در طول هشت سال دفاع مقدس عملياتهاي زيادي توسط نيروهاي نظامي ايران انجام شد؛ عملياتهايي كه پيروزيهاي بزرگي را نصيب ايران كرد كه مديون پايداري افراد مهم بزرگي بود، از جمله فرماندهاني كه در عين جوان بودن كفايت و درايت زيادي از خود نشان دادند و شجاعتشان هيچ نسبتي با سن و سال كمشان نداشت. زمستان سالهاي 62، 63 و 65 عملياتهاي مهمي را رقم زد كه طي آن فرماندهان بزرگي در كنار رزمندگان و نيروهايشان به شهادت رسيدند؛ عملياتهايي كه زمينهساز فتوحات بزرگي در تاريخ هشت ساله جنگ با عراق شد.
عمليات خيبر (1362)
رمز: يا رسولالله (ص)
محور: هورالهويزه – شمال بصره
در پي عملياتهاي والفجر 4 و والفجر 5 در جنوب عراق ، رزمندگان ما توانستند جبهه جديدي را در نيزارهاي هويزه باز كنند. 250 هزار رزمنده ايراني از اين محل به بيابانهاي عراقي راه يافتند كه در آنجا با نيروهاي زرهي عراقي مواجه شدند.
نيروهاي ما بهشدت به پشتيباني هوايي نيازمند بودند كه نبود قطعات يدكي باري هواپيماهاي ايراني ساخت ايالات متحده مشكل عمدهاي براي آنها به وجود ميآورد. اين عمليات با رمز يا رسولالله در محور «هورالهويزه - شمال بصره» به صورت گسترده در تاريخ 22 اسفند ۱۳۶۲ به فرماندهي مشترك سپاه و ارتش انجام شد. در سوم اسفند ۱۳۶۲ نيروهاي ما توانستند به سمت جزيره نفتخيز مجنون يورش ببرند.
اين عمليات اولين عمليات استراتژيك تهاجمي نيروهاي ما در جنگ ايران و عراق به شمار ميآيد. در اين زمان نيروي هوايي ايران زمينگير بود و تنها ميتوانست در حدود ۱۰۰ سرتي عملياتي انجام دهد. اين كار دست نيروهاي عراقي را در استفاده از بالگرد براي نبرد با ايرانيها باز ميگذاشت. با اين حال ايرانيها توانستند نيروهاي عراقي را از جزيره مجنون بيرون كنند كه فاجعه بزرگي براي عراق محسوب ميشد.
عمليات بدر (1363)
رمز: يا فاطمه الزهرا (س)
محور: هورالهويزه
پس از شكست در تسخير بصره در بين سالهاي ۱۳۶3-۱۳۶2 فرماندهان و رزمندگان ايران هدف خود را متوجه تسخير بزرگراه بغداد- بصره كردند. اولين اين تلاشها نبرد نيزارها بود كه با شكست نيروهاي ايراني همراه بود و آنها تنها موفق به تسخير جزاير مجنون در قسمت عراقي هورالعظيم شدند. با اين حال ايرانيها برنامهريزي براي ادامه تهاجم را ادامه دادند كه اين امر منجر به عمليات بدر شد. اين عمليات با الهام از اولين نبرد پيامبر اسلام نامگذاري شد. هدف عمليات تسخير بزرگراه بغداد-بصره بود كه محور ارتباطي حياتي بين اين دو شهر بزرگ محسوب ميشد. هدف ديگر اين عمليات عبور از رودخانه دجله بود كه عملا شهر بصره را از باقي عراق جدا ميكرد و همچنين ضربه رواني بزرگي براي نيروهاي عراقي به شمار ميرفت. اين عمليات مشابه عمليات خيبر بود غير از اينكه برنامهريزي مفصلي براي آن انجام شده بود. ايرانيها براي اين عمليات از صد هزار نيروي عملياتي با پشتيباني 60هزار نيرو ذخيره استفاده كردند. ايرانيها با ارزيابي نيزارها نقاط مناسب براي استقرار تانكهارا شناسايي كرده بودند. ايران براي گذر از نيزارها از پلهاي شناور استفاده ميكرد و نيروهاي داوطلب بسيج را به سلاحهاي ضد تانك مجهز كرده بود. در اين زمان ايران با توجه به شكستهاي مكرر در نبردهاي گذشته شروع به سازماندهي نيروهاي داوطلب بسيج و پاسدار در قالب نيروهاي نظامي منظم كرد. با اين حال و با اينكه ايرانيها روحيه بالايي براي نبرد داشتند و غالبا نفرات بيشتري نسبت به عراقيها داشتند از ضعف آموزش و سازماندهي رنج ميبردند. قواي نظامي ايران همچنين از تحريمهاي ايالات متحده با نام عمليات ثابت قدم در مضيقه بود. در طرف مقابل ارتش عراق با فرماندهي ژنرال سلطان هاشم أحمد محمد الطايي از تجهيزات مدرن، آموزش بهتر و استفاده غيرقانوني از سلاحهاي شيميايي برخوردار بود. در ۲۰ اسفند ۱۳۶۳ نيروهاي ايراني در نزديكي جزاير مجنون و در شهر قرنه، در محل تلاقي رود فرات با بزرگراه پياده شده و تهاجم به سمت بزرگراه را آغاز كردند. آنها توانستند بخشي از بزرگراه را به تسخير خود درآورند كه در اين زمان با پاتك نيروهاي عراقي توسط توپخانه، قواي زرهي و نيروي هوايي مواجه شدند. اين عمليات نخستين عملياتي بود كه نيروهاي ويژه گارد رياستجمهوري عراق به عنوان نيروي ذخيره در آن شركت كردند. در ابتداي عمليات ايرانيها با اصل غافلگيري به سمت عراقيها يورش بردند و جبههاي به طول ۱۲ كيلومتر در برابر لشكر چهارم عراق گشودند. سرانجام در ۲۳ اسفند با فشار بيش از حد نيروهاي ايران توانستند با شكستن خطوط عراقي از شمال قرنه به داخل خطوط عراقي نفوذ كنند. پس از دو روز نبرد نيروهاي سپاه پاسداران با حمايت تانك و توپخانه ۱۶ كيلومتر به داخل خطوط عراقي نفوذ كردند. در همان شب 30 هزار نيروي ايراني خود را به رودخانه دجله رساندند. آنها با استفاده از سه پل شناور كه يكي ار آنها توانايي عبور خودروهاي سنگين را داشت از رودخانه عبور كرده و با پيشروي در ساحل مقابل بزرگراه را به اشغال خود درآوردند. با اين حال با وجود موفقيت ايرانيها، آنها به طور گستردهاي خود را در معرض آتش عراقيها قرار دادند. ايرانيها همزمان از كمبود تجهيزات نيز رنج ميبردند. پاسخ صدام استفاده از سلاحهاي شيميايي عليه نيروهاي مستقر و نيز آغاز دور دوم جنگ شهرها و بمباران و موشكباران ۲۲ شهر ايران از جمله تهران، تبريز، اصفهان و شيراز بود. عراقيها از پيش توپخانه خود را روي مواضع اطراف بزرگراه هدفگيري كرده بودند. هنگامي كه ايرانيها به اهداف خود در تسخير بزرگراه رسيدند عراقيها پاتك خود را آغاز كردند. طي اين عمليات مهدي باكري و عباس كريمي به شهادت رسيدند.
