مظاهر شهامت از آن جمله شاعران و نويسندگان ايراني است كه اغلب آثارش به زبانهايي چون انگليسي، آلماني، سوئدي، عربي و تركي ترجمه شده و مورد استقبال قرار گرفته است. شهامت هم در داستاننويسي و هم در شعر، قائل به تجربهگرايي است و بر همين اساس گوناگوني فرم و محتوا را ميتوان به وفور در كارهايش مشاهده كرد. اين شاعر به تازگي مهمان خانه ادبيات برلين براي شعرخواني و برگزاري كلاسهايي جهت معرفي رگههاي مدرن شعر معاصر ايران بود. از ميان كتابهاي شهامت ميتوان از آثاري چون «نخستين اشعار، از مه و ماهستان فقط خوابهاي من، از كنج چندم دايره، ويرگولهاي آبي زمين، جمهوري برزخ و دري به دايرههاي گچ» نام برد.
شما شاعري هستيد كه از اوايل دهه 60 حضوري مداوم در عرصه شعر ايران داريد و در اين مدت گرايشهاي متعددي از شعر را شاهد بودهايد. خيليها معتقدند كه شعر ايران فقط در چارچوب بعضي نامهاي بزرگ تعريف ميشود و ديگران در اين زمينه مشغول طبعآزمايي هستند. نظر شما چيست؟
شما از كلمه «معتقد» استفاده كرديد كه اتفاقا من مدتهاست با اين كلمه و وجود يك استبداد كاربردي نهان در آن مشكل دارم. اغلب چنين اعتقادهايي رايج از منظري بسيار ثابت و انقباضي ادا ميشود در حالي كه انتظار ميرود، معتقدين آن در يك فضاي انديشهورزي ارتقايي فكر بكنند. صاحبان چنين باورهاي فشرده و منجمد، كه به نظر ميرسد از پشت آن منظور مصادرهگرايانه و منفعتطلبانه خاصي آن را هدايت ميكند بيش از هر چيز دانسته يا نادانسته، اصل پويايي هميشگي مبتني بر ضرورتهاي تاريخي زيست اذهان اجتماعي هر ملت را انكار ميكنند. آن پويايي را كه اتفاقا به هزار و يك دليل در دوره گذار تاريخي خاص اكنون ما ايرانيان بيش از مثالهاي مشابه، گويا و آشكارتر شده و نشانگر اين است كه ما به واسطه نياز به شدت به امر همه جوانب آگاهي، براي كسب آن به شكل فعالتري حاضر شدهايم و كوشش ميكنيم. نگاهي چنين سنتي البته كه در حال ساختن كيش شخصيتهايي است(كه اتفاقا نوع ساختار تفكر سياسي و فرهنگ تاريخي ما فضاي پرورش آن را پيشاپيش مهيا كرده است) تا در نهايت و فارغ از «زحمت انديشيدن بيشتر» تعدادي تنديس از شخصيتهاي ماضي ساخته باشد و آسوده خاطر در برابر آنها «پرستشگري» بكند. روانشناسي چنين ديدگاهي البته كه به بزرگنمايي واقعياتي مشخص و تحقير واقعياتي ديگر منجر ميشود. آنها بسياري از واقعيات را از ميدان بيرون ميرانند تا مثالهاي خود را صريحتر نمايان بكنند، گيريم كه عملكردي چنين مستبدانه را در پوششي از اظهارات شيك و عوامپسندانه هم پنهان ميكنند.
شعر ايران چه در دوران كلاسيك و چه در دوره معاصر(و مخصوصا در دوره معاصر) هرگز به تعدادي نام(حتي نامهاي بزرگ و خيلي بزرگ) بسنده نكرده است، چراكه اساسا امر شعر به عنوان بخشي از هنر بر خلاف مقولههايي مثل سياست، اقتصاد، علوم تجربي به خاطر تنوع و پيچيدگيهاي گستردهاش هرگز نميتوانسته و نميتواند در گردن افراشته چند قامت محدود، خلاصه بماند. به تبعيت از اين حقيقت هم نميتوان شعر امروز ايران را در چند نام بزرگ مانند نيما، شاملو، اخوان، فرخزاد، سپهري و... محبوس و مقهور ساخت. تاريخ معاصر ايران تاريخي به شدت پويا و متغير است و از اين جهت مدام باورها و احساسات منطبق و متناسب خاص خود را ميطلبد و به باور من، شعر امروز در حال پاسخگويي از موضع خود به آن است. هر چند نميتوان اين حقيقت را هم انكار كرد كه در اين حيطه لشكر عظيمي از «طبع آزمايان» و آناني كه شعر سخت را امري «آسان» و «ساده» ميانگارند هم در كارند و باعث ايجاد آشوب در فضاي آن شدهاند اما اگر از تنگنظريها كاسته ميشد، اگر تريبونها آزادتر بود، اگر مجراهاي نشر شعر بيشتر و آسانتر ميشد، اگر... شعر جدي امروز با همه تنوعها و خصيصههاي مدرناش، بهتر و عيانتر ديده ميشد. حركت شعر معاصر در يك حدود وسيع و عميق صورت ميگيرد و پيش ميرود. اسامي بيشتري خود را به ثبات رساندهاند. بينشها و سليقههاي قابل توجهي تجربه ميشود. شناخت از شعر جهان و لزوم بايستگي و شايستگي شعر ايران افزونتر ميشود. همه اينها با پس زدن گوشه گوشه بحرانزدگي از مساحت شعر، آن را هر روز پالودهتر نمايش ميدهند. شعر امروز ايران، دهان تاريك خود را با يافتههاي جديدي از توان انديشيدن روشن ميكند! در حال حاضر بيش از هر زمان ديگر اگر ناخالصيهاي غيرمرتبط از منطقه شعر حذف شود، ما با تفاوتها و اشتراكات طبيعيتري بين شاعران مواجه شدهايم كه البته نشانگر كردن همه اينها، فرصت و امكانات بيشتري از حوصله اين گفتوگو را ميطلبد!
يكي از مشخصات شما در ادبيات، جوانگرايي است و معمولا تلاش ميكنيد جوانها را تشويق به ادامه مسير كنيد. شما در شعر جوانها چه چيز اميدواركنندهاي يافتهايد؟
در باور امروزي ايراني اصطلاح جوانگرايي بيش از هر معناي ديگري كه ميتواند و بايد داشته باشد متاسفانه در معنايي سياسي با خوانش سوءاستفادهگري به كار برده ميشود و به اين ترتيب از حدود تاويلي آن به شدت كاسته شده است. از اين اشاره به خاطر دوري از گرفتار شدن در برداشت رايج از اين تركيب كه بگذريم من باور ميكنم كه از چند دهه اخير به بعد مناسبات جديدي در كيفيت انديشه اجتماعي ما در حال شكلگيري است كه مجموعي از پيوند، گسست و حتي انشقاقهاي اساسي و ماهوي تازهاي را با نوع قبلي خود به وجود آورده و همچنان به وجود ميآورد. نسلهاي متاخر جامعه ما در وضعيت مدرنيته ديگري با كنش و واكنشهاي متنوع و تغيير يابنده عجيبي زندگي و تجربه ميكنند و كيفيت آن را در شعرشان هم بروز و ظهور ميدهند كه البته طبعا به شاخصه «ديگر» و «ديگريت» منجر و منتهي شده است. جوان امروز انرژي و امكانات پيوندگاري با جهان را بيش از گذشتگان دارا شده و از اين رهگذر ديگرگونه ميانديشد و آن را با زباني متفاوت و وسيعتر بيان ميكند. ما بخواهيم يا نه، چنانكه مقصدي از تاريخ بودهايم به مبدايي از آن هم تبديل ميشويم كه ديگران ما بعد خود را از آن آغاز ميكنند. در شعر هم دقيقا چنين اتفاقي افتاده است. اين الزام خيلي هم نبايد گرفتار اميدوار به دستاوردهايي معين و مشخص از سوي ما بماند. تعيين آن «چيز» اميدواركننده نه ما بلكه خواست اين نسل از كيفيت شعر خودشان خواهد بود. بنابراين من كوشش ميكنم اگر بتوانم به جريان اجتنابناپذيري كمك بكنم كه در نهايت جغرافياي حوادث شعر اين نسل را به وجود خواهد آورد. يعني تعقيب حاصل شدن كيفيتي كه براي خود آنها اميدواركننده است و براي ما قابل استفاده و بردن لذتهاي جديد از شعر نسل ديگر.
در بررسي مجموعه شعرهاي شما به اين نتيجه ميرسيم كه هيچگاه قصد نداشتهايد، گرايشي خاص از شعر را دنبال كنيد يعني اينكه همراه با رشد شعر در موقعيتهاي مختلف، زبان و سبكي مناسب با هر دوران شعري پيدا كردهايد. اين همراهي با زمان ريشه در چه عواملي دارد؟
اگر به قول شما شعر من واقعا در موقعيتهاي مختلف، زبان و سبكي مناسب با دوران خود را پيدا كرده است برايم جاي خوشوقتي است حتما. اما چرا اين طور شده، فكر ميكنم بستگي داشته و دارد به باورها و حساسيتهاي من نسبت به مقوله زمان و مقوله بسيار جدياي به نام شعر. شايد باور داشتهام و دارم كه زمان هرگز جريان رودي مدام پيوستهاي نيست كه تنها نقش انتقال مكاني يك محموله را دارد. چنين تصور و تلقي از زمان بايد بسيار ابتدايي و غيرواقعي انگاشته بشود. اگر بخواهم زمان را با جريان آب در سير از جغرافيايي مختلف تصوير بكنم، آن را در سيري هم ميبينم كه با گذر از بيشمار تصاوير اطراف از بيشمار حوضچههايي به هم پيوسته نيز خود را تشكيل ميدهد. پس، زمان موجوديتي يك شكل و يك جنس نيست بلكه يك پيوستگي است كه از بيشمار تكههاي ناهمجنس و ناهمشكل تشكيل شده است كه هر كدام(هر تكه) در عين حال جهان مستقل خود را دارد. از طرف ديگر هر زبان و سبك شعري پس از نشان دادن طراوت و تازگي اوليه خود در صورت تمديد زمان طولاني بيتوته كردن در آن در حكم زنداني دل آزار بر مسكون عمل خواهد كرد ضمن اينكه به باور من تعداد كثيري از سبكها و دستهبنديهاي معرفي شده شعر هم ساختگي بوده و فاقد اصالتهاي اعتباري واقعي است. پس سعي كردم از هر چيز محصوركننده، رهايي پيدا كنم و به نهيب مستبدانه هيچكدام براي بودني در ماندني كه از نظرم در نهايت نابودكنندهام بود، تسليم نشوم و خوشحال هستم كه تنوع كيفيت آثار شعري و داستانيام اين اتفاق را مشهور شده است.
از نظر خود شما مقوله هرمنوتيك در شعرهايتان چه جايگاهي دارد؟
در جهان امروز كه پيچيدگي و روابط و مناسبات لايهلايه و ميل به شبحشدگي مفاهيم و حدود مرئي اشيا، خصيصه ماهوي آن را تشكيل ميدهد و عينيت اجزاي آن با ميل به ذهنيتشدگي، مدام از تجسم و تجسد به سايهنمايي خود ميرسد و همه اينها در حركتي سريع و باورنكردني غوطه ميخورد، شعر بيش از پيش از سادگي و صراحت خود دور ميشود. زبان به عنوان بدنه اصلي شعر سعي وافر دارد تا قصور خود را در قبال سرعت تغييرات هستي جامعه انساني جبران كند و بتواند به نظاره و درك همزمان با آن نايل آيد. به اين ترتيب حتي ديگر نميتواند انعكاس مستقيم خود در برهههاي كوتاهمدت باشد بلكه بايد در مفهوم آنيت زمان، مشعشع باشد تا هستي خود را با معنا و ضرور نشان بدهد. در چنين شرايطي هر رفتار و حركت آن با احضار اجزا و عناصرش خواهي نخواهي در حوزه تاويل و تفسير نمود پيدا ميكند. اگر نه از تورم و انبساط مكانيت و زمانيت اكنون