• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4205 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۹ مهر

خيال خواب دوشين

كامبيز نوروزي

يك رفيق دارم، قديمي. خيلي قديمي. با خيلي‌ها رفيق است البته. خيلي اوقات هم بي‌دعوت سرك مي‌كشد به نوشته و گفته‌ها و حتي ننوشته‌ها و نگفته‌هاي من و از خودش چيزهايي مي‌گويد يا سربه‌سرم مي‌گذارد .

داشتم نامه‌ات را مي‌خواندم. توي دلم مي‌خواندم تا آماده پاسخي بشوم. يك مرتبه همان كهنه رفيق از راه رسيد و گفت بنويس:

حسن مهرويان مجلس گرچه دل مي‌برد و دين

بحث ما در لطف طبع و خوبي اخلاق بود

گفتم باز هم آمدي؟ گفت من كه هميشه هستم .

گفتم چرا به كار آدم سرك مي‌كشي؟ بگذار كارم را بكنم. شايد من مي‌خواستم بنويسم؟

بازآي ساقيا كه هواخواه خدمتم

مشتاق بندگي و دعاگوي دولتم

گفت چرا مي‌خواهي از اين حرف‌ها بزني؟ گفتم خب خودت هم گفته‌اي. گفت من گفته‌ام اما اين چيزها به آن سادگي هم كه مي‌خواني نيست.

چيزهاي ديگر هم گفته‌ام. مثلا اينكه:

ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم

جامه خود سيه و دلق خود ازرق نكنيم

چرا اين را نمي‌نويسي؟ گفتم اينش ديگر به خودم مربوط است. تازه اگر آن را هم بنويسم كه بد نگفته‌ام، بد ننوشته‌ام.

خواست دوباره چيزي بگويد، گفتم اگر باز هم بگويي اصلا مي‌نويسم:

من مانده‌ام مهجور از او درمانده و رنجور از او

گويي كه نيشي دور از او در استخوانم مي‌رود

گفت بي‌معرفت شدي؟ حالا ديگر مي‌روي سراغ رقيب من؟ گفتم تو با او رقابت داري نه من. من با هر دوتان رفيقم.

اما خوب شد، فكر كنم زدم به خال و حالش را گرفتم. لااقل مدتي ساكت شد. آمدم نوشتن را ادامه بدهم، گير كردم. يك مرتبه ديدم صداي خنده‌اش مي‌آيد. گفت ديدي حالا محتاج خودم شدي ؟ گفتم حالا هوا برت ندارد. خيلي هم گير نكرده‌ام. به متلك گفت آره همين‌ طور است.

تاملي كرد و گفت ايني كه مي‌گويم بنويس:

تا درخت دوستي كي بر دهد

حاليا رفتيم و تخمي كاشتيم

گفتم دمت گرم، اين يكي را خوب گفتي. اما نه ! اين رفتن درش هست، يك چيز ديگر هم بگو مثل همين باشد، بدون رفتن. ماندن داشته باشد. گفت چه كنم با تو ؟ رفيقي ديگر. پس اين را هم بنويس:

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

دوستي و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود

به رويش نياوردم ولي خيلي خوب بود. نوشتم:

داشتم براي پايانش فكر مي‌كردم كه صدايش بلند شد.

گفتم ديگر چه شده ؟ چرا هوار مي‌كشي؟ ذهنم را خوانده بود. گفت اين همه سال من و تو با هميم و بعد نمي‌داني براي بودن و ماندگاري چه بنويسي ؟ گفتم‌ها ! يادم آمد و نوشتم:

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريدهء عالم دوام ما

نگاه تشويق‌آميزي كرد. انگار كه از سليقه‌ام در انتخاب خوشش آمده بود.

نوشتنم تمام شده بود. داشت مي‌رفت. صدايش كردم. گفتم ببين ! لطف كردي؛ خيلي دمت گرم. نگاهي كرد و همين طور كه داشت مي‌رفت، گفت:

صوفيان جمله نظرباز و حريفند ولي

زين ميان حافظ دلسوخته بدنام افتاد

دور شده بود. صدايم را بلند كردم كه بشنود و گفتم:

برهم چو مي‌زد آن سر زلفين مشكبار

با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

صدايم را شنيد و شنيدم كه از دور گفت:

راز درون پرده چه داند فلك، خموش


پي‌نوشت: قرار ما انتشار داستانك‌هاي كامبيز نوروزي در روزهاي پنجشنبه است. اين هفته استثنا و با توجه به سوژه مهم همكاران صفحه سياسي، براي برهم نخوردن قرار، دو مطلب از ايشان در «اعتماد» منتشر كرديم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون