايي آن است كه دو يا چند عضو يعني كشور بتوانند در يك گروه چنان ديدگاههاي خود را معتدل كنند كه بخشي از منافع ملي را به منافع جمعي تبديل و تمام اعضاي گروه از منافع جمعي برخوردار شوند ولي نظريههاي مختلفي درباره همگرايي از سوي صاحبنظران مطرح ميشود كه در اين ميان دو نظريه مهمتر هستند. نظريه پروژه كه اعتقاد دارد كشورهايي كه در يك اتحاديه جمع شدهاند يك هدف غايي دارند و براي رسيدن به اين هدف غايي از بخشي از منافع ملي چشمپوشي ميكنند. دومين نظريه ديدگاه فرآيندي است كه تاكيد دارد كشورها در اين همگرايي با توجه به شرايط داخلي، منافع ملي، محيطي و منطقهاي راه خود را پيدا خواهند كرد. كشورها ممكن است هر كدام يك هدف براي همگرايي داشته باشند اما روي يك هدف ثابت سرمايهگذاري نكردهاند ولي شرايط آنها را به سوي همگرايي بيشتر سوق ميدهد. به نظر من ديدگاه دوم درباره اتحاديه اروپا بيشتر صادق است چراكه اتحاديه حدود 60 سالي است كه تشكيل شده و اسامي مختلفي از اتحاديه زغالسنگ و... داشته، با بحرانها و چالشهاي مختلفي روبهرو بوده كه شرايط محيطي براي آن ايجاد كرده بود اما اتحاديه اروپا از اين بحرانها عبور كرده است. يكي از مهمترين اين بحرانها در سال 2007 با آغاز بحران مالي جهاني و اروپايي ايجاد شد كه اتحاديه تا گلو در آن فرو رفت ولي در نهايت تا حدي توانست راهحلي براي برون رفت از بحران بيابد و امروزه شاخصها مويد اين امر هستند.
ميدانيم كه اروپا تا قبل از ايجاد يك همگرايي نسبتا همهجانبه، دچار جنگها و اختلافهاي بزرگي چون جنگهاي مذهبي ٣٠ ساله بود كه به صلح وستفالي انجاميد و بعد جنگهاي اول و دوم جهاني كه درواقع نهتنها منجر به تغيير نقشه جهان شد بلكه تغيير گستردهاي در تفكر سياسي در سطح كره خاكيمان ايجاد كرد. به جد ميتوان گفت كه اگر اختلافات موجود بهشدت سابق ادامه داشت از اروپا جز پيكري نحيف و لاغر باقي نميماند ولي نهايتا بعد از جنگ جهاني دوم، اروپاييها به اين تدبير رسيدند كه بايد با هم زندگي كنند. شايد اين را بتوان هدف غايي براي اعضاي اتحاديه اروپا تلقي كرد. در واقع كشورهاي عضو اتحاديه پي بردند كه به جاي چالشهاي فيمابين كه ممكن است به جنگهاي گستردهتر و كينههاي عميقتر ختم شود، بايد درصدي از اختلافها را كاهش داده و از قسمتي از استقلال و حق حاكميت خود بگذرند براي رسيدن به حاكميت بزرگتر.
به نظر من اين بزرگترين هدفي بود كه اروپاييها توانستند محقق كنند و در 60 سال آنها توانستند به اين برسند كه با هم مذاكره كنند. در واقع بر همين اساس هميشه بر چالشها فايق آمدند. به طور مثال در سال 2004 وقتي بسياري از كشورهاي اروپاي شرقي تصميم گرفتند به اتحاديه اروپا بپيوندند اتحاديه نيز قبول كرد و در حالي كه دچار بحران هويتي شده بود، توانست بر اين مشكل با صبر و بردباري ناشي از آموزشهاي زندگي جمعي غلبه كند. يا در بحران مهاجرت كه دنيا با آن مواجه است، اتحاديه اروپا توانست بر آن تا حدود معتنابهي غلبه كند. درباره بحران مالي نيز اتحاديه اروپا به شكل دوفتكو توانسته است آن را پشت سر بگذارد و آرام آرام شاخصهاي اقتصادي بهتر از خود نشان ميدهد.
اين همگرايي را اتحاديه اروپا توانسته در جهات مختلف ايجاد كند؛ در بخش صنعتي، سياسي، حقوقي همگرايي ديده ميشود ولي معمولا چالشهايي كه ايجاد ميشوند در بخشهاي سياست داخلي و خارجي يا اقتصادي است كه اثرات خود را در بخشهاي فرهنگي و اجتماعيشان نشان ميدهند. بزرگترين بحران كنوني در منطقه يورو است كه در اصل ريشه در همان بحران 2007 دارد.
اگر شما با ديدگاه فرآيندي اين پروسه را نگاه كنيد به نظر ميرسد كه يك مقداري درك دليل عبور اتحاديه اروپا از چالشهاي پيشرو را آسان ميكند. به عبارت ديگر اتحاديه گامهاي كوچك ولي همزمان برميدارد تا بر مشكلات غلبه كند. به عبارت ديگر اگرچه اكنون اختلافهاي سياسي بين كشورها و گروههاي مختلف داخل اتحاديه ايجاد شده ولي در نهايت منافع جمعي و شرايط جهاني و منطقهاي باعث شده كه جمعبرداري حركت اتحاديه رو به جلو باشد. شايد در مقاطعي اين حركت تندتر يا كندتر صورت گيرد. من در اتحاديه اروپا نگراني حس نكردم كه فكر كنم اين جمعبرداري كند يا متوقف شده يا معكوس شده باشد. به نظر من اين حركت در آينده هم رو به جلو خواهد بود.
حتي با وجود خروج احتمالي كشوري مانند يونان؟
حزب چپگراي سيريزا تقريبا از چهار سال پيش فعاليت خود را افزايش داد و به تبع مشكلات داخلي اتحاديه و بحران اقتصادي يونان، اين حزب كه چندان جايگاهي نداشت، توانست به قدرت برسد. احزاب افراطي قبلا در ايتاليا، فرانسه و... هم قدرت گرفته بودند و حتي در بعضي نقاط به قدرت هم رسيده بودند اما روشهاي اتخاذ شده در زندگي جمعي در اتحاديه اروپا اجازه نداد كه روند قدرتنمايي آنها، اگرچه توام با آزادي بود، به خودنمايي بيش از اندازه مبدل شود بلكه در بيشتر موارد پروسه معكوس اتفاق افتاد و احزاب افراطي در اثر مرور زمان به طرف مركز دايره متمايل شد اما در يونان اين اتفاق متفاوت شد. در حالي كه تغييرات مثبت معيشتي در يونان به واسطه عضويت در اتحاديه اروپا بعد از دهه 80 به دليل كمكهاي زياد اتحاديه به يونان رخ داده است ولي مديريت لازم براي بهرهبرداري از اين امكانات و نيز آموزشهاي پيشدستي طراحي و اجرا شد لذا يوناني كه ميتوانست در نزديكي خود شاهد نوعي يوتوپيا باشد، اما به دليل بيتدبيري و عدم مديريت صحيح در استفاده از منابع انساني و مبارزه با فساد مالي و اداري موجود نتوانست از كمكهاي اتحاديه اروپا به درستي استفاده كند و در مقابل ورشكسته شد تا جايي كه اين حزب چپگراي تندرو با استفاده از شعارهايي كه مردم سر داده بودند به روي كار آمد. البته باز به دليل موارد متعدد اشاره شده در معاهدههاي منعقده در بين اعضاي اتحاديه، گرايشي در اعضا براي مقابله فيزيكي با اين تصميم مردمي در اين كشور ديده نشد. البته دوطرف به مقابله لفظي و كلامي عليه يكديگر ادامه دادند تا جايي كه حتي يونان تهديد به خروج از منطقه يورو كرد. از طرف ديگر، نوع برخورد جديد دولت چپگراي يونان با اتحاديه اروپا و منطقه يورو نشان داد كه برخلاف تصورها، آتن نميتواند برخورد نامعقول و چندان مغاير تصميمات شورايي اتحاديه داشته باشد. اين دولت چپگرا بعد از چند دور مذاكره توانست رضايت بروكسل را براي تمديد بازپرداخت بدهيها كسب كند. به عبارت ديگر آنها با وجود چپگرايي سعي در همآهنگ كردن خود با تصميمات داخلي اتحاديه كردند.
يعني يونانيها هم درچارچوب ديدگاه اروپايي تلاش كردند مشكلات را از طريق مذاكرات حل كنند. ما اگر درباره اختلاف در اتحاديه اروپا صحبت ميكنيم بايد منطق عملي آنها را نگاه كنيم. در حالي كه به نظر ميرسد ادبيات هر دو دولت يونان و آلمان تند بود و حتي خانم آنجلا مركل، صدراعظم آلمان اعلام كرد كه چه بسا بهتر باشد يونان از يورو خارج شود چون اين مساله فشاري از روي اقتصاد آلمان برميدارد اما در نهايت هيچ منازعهاي رخ نداد و به اذعان طرفين، آنها به توافق برد- برد رسيدند.
مثال ديگر، برايتان بزنم؛ چند ماه پيش شاهد طرح رفراندوم استقلال اسكاتلند از بريتانيا بوديم، بايد به عنوان ناظر آسيايي- خاورميانهاي و با ديدگاه منطقهاي انتظار ميداشتيم كه جنگي رخ دهد اما نمايندگان بزرگترين كشورهاي عضو اتحاديه اروپا به اسكاتلند رفتند تا در آنجا تبليغ كنند كه اسكاتلند در بريتانيا و در نتيجه اتحاديه اروپا بماند. آنها با مذاكره و متقاعد كردن مردم اسكاتلند، آنها را مجاب به دادن راي مثبت كردند. اينها را ميتوان به حساب «نتايج همگرايي در اين قاره» گذاشت.
اگر رفراندومي كه در بريتانيا برگزار ميشود راي به خروج از اتحاديه دهد، چگونه؟
رفراندومي كه در سال 2017 برگزار ميشود يعني مردم بريتانيا بايد راي بدهند كه اين كشور در اتحاديه اروپا بماند يا خارج شود. نظرخواهيهاي مختلفي انجام شده كه نشان ميدهد درصد كساني كه خواهان جدايي از اتحاديه اروپايي هستند تقريبا برابر با درصد كساني است كه خواهان ماندن در اتحاديه هستند يعني چيزي حدود 41 درصد. در درون حزب حاكم محافظهكار نيز گروهي هستند كه با رفراندوم و اين نوع پرسش موافق نيستند و معتقدند كه خروج از اتحاديه موجب به خطر افتادن منافع بريتانيا شده و حتي رابطه با امريكا را نيز تحت تاثير قرار ميدهد. حزب كارگرهم مخالف خروج از اتحاديه اروپا هستند و فكر ميكنند بايد با اتحاديه همسو بود اما به بروكسل نبايد اجازه داد كه معاهدههاي بيشتري امضا كند كه قدرت ملي را كاهش دهد. من فكر ميكنم دولت محافظهكار به چند دليل به اين تصميم براي برگزاري رفراندوم رسيده است:
1- فرانسويها مخالف ورود انگليسيها به اتحاديه بودند و سه بار هم ژنرال دوگل ورود انگليس به اتحاديه را وتو كرد. در نهايت انگليس وارد اتحاديه اروپا شد چراكه اتحاديه بدون انگليس يك قدرت قادر منطقهاي نبود. به همين سبب انگليسيها تلاش كردند سياستهاي خود را به اتحاديه اروپا تحميل كنند. در برخي مواقع هم موفق بودند؛ مثلا در زمان انعقاد معاهده رم. ادامه سياست فشار فرانسه بر انگليس ميتواند يكي از دلايل اتخاذ اين تصميم باشد.
2- كشورهايي مانند آلمان- فرانسه كه يك باند قدرتي سياسي در اتحاديه هستند هميشه مانع شدهاند كه انگليس در تصميمسازيهاي اصلي چه داخلي و چه خارجي در اين اتحاديه نقش اساسي ايفا كند. به عنوان مثال در بحران اوكراين، آلمان و فرانسه به عنوان كشورهاي همسو و تا حدي از سوي اتحاديه اروپا نقش فعالي در مذاكرات ايفا كردند. شايد يك دليل آن روابط نزديك آلمان و فرانسه با روسيه بود و وابستگي كه اين كشورها به انرژي روسيه دارند اما از سوي ديگر دليلش آن بود كه هر كشوري كه در اين بحران بينالمللي ايفاي نقش ميكرد و ميتوانست به حل بحران كمك كند، قدرت مانور بينالمللي خود را افزايش ميداد. در نتيجه آلمان و فرانسه فضا را براي بازيگري انگليس باز نگذاشتند. از اين موارد بسيار است.
3- دليل ديگر فشارهايي است كه از سوي گروههاي داخلي به دولت محافظهكار وارد ميشود. اين گروهها خواهان تغيير رويه انگليس در اتحاديه اروپا هستند و بر اين باورند كه لندن بيش از حد در برابر بروكسل انعطاف داشته و استقلال عمل خود را از دست داده است. در پاسخ به اين فشارها، دولت محافظهكار بريتانيا دست به كار مهمي زده و تصميمگيري را به مردم واگذار كرده است.
4- اكنون گروهها در بريتانيا مدعياند ما پول زيادي به اتحاديه ميدهيم در حالي كه ميتوان اين بودجه را صرف مسائل داخلي كرد. بريتانيا حدود 11 ميليارد يورو به بودجه سالانه اتحاديه اروپا كمك ميكند.
با اين حال تصور من هنوز بر اين است كه دولت محافظهكار انگليس كه شانس پيروزي در انتخابات آينده را دارد، به طور جدي به دنبال خروج از اتحاديه نيست. اين رفراندوم با دو هدف 1) حل مسائل داخلي 2) امتيازگرفتن بيشتر از اتحاديه اروپا انجام ميشود.
بريتانيا يونان نيست. نبود بريتانيا در اتحاديه به مثابه كنده شدن قسمتي از وجود اتحاديه است. انگليس يك قدرت سياسي- اقتصادي است. اين كشور داراي سياست خارجي و روابط فراآتلانتيكي قدرتمندي است. خروج انگليس از اتحاديه اروپا نميتواند به سادگي خروج كشوري مانند يونان رخ دهد. در پي آن چالشهاي زيادي براي اتحاديه ايجاد خواهد شد. روابط پولي و مالي كه بين انگليس و اتحاديه اروپا وجود دارد، مسائل گمركي و موارد ديگر در معاهدههاي فيمابين، به سادگي قابل لغو نيست. نهتنها انگليس به دنبال افزايش قدرت در اتحاديه اروپا است، در طرف مقابل هم بروكسل هم نميخواهد قدرت چانهزني بينالمللي خود را كاهش دهد. تصور من اين است كه دو طرف با مذاكره به نتيجه برسند. اين يكي از ويژگيهاي همگرايي فرآيندي است.
اتحاديه اروپا ساختار قانوني خود را دارد و نمايندگان پارلمان اتحاديه از طريق انتخابات تعيين ميشوند و روساي اتحاديه هم دورهاي و با مشاركت خاصي كه تقريبا بينظير است، انتخاب ميشود، اما در سالهاي اخير مشاهده ميشود كه با اين حال آلمان به رهبر معنوي و غير قابل كتمان اتحاديه تبديل شده است. حتي وقتي در كشورهايي مانند يونان تظاهراتي عليه اتحاديه اروپا برگزار ميشود شعارها عليه آنجلا مركل، صدراعظم آلمان است، دليل جايگاهي كه آلمان دارد، چيست؟
درباره بررسي جايگاه آلمان در اتحاديه اروپا بايد كمي به عقب برگشت. زماني كه اتحاديه زغالسنگ با شش كشور تشكيل شد، آلمان دو قسمت بود؛ آلمان شرقي و غربي كه يكي تحت اشغال شوروي بود ديگري تحت نظر متفقين قرار داشت. هيچ كدام از كشورهاي ديگر عضو اتحاديه اين وضعيت را نداشتند. آلمان مستقل نبود و نميتوانست تصميم سياسي مستقلي اتخاذ كند. اما در اينجا ببينيد نفوذ آلمان در بنيانگذاري اتحاديه آنقدر بود كه بتواند گروهي از كشورهاي غيرهمگن را در جهت ايجاد يك نزديكي اقتصادي سوق دهد. اين نفوذ آلمان را نشان ميدهد كه با وجود عدم استقلال سياسي اتحاديه را بر اين مبنا هدايت ميكرد. در آن زمان نسبت به آلمان بدبيني وجود داشت. هنوز هم كشورهايي چون فرانسه و لهستان نسبت به آلمان بدبين هستند. با آنكه اكنون آلمان يكپارچه شده و ديگر تحت نفوذ شوروي نيست. مبارزه با اين بدبيني يك چالش اصلي و هدف غايي براي آلمانها بود و طرحهاي خود را بر اين اساس بنا كردند و خود را به قدرت بزرگ اقتصادي تبديل كردند. آلمانيها تا قبل از فروپاشي ديوار برلين احساس حقارت ميكردند.
در زمان فروپاشي ديوار برلين، هلموت كهل صدر اعظم آلمان بود. وي يكي از قدرتمندترين سياستمداران آلماني بود كه تصورش بر آن بود كه 1) برلين بايد به عنوان پايتخت بزرگ اروپايي كه به پاريس و لندن تنه بزند، شناخته شود. 2) بلوك شرق سابق بايد به اتحاديه بپيوندند و مركزيت و نقطه ثقل گروه جديد بايد به سوي برلين باشد. كهل به دليل مشكلات داخلي و حزبي نتوانست بر قدرت بماند. شايد اگر بود اين اهداف به خوبي تحقق مييافت. آلمانها علاقهمند بودند كه قدرت تاريخي خود را به دست بياورند. اين موضوعي بود كه امريكاييها و اروپاييها مخالف آن بودند. اما آلمانيها ياد گرفتند به جاي جنگ، نوعي تعامل با كشورهاي همسايه داشته باشند و به واسطه اين بردباري و كار زياد توانستند اروپا را قانع كنند كه اين آلمان، آن آلمان قديمي نيست. اگرچه آلمان خواهان گسترش در اتحاديه است اما اين قدرت، نظامي نيست و قدرت نرم است. اين قدرتافزايي اقتصادي است و با ياري رساندن به اتحاديه اروپا دنبال ميشود.
بعد از كهل، آقاي شرودر به صدراعظمي منصوب شد. وي در اتحاديه بسيار فعال بود. او دامنه فعاليت اتحاديه را فراتر برد و در زمان او پيشنهاد مذاكرات هسته ايران با آلمان و فرانسه و بريتانيا مطرح شد. در بحث حمله امريكا به عراق، بهشدت آلمان و فرانسه عليه ايالت متحده فعال بودند. در واقع شرودر قدرت آلمان را از قدرت ملي، به منطقهاي و جهاني افزايش داد. از زمان روي كار آمدن آنجلا مركل، آلمان بهشدت در حال كار براي گرفتن عضويت دايم در شوراي امنيت سازمان ملل است. قدرت اقتصادي آلمان افزايش يافته است. در برخي شاخصها مقام اول جهاني را كسب كرده است. بنابراين اگر آلمان داراي قدرت سياسي است، به سبب قدرت اقتصادي اين كشور است. در سياست خارجي منطقهاي اعمال نقش ميكند. محوريت پولي و مالي آلمان، اين كشور را به محوريت سياسي تبديل كرده است.
اگر در اعتراض چپها در كشورهايي چون يونان عليه خانم مركل شعار داده ميشود چون ايشان سمبل آلمان است. بحران 2008 نهتنها قدرت آلمان را كاهش نداد، بلكه بر اين قدرت افزود. آلمان هم فكر، منابع مالي و هم تضمين را در اختيار اتحاديه اروپا قرار داد. اگرسهم انگليس 11 ميليارد يورو، يا سهم فرانسه 15ميليارد يورو در بودجه اتحاديه اروپا است، سهم آلمان 29ميليارد يورو يعني بيش از سهم اين دوكشور روي هم است. اين در حالي است كه تقريبا توليد ناخالص داخلي اين كشورها تقريبا برابر است. آلمان با اين پشتوانه مالي توانسته كشورهاي اتحاديه را وادار كند اين قدرت معنوي را بپذيرند. آلمان توانست با فرانسه نيز تنشها را كاهش دهد و هم از قدرت سياسي فرانسه استفاده كند. خانم مركل تلاش ميكند روابط نزديكي با امريكا داشته باشد و روابط فراآتلانتيكي خود را قدرتمند كند تا اگر جايي بريتانيا متزلزل شد، جاي آن را آلمان بگيرد.
تقريبا باثباتترين كشورها در اتحاديه اكنون آلمان است. تحقيقا با ابتكار آلمان و البته همكاري جمعي در بروكسل، مشكلات مالي ناشي از 2008 از اين كشور و اتحاديه خارج شده است. به طور خلاصه آلمان به هيچوجه از لحاظ قدرت نرم قابل مقايسه با ساير كشورهاي قدرتمند اتحاديه نيست. اگرچه در انگليس، فرانسه، ايتاليا و حتي آلمان نيز احزابي شكل گرفتهاند كه خواهان خروج از يورو هستند ولي به نظر نميرسد در اين باره در آلمان چالشي ايجاد شود. البته خانم مركل بيش از حد به سياست خارجي متكي است، در حالي كه بايد متوجه سياست داخلي هم باشد كه اكنون در آلمان چپگراها و نئونازيها در حال قدرت گرفتن هستند.
آيا هژموني كشوري چون آلمان با اعتراض اعضاي ديگر اتحاديه مواجه نميشود؟
كشورهاي كوچك مانند بلژيك، هلند، اتريش، پرتقال و از شرق مانند چك و.. به دليل كوچك بودن، سهمشان در راي هم كوچك است و هم بودجه كمتري در اختيار اتحاديه اروپا قرار ميدهند به همين نسبت نقششان كمتر است. از مدتها پيش اتريشيها گروهي را از اين كشورهاي كوچك تشكيل دادند كه در راستاي سياستهاي اتحاديه سعي در دراختيار گرفتن قدرت دروني و نيز كسب امكانات بيشتر از قدرتهاي بزرگ كردهاند. اگر چه در بعض موارد هم به موفقيتهايي نايل شدند ولي هنوز چندان به حساب نميآيند. در واقع اختلافها در اتحاديه ربطي به امروز ندارد و از گذشته وجود داشته است. ولي مخالفان قدرت زيادي ندارند. هم به لحاظ شرايط داخلي و هم قدرت كم منطقهاي. در نتيجه اتحاديه همچنان رو به رشد است و اين فرآيند براي همگرايي بسيار آموزنده است. در مورد هژموني آلمان، اگر آن را بتوان هژموني ناميد، بايد اذعان كرد كه اين كشور هنوز با چالشهاي جدي روبهرو نيست و به نظر نميآيد كه در آينده نزديك نيز نگراني جدياي براي خود احساس كند.
امريكا چه موضعي در برابر تضعيف احتمالي اتحاديه اروپا دارد؟
تصور من اين نيست كه امريكا خواهان اتحاديه اروپاي ضعيف باشد. امريكا از مسائل اقتصادي، مالي، تا ايدئولوژيك آنقدر با اتحاديه همگرايي جدي دوجانبه دارد كه ضعيف شدن اتحاديه بتواند براي امريكا چالشساز باشد. از طرفي امريكا آنقدر قدرتمند هست كه اتحاديه اروپاي قوي يا ضعيف در جايگاه امريكا تاثيري نداشته باشد و از سوي ديگر وجود روسيه در همسايگي اروپا موجب شده امريكا ارتباط بين عميق اروپا و خود را الزامي بداند. بر اين دلايل بايد الزامات ايدئولوژيك را افزود كه خود مقولهاي جداگانه و متفاوت است. در واقع امريكا تمايلي به ضعيف شدن اتحاديه اروپا ندارد و يا بالعكس. همكاري آنها در مسائل مختلف به همين دليل است. البته در روابط دوجانبه اختلافهايي وجود دارد اما آنها خود را در يك جبهه ميبينند. به همين ترتيب امريكا در برخي موارد به اتحاديه اروپا كمك ميكند.
روابط ايران و اتحاديه اروپا را چگونه ميبينيد؟ ايران چه سياستي بايد در برابر اتحاديه داشته باشد؟
ايران نخستين كشوري بود كه با اتحاديه اروپا معاهده اقتصادي بست. ولي طبيعتا شاه به دليل رابطهاي كه با امريكا داشت چندان توجهي به اروپاييها نداشت. حتي سعي ميكرد يك تعادل بين بلوك شرق و غرب ايجاد كند. اروپاييها نيز چون ايران را در حوزه منافع امريكا ميديدند براي روابط خود با تهران حدي قايل بودند. بعد از انقلاب دو ديدگاه وجود داشت. اروپاييها اگرچه ايران را براي خود خطري ميديدند، سعي ميكردند از طريق تعامل و كار با ايران اين خطر را به فرصت تبديل كنند در واقع در برابر ايران سافت پاليسي (سياست نرم) را اتخاذ كردند. اما امريكا به دليل سابقه تاريخي ديدگاه امنيتي به ايران داشت. جنگ و مسائل هستهاي موجب شد ديدگاه اروپاييها به سوي امريكا سوق يابد. يك نوع ديدگاه امنيتي جايگزين ديدگاه تعاملگراي اتحاديه اروپا شد و با استفاده از تحريمها تلاش كردند به ايران فشار وارد كنند. البته اين فشارها در دورههاي مختلف نوسان داشتند. در دورههاي آقايان هاشمي و خاتمي اين فشارها كم بود و محدود، در صورتي كه در انتهاي دوره دولت اصلاحات، نزديك به روي كار آمدن دولت نهم و دهم فشارها افزايش يافت. در واقع ما ديدگاه نرم اتحاديه اروپا را از دست داديم و آنها بهشدت به سوي امريكا گرايش يافتند و ناچار اروپاييها در مسير اعمال سياستهاي امريكا قرار گرفتند. به عبارت ديگر در حالي كه گفتوگوي ما با اروپاييها از يك گفتوگوي انتقادي به گفتوگوي همهجانبه در دوره اصلاحات رسيده بود، همگي به يك باره متوقف شد. به نظر ميرسد اتحاديه اروپا ايران را به عنوان يك قدرت منطقهاي قبول دارد. پذيرفتند در ايران بعضا عليه كشورهايي چون انگليس و فرانسه چالشهايي وجود دارد اما ايران را به عنوان يك واقعيت قبول كردند و حاضرند با ايران همكار كنند ولي نه با هر شرايطي. اگر وضعيت هستهاي به جاي مناسبي برسد و بتوانيم نوعي توافق با امريكا ايجاد كنيم، اروپاييها با سرعت بيشتري به سوي ايران حركت خواهند كرد و ايران را به عنوان قدرت استراتژيك ميپذيرند. اگرچه اختلاف نظرها مثلا در خصوص مساله حقوق بشر و بعضي موارد بينالمللي ديگر باقي خواهد ماند.
براي رسيدن به يك ثبات در روابط كه بهشدت دو طرف به آن نيازمند هستند، دولت يازدهم بايد تدبيري بينديشد كه ما نوعي مفاهمه و گفتوگو با اروپا داشته باشيم و اين گسستي كه ايجاد شده و به يك واقعيت عدم اطمينان رسيده كمكم از ميان برداشته شود. همينطور ما در رابطه با امريكا ميتوانيم به اين مفاهمه برسيم. اين مفاهمه نبايد به دولتها محدود شود بلكه اقشار مختلف جامعه؛ مردم و نخبگان بايد در اين مفاهمه مشاركت جدي و پايدار داشته باشند. هرچه درهمآميختگي ما و اتحاديه اروپا بيشتر شود چالشهاي فراروي كمتر ميشوند.