پاره چهارم: نسيان
سيد محمد بهشتي
رييسجمهور محترم، امسال در مجمع جهاني سازمان ملل، سخنراني خردمندانهاي انجام داد كه مورد تحسين بسياري قرار گرفت. يكي از جملات كليدي اين صحبت آن بود كه «اگر صلح آرمان شماست، جهان دوستي بهتر از ايران نخواهد داشت». اين عبارت كه بر پردهاي عظيم در بزرگراه چمران نيز حك شده، ظاهرا حاوي پيام صلحجويي ايران براي دنياست. اما در واقع حكايت از آن ميكند كه جامعه ما ناخودآگاه كل جهان را يك سوي ميز و خود را سوي ديگر آن ميپندارد، و بيرون ماندن از دنيا را كاملا پذيرفته است. لابد به همين دليل وقتي از ايران نمايندهاي براي مراسم يكصدمين سالگشت پايان جنگ اول جهاني دعوت نشد، صدايي هم از داخل كشور برنخاست.
فراموش كردن يك فاجعه بزرگ ميتواند ساز و كاري طبيعي باشد تا جوامع بشري روحيه يأس را از خود دور كنند. چنانكه اروپاييان چنين كردند: تخمينها برآنند كه در جنگ اول جهاني 30 ميليون و در جنگ دوم 70 ميليون نفر جان باختند؛ يعني بسيار بيشتر از جمعيت فعلي استراليا و كانادا. در خلال جنگ اول، قواي فرانسه و آلمان طي نبرد وردون در شمال شرقي فرانسه به مدت 10 ماه وارد جنگي خونين و فرسايشي شدند كه بر اثر آن بيش از 700 هزار نفر نظامي طرفين كشته شدند و طولانيترين و پرهزينهترين نبرد تاريخ رقم خورد يا در جنگ دوم جهاني، تنها از سوي انگلستان و امريكا، 68 هزار تن بمب، معادل با وزن يك ميليون نفر انسان بالغ، بر سر برلين خالي شد و پايتخت آلمان را به تلي از خاك بدل كرد. با وجود اين همه تباهي رهبران فرانسه و آلمان را ميبينيم كه پس از صد سال بر سر مقبره سرباز گمنام پاريس حاضر شده و از دستاوردهاي صلحجويانه خود تعريف ميكنند.
بالاخره اين دو كشور همسايه يا بايد آن قدر با هم بجنگند كه از ميان بروند و يا به تعادلي دست يابند تا بتوانند زندگي كنند. اگر صلحي حاكم شده، در پس صحنه آن زحمتي پنهان است كه چند دهه نخبگان دو كشور متحمل شدهاند. بلافاصله پس از اين فاجعه، انديشمندان و متفكران برجسته اين سوال را طرح كردند كه اگر بخواهيم جلوي تكرار چنين فاجعهاي را بگيريم بايد چه بكنيم و چطور ميتوان آن را به عبرت تبديل كرد. آنها با انداختن مسووليت مصيبتها بر عهده حزب نازي به ملت آلمان فرصت تجديد حيات بخشيدند. ايده اتحاديه اروپا را پرورش دادند و از ابزارهايي مثل صنعت گردشگري و سينما بهره گرفتند تا دو ملت به ملاقات يكديگر از وجه مزيتها و فضيلتها نائل شوند. ميگويند آلمان كشوري است كه مقياس آن از اروپا بزرگتر و از جهان كوچكتر است. اكنون آلمان به پشتوانه اروپا ميتواند در مقياس جهاني شانه به شانه قدرتهاي ديگر اثرگذار باشد.
جامعه ايراني هم فاجعه جنگ اول جهاني را به فراموشي سپرد تا بتواند به زندگي ادامه دهد. اما اشكال اينجاست كه نخبگان ايراني نيز موضوع را به طاق نسيان سپردند. مرحوم فروغي، يكي از اعضاي هيات ناكام ايراني در كنفرانس صلح، وقتي فهميد دولت وثوقالدوله همزمان با مذاكرات آنها به انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ مشغول بود، در نامه به يكي از دوستان نوشت: «ملت ايران اگر وجود داشت، اگر در ايران افكار عامه بود، آيا دولت جرات ميكرد قرارداد اخير را با انگليسها ببندد؟ آيا دولت انگليس جرات ميكرد؟ اگر بدانيد انگليسيها در مقابل افكار عمومي جهان چقدر متزلزل و نگران بودند. اما چه فايده ايرانيها كه نميخواهند داخل آدم باشند، ديگران هم نميتوانند كاسه داغتر از آش شوند».
مرحوم فروغي بعدا خيالش آسوده شد، زيرا اشتباه انگليسيها آن بود كه مخالفت افكار عمومي مردم ايران با چنان قراردادي را ناديده گرفتند؛ جرياني كه نه تنها سبب كنارهگيري وثوقالدوله بلكه در عمل موجب لغو قرارداد شد. اما نخبگاني كه براي التيام چنين تحقيري و در چنين بزنگاههايي بايد محل ارجاع عموم باشند، به جاي پرداختن به ريشههاي مصيبت، انگشت اتهام را به سوي هموطن خود گرفته و با مقصر يا خائن يا وطنفروش و ... خواندن ديگري، پرسش دشوار از علل اصلي را به سوي دلايل آسان فرعي منحرف ميكنند. به نظر من دليل سكوت و بيتفاوتي جامعه درباره عدم دعوت ايران به مراسم سده پايان جنگ، تاريخ را به صحنه تسويه حساب داخلي بدل كردن و ناديده انگاشتن تاثير معادلات جهاني توسط غالب نخبگان كشور است. درد فراموش شدگي ايران تنها ظلم موجود نيست. چگونه ميتوان توقع ملاحظه ديگران را داشت وقتي خود دچار فراموشي هستيم. مظلوميت اين نيست كه بنشينيم و از «قحطي بزرگ» بناليم اما در بيتفاوتي نظارهگر باشيم. بايد ابتدا خود را باور كرد؛ چونانكه برجام، تقريبا يك استثنا در دوران معاصر نشان داد وقتي خود را پيدا ميكنيم چطور ميتوانيم با جهان در شرايط برابر به نتيجه برسيم. آنگاه به آنكه ما را باور ندارد، نشان داد اگر ايران كشور ايرانيها نبود، جهان از چه فرصتها و مزيتهاي غيرقابل چشمپوشياي محروم ميماند.