عمليات كربلاي 5 (1365)
رمز: يازهرا (س)
محور: شلمچه – كانال ماهي
در هفتمين سال جنگ ايران و عراق پيشروي ماشين جنگي هر دو كشور درگير متوقف شده بود و هر يك از طرفين جنگ ميكوشيد تا ركود موجود را به نفع خود بر هم بزند. ايرانيها شهر بصره را به عنوان شهري نفتخيز و پردرآمد هدف اصلي قرار داده بودند. تصور آنها بر اين بود كه با سقوط بصره حكومت صدام حسين نيز سقوط خواهد كرد. از اينرو براي بسياري از سياستمداران و نظاميان ايراني جنگ براي تصرف اين شهر نبرد آخر به شمار ميرفت. تصرف اين شهر همچنين ميتوانست نيروهاي ايراني را كه طي عمليات والفجر ۸ و با عبور از اروندرود فاو را به تصرف خود در آورده بودند از طريق زميني به مابقي نيروهاي ايراني متصل كند. در شب ۱۹ ديماه ۱۳۶۵ عمليات توسط نيروهاي سپاه از جنوب درياچه پرورش ماهي آغاز شد. همزمان بخش ديگري از نيروها توسط قايقهاي تندرو در غرب درياچه پياده شدند. نيروهاي گارد رياستجمهوري عراق به مقابله پرداختند كه تلفات سنگيني براي هر دو طرف به بار آورد. ايرانيها دو روز اول عمليات را صرف غلبه بر دو ستون دفاعي عراقيها كردند. آنها با استفاده از تانكهاي خود و همچنين با استفاده از تانكهاي غنيمتگرفتهشده شروع به توپباران بصره و ساير استحكامات عراقيها كردند. در روز پنجم عمليات، گارد مرزي عراق ارتباط خود را با يكسوم سنگربنديهاي خود از دست دادند. سرانجام در روز هشتم عراقيها كانال جاسم را تخليه كردند. نيروي هوايي عراق كه در آن زمان برتري هوايي را از آن خود كرده بود به حمايت از نيروهاي خود وارد عمل شد. با اين حال موشكهاي زمين به هواي ساخت سوئد آر بي اس ۷۰ جديد كه ايرانيهاي در آن زمان بهتازگي تهيه كرده بودند صدمات شديدي به نيروي هوايي عراق وارد كرد. ايرانيها توانستند ۵۰ تا ۶۰ جت جنگنده عراقي را ساقط كنند كه اين رقم 10 درصد كل هواپيماهاي نيروي هوايي آن زمان عراق را شامل ميشد. با اين روند براي مدتي نيروي هوايي عراق تضعيف شده، ايران توانست مدت كوتاهي برتري هوايي را از آن خود كند. عراقيها همچنين براي مقابله شروع به بمباران خطوط مواصلاتي ايران با سلاحهاي شيميايي كردند. براي افزايش فشار عراق بسياري از شهرهاي نيمه غربي ايران از جمله تهران، اصفهان، تبريز و قم را با بمبهاي معمولي بمباران كردند. بمباران شهرهاي ايران تلفاتي در حدود ۳۰۰۰ غيرنظامي در پي داشت. از جمله اين تلفات شهيد شدن ۳۰ دانشآموز در حمله هوايي به مدرسه زينبيه در ميانه استان آذربايجان شرقي بود. در روز دوم بهمن ايرانيها موج جديدي از حملات خود را شروع كردند كه خطوط چهارم دفاعي عراقي را اشغال كردند و توانستند تا ۱۲ كيلومتري بصره پيشروي كنند به طوريكه ساختمانهاي شرق بصره از خطوط مقدم ايراني قابل رويت بودند. تلويزيون ايران صحنههايي از اين پيشروي و دورنماي شهر بصره را از خطوط ايراني به نمايش گذاشت. با اين حال ايرانيها نتوانستند بيش از اين پيشروي كنند. توپخانه و موشكهاي ميانبرد ايراني خسارات سنگيني را به شهر بصره وارد ميآورد. نيروهاي عراقي كه خود را در اطراف شهر بصره ميديدند مجبور شدند بسياري از شهروندان عراقي را به قسمتهاي شمالي عراق تخليه كنند. شرايط براي عراقيها به قدري وخيم شده بود كه صدام حسين با حضور در بين نيروهايش سرلشكر طالع خليل رحيم الدوري از لشكر سوم را تنزيل درجه داده، از سمت خود بركنار كرد. او همچنين چندين تن از درجهداران ردهپايين عراقي را به دليل بازدهِ نظامي پايين توسط جوخههاي اعدام تيرباران كرد. او سپهبد ضياءالدين جمال فرمانده سپاه پنجم در شمال عراق را به فرماندهي لشكر سوم منصوب كرد. عراقيها شروع به سربازگيري مجدد كردند و حتي سربازاني با سن ۱۵ سال را به استخدام ارتش درآوردند. فرمانده كل قواي ايران در آن زمان، اكبر هاشمي رفسنجاني، چندين بار در خطوط مقدم از نزديك در جريان پيشرويها قرار گرفت. طي اين عمليات حسين خرازي به شهادت رسيد.
حميد باكري
زاده آذر 1334 - اروميه
شهادت 3 اسفند 1362 - مجنون
در اروميه به دنيا آمد و در كودكي مادرش را از دست داد. در خانوادهاي رشد كرد كه برادرانش عليه رژيم شاه مبارزه ميكردند و يكي از برادرانش هم پيش از انقلاب به شهادت رسيد. همراه برادر بزرگش مهدي فعاليتهاي سياسي را آغاز كرد. اما نكتهاي كه بيشتر از هر چيز برايش مهم بود خودسازي و تزكيه نفس بود و براي رسيدن به اين هدف دورههايي همراه با چند تن از دوستانش آغاز كرد. براي ادامه تحصيل راهي تركيه شد و همان جا بود كه تصميم گرفت براي گذراندن دوره چريكي عازم سوريه شود. مقصد بعدي براي تحصيل آلمان بود، اما عمر اين سفر بسيار كوتاه بود و فقط يك هفته در كلاسهاي درس حاضر شد، خبر رسيد امام به پاريس رفته، او هم بدون فوت وقت عازم فرانسه شد و دوباره به سوريه بازگشت اما اين بار جهت تامين اسلحه براي انقلاب ايران. با پيروزي انقلاب به كشور بازگشت و اين بار در جبهه غرب به فعاليت پرداخت و از افراد موثر در آزادسازي سنندج و پاكسازي مهاباد، بانه و سقز به شمار ميرفت.
با فرمان امام مبني بر تشكيل ارتش 20 ميليوني، مسوول تشكيل و سازماندهي بسيج اروميه شد. با شروع جنگ به آبادان رفت و دوماه بعد بازگشت و در شهرداري اروميه مشغول به كار شد اما كار كردن در امنيت شهر، زماني كه كشور در حال جنگ بود راضياش نكرد و دوباره به جبهه آبادان بازگشت و فرماندهي خط مقدم ايستگاه 7 را عهدهدار شد. مدتي هم در كردستان مسووليت پاكسازي مناطق آزادشده را پذيرفت؛مسووليتي كه هر كسي توان پذيرفتنش را در آن شرايط نداشت. در عمليات بيتالمقدس فرمانده گردان تيپ نجف اشرف بود. او و نيروهايش نقش موثري در شكستن دژهاي نيروهاي عراق و ورود به خرمشهر داشتند و سرانجام جزو فرماندهاني شد كه با فتح خرمشهر پيروزمندانه وارد شهر شدند. در عمليات مسلم بن عقيل بود كه از ناحيه دست مجروح شد؛ عملياتي كه در ارتفاعات سومار انجام شد و منجر به جنگ تن به تن با نيروهاي عراقي شد اما با پيروزي حميد و يارانش به سرانجام رسيد. در مجموعه عملياتهاي والفجر در كنار برادرش مهدي و دوش به دوش او جنگيد.
در عمليات خيبر با اولين گروه پيشتاز كه قبل از شروع عمليات بايد مخفيانه در عمق دشمن پياده ميشدند و مراكز حساس نظامي را به تصرف درميآوردند و كنترل منطقه را در دست ميداشتند عازم شد و در ساعت ١١ شب چهارشنبه ٣ اسفند ٦٢ شروع عمليات خيبر بود كه با بيسيم خبر تصرف پل مجنون در عمق ٦٠ كيلومتري عراق را اطلاع داد؛پلي كه همرزمانش به افتخار او پل حميد ناميدند. اما مجنون آخرين ايستگاه حميد بود و حين عمليات به شهادت رسيد و پيكرش هم هرگز به خانه بازنگشت.
ابراهيم همت
زاده 12 فروردين 1334 - اصفهان
شهادت 17 اسفند 1362 - مجنون
در شهرضاي اصفهان و در خانوادهاي بي آلايش متولد و تربيت شد. سال 52 و پايان دبيرستان وارد دانشسراي تربيت معلم اصفهان شد و در نهايت معلمي پيشه كرد. او در مدارس اصفهان تاريخ تدريس ميكرد.
به خاطر حرف هايش در مدرسه و كلاس درس بارها مورد بازجويي ساواك قرار گرفت نهايتا به خاطر فعاليتهاي سياسياش تن به زندگي مخفي داد و تا پيروزي انقلاب اسلامي مخفيانه به ادامه فعاليتهايش پرداخت. پس از انقلاب در راهاندازي سپاه شهرضا نقش بسزايي داشت. با آغاز جنگ به همراه حاجاحمد متوسليان، تيپ محمد رسولالله را تشكيل دادند.
در عمليات سراسري فتحالمبين فرماندهي قسمتي از كل عمليات بر عهده او بود و دو يگان تحت امرش نقش بسيار مهمي در آزادسازي خرمشهر داشتند. اما جبهههاي نبرد براي فرمانده جوان منحصر به جبهههاي جنوب ايران نبود. سال 61 بود كه شعلههاي جنگ در جنوب لبنان زبانه كشيد و فرمانده جوان راهي لبنان شد تا آموختهها و استعداد نظامياش را در جنوب لبنان نيز به نمايش بگذارد. بلافاصله پس از بازگشت از لبنان دوباره به جبهههاي جنوب ايران مراجعت كرد.
در جريان عمليات خيبر، براي بررسي وضعيت جبهه جلو رفت و اين آخرين ماموريت فرمانده جوان بود. در تقاطع جادههاي جزيره مجنون شمالي و مجنون جنوبي از ناحيه سر مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت و پيكر بي سرش نزد خانوادهاش بازگشت.
مهدي باكري
زاده 1333 – مياندوآب
شهادت 25 اسفند 1363 - مجنون
در خانوادهاي سرشناس به دنيا آمد و در كودكي مادرش را از دست داد. تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را در مياندوآب به اتمام رساند و در دانشگاه تبريز در رشته مكانيك ادامه تحصيل داد. دو برادرش از مبارزان سرسخت دوره پهلوي بودند. نوجوان بود كه يكي از برادرانش به نام علي توسط ساواك اعدام شد و اين مساله تاثير زيادي در تغيير روند زندگياش داشت و باعث شد در دانشگاه تبديل به يكي از فعالترين دانشجويان مبارز شود. بعد از پيروزي انقلاب يكي از موثرترين و فعالترين افراد در تشكيل سپاه پاسداران شهر اروميه بود. مدتي شهردار اروميه و دادستان دادگاه انقلاب اين شهر بود. با آغاز جنگ هيچ چيز باعث نشد تا او وقتي را براي رفتن به جبهه تلف كند، حتي ازدواج و درست يك روز پس از ازدواجش راهي جبهه جنوب شد. در عمليات فتحالمبين كه معاون تيپ نجف اشرف بود نقش بسيار موثري در پيروزي اين عمليات داشت و در مجموعه عملياتهاي والفجر به عنوان فرمانده لشگر حضور داشت. براي او هيچ چيز مهمتر از جنگ و پيروزي در عملياتها نبود و هيچ اتفاقي در جنگ نميتوانست خم به ابرويش بياورد جز يك اتفاق و آن هم شهادت برادرش حميد باكري بود كه او را تحت تاثير قرار داد و بارها به خواهرش گفت براي من ديگر روي بازگشتي وجود ندارد.
من حميد را جا گذاشتم و برگشتم، حتي پيكر حميد را هم نتوانستم بياورم تا همسر و فرزندانش بر سر مزارش عزاداري كنند. بعد از اين چگونه به چشمان احسان و آسيه بنگرم. شايد همين احساس او مرگ و شهادتي اينچنيني را برايش رقم زد. شهيد احمد كاظمي كه در عمليات بدر همراه او بود در مورد نحوه شهادت مهدي باكري اينچنين روايت كرده است: «در عمليات بدر جزيره مجنون توسط نيروهاي عراقي محاصره شده بود. از او خواستم با عبور از دجله و پيمودن فاصلهاي 700 متري كه ميان خط اول و دوم بود جان خود را نجات دهد اما او سر باز زد و گفت نميتواند سربازهايش را ميان معركه و در محاصره دشمن رها كند و جان خودش را نجات دهد».
همانجا بر اثر اصابت تير مستقيم به سرش به شهادت رسيد. ياران او سعي كردند پيكرش را به پشت جبهه منتقل كنند اما قايق آنها مورد اصابت آرپيجي قرار گرفت و پيكر او و ديگر همرزمانش در اروندرود غرق و هرگز يافت نشد. حالا ديگر او هم به برادر پيوسته بود، درست يك سال بعد از شهادت برادر، همانجايي كه برادر دنيا را بدرود گفته بود و همانند او پيكرش هم نزد خانواده بازنگشت. حالا ديگر هيچ باري روي دوش مهدي سنگيني نميكرد.
عباس كريمي
زاده 1336 – كاشان
شهادت 23 اسفند 1363 – شرق دجله
در قهرود كاشان متولد شد. كودكي بازيگوش بود و شيطنتهايش در ذهن بزرگترهاي فاميل و همسايگان ماندگار بود. در نوجواني به هنرستان رفت و ديپلم نساجي گرفت. با پايان دوران هنرستان براي خدمت سربازي راهي تهران شد و فعاليتهاي سياسي عليه رژيم پهلوي را آغاز كرد.
در دوران خدمت اعلاميههاي امام را وارد پادگان عباسآباد كرد و با فرمان امام پادگان را رها كرد و به مبارزه عليه شاه ادامه داد. بعد از انقلاب و در بهار 58 به عضويت سپاه كاشان در آمد و سال 59 عازم كردستان و جبهه غرب شد، سپس همراه با احمد متوسليان عازم جبهه جنوب و مسوول اطلاعات - عمليات تيپ محمد رسولالله شد. در عمليات فتحالمبين بهشدت از ناحيه پا مجروح و دو ماه بستري شد. در همان دوران در مهر ماه سال 61 بود كه ازدواج كرد و براي عمليات مسلم بن عقيل با اينكه به صورت كامل بهبود نيافته بود، دوباره عازم جبهه شد. با شهادت ابراهيم همت در عمليات خيبر، فرماندهي لشكر 27 محمد رسولالله را عهدهدار شد. سال 63 صاحب فرزند پسري شد و به عشق يكي از همرزمانش «حاج داوود كريمي» نامش را داوود نهاد تا همنام او شود. اما طعم پدر بودن را چند ماه بيشتر نچشيد و طي عمليات بدر در شرق دجله بر اثر اصابت تركش خمپاره به سرش به شهادت رسيد.
حسين خرازي
زاده 1336 – اصفهان
شهادت 8 اسفند 1365
در كوي كلم اصفهان متولد شد و مذهبي بودن والدين از كودكي تاثير زيادي در تربيتش و ورودش به محافل مذهبي داشت و به همين دليل در كنار گذران تحصيلات عمومي، به آموزشهاي ديني هم ميپرداخت. از همين محافل مذهبي بود كه كمكم با سياست آشنا و علاقهمند شد و بيشتر وقتش را به مطالعه جزوات مذهبي و سياسي ميگذراند. سال 55 و پس از اخذ ديپلم راهي مشهد براي خدمت سربازي شد. مشهد فرصت خوبي را برايش فراهم كرد تا همزمان با خدمت سربازي به بزرگترين علاقهاش يعني علوم ديني هم بپردازد. در همان دوران بود كه ماجراي عمان پيش آمد كرد و براي عمليات «ظفار» به عمان فرستاده شد. او اين سفر را عين معصيت ميدانست و در طول اين سفر نمازهايش را كامل بهجا آورد. سال 57، همزمان به دستور امام از پادگان فرار كرد و به صف مردم در خيابانها پيوست. پس از انقلاب و در اوج درگيريهاي كردستان بود كه راهي غرب كشور شد. با تسخير سنندج در سمت فرماندهي گردان ضربت كه از قويترين گردانهاي آن زمان محسوب ميشد، وارد عمل شد و در تسخير شهرهاي ديگر كردستان مانند ديوان دره، سقز، مريوان، بانه و سردشت هم نقش موثري ايفا كرد. پس از يك سال فعاليت در كردستان راهي جبهه جنوب شد. به سمت فرمانده اولين خط دفاعي كه مقابل عراقيها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دارخوين تشكيل شده بود و بعدا درميان سربازان ايران، به «خط شير» معروف شد، منصوب شد. فرمانده با استعداد 9 ماه همراه سربازانش در حالي در مقابل نيروهاي عراقي مقاومت كردند كه از نظر تجهيزات جنگي و امكانات تداركاتي بهشدت در مضيقه بودند. در همين برهه بود كه او نياز شديد تيپ امام حسين به يگان دريايي را حس كرد و محمدحسين صادقزاده را به عنوان اولين مسوول يگان دريايي منصوب كرد و صادقزاده با آموزش تعدادي غواص و چند قايق اولين يگان دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را در لشكر امام حسين تشكيل داد. در عمليات شكست حصر آبادان، فرماندهي جبهه دارخوين را بر عهده داشت و دو پل حفار و مارد را كه عراقيها با نصب آن دو پل روي رود كارون، آبادان را محاصره كرده بودند، به تصرف درآوردند. خرازي در آزادسازي بستان مانور عملياتي قوياي را با دور زدن عراقيها از چزابه و تپههاي رملي و محاصره كردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عمليات طريقالقدس بود كه تيپ امام حسين متشكل از رزمندگان اصفهان تشكيل شد. چيزي نگذشت كه اين يگان به لشكر ارتقا يافت و خرازي به مقام فرماندهي آن رسيد. در عمليات فتحالمبين نيروهاي عراق را در جاده عينخوش حدود ۱۵ كيلومتر دور زد و آنها را غافلگير كرد. يگان او در عمليات بيتالمقدس جزو اولين لشگرهايي بود كه از رود كارون عبور كرد و به جاده اهواز – خرمشهر رسيد و در آزادسازي خرمشهر سهم بسزايي داشت. عمليات خيبر توام با صدمات و مشقات زيادي بود. عراقيها، منطقه را با اقسامي از جنگافزارها و بمبهاي شيميايي مورد حمله قرار داده بودند كه خرازي حاضر به عقبنشيني و ترك موضع خود نشد، تا اينكه يك دست او در اثر اصابت تركش قطع شد و به عنوان مجروح به عقب فرستاده شد. در عمليات والفجر 8 لشكر امام حسين كه تحت فرماندهي او بود به عنوان يگان عملكنندهاي قوي، لشكر گارد جمهوري عراق را تسليم خود كرد و پيروزيهايي را در منطقه فاو و كارخانه نمك كه از پيچيدهترين مناطق جنگي بود، كسب كرد. سرانجام عمليات كربلاي 5 رسيد؛ ايستگاه پاياني فرماندهاي كه بسياري او را داراي هوش بالاي نظامي ميدانستند. در عمليات كربلاي 5 بود. لشكر او در اين عمليات با عبور از خاكريزهاي هلالي كه در پشت نهر جاسم از كنار اروندرود تا جنوب كانال ماهي ادامه داشت شكست سنگيني به عراقيها وارد آورد. عبور از اين نهر علاوه بر تثبيت مواضع فتحشده، عامل سقوط يكي از دژهاي شرق بصره بود كه در كنار هم قرار داشتند. سرانجام 8 اسفند 1365 و طي عمليات كربلاي 5 به شهادت رسيد.
امير حاج اميني
زاده 1340 - ساوه
شهادت اسفند 1365 - شلمچه
نامش را كمتر كسي ميداند. نه فرمانده بود و نه سمتي در سپاه و ارتش داشت. اما تقريبا همه ما عكس او را ديدهايم. او بيسيمچي گردان انصار لشكر 27 محمد رسولالله بود و عكسي كه لحظه شهادتش به ثبت رسيد او را براي هميشه در ذهنهاي ما حك كرد. احسان رجبي عكاس اين عكس معروف است و در مورد شهادت امير ميگويد: «بچهها خيلي روحيهشون كسل بود؛ آتيش شديد دشمن هم مزيد برعلت خستگي بچهها شده بود. يه دفعه صداي شادي بچهها بلند شد. برگشتم، ديدم پوراحمد و امير و چند نفر ديگه اومدن خط برا سركشي، بچهها انقدر به اينا علاقه داشتن كه روحيهشون كلا عوض شد. ۱۰، ۲۰ دقيقه بيشتر نگذشته بود كه يه خمپاره پشت خاكريز خورد، گرد و خاك عجيبي بلند شده بود؛ همين كه گرد و غبار نشست دوربينم رو برداشتم تا ببينم چه خبره. رفتم جلوتر كه اين صحنه رو ديدم. دو تا عكس ازش گرفتم، يكي از تموم بدنش، يكي از صورتش (همون عكس معروف) يه قطره خون رو لبش بود. ديدم امير تو اون حالت تو حال خودشه و داره زير لب زمزمهاي ميكنه. رفتم جلوتر ولي متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود كه ديگه شهيد شد.» احسان رجبي شايد هرگز فكرش را نميكرد عكسي كه از لحظه شهادت امير ثبت ميكند اين اندازه مشهور شود و شايد خود امير هم در آن لحظههايي كه آخرين جملات را زير لب زمزمه ميكرد فكر نميكرد ثبت اين لحظات روزي نماد شهادت همه كساني باشد كه در جبههها به شهادت رسيدند و هرگز هيچ دوربيني آن را ثبت نكرد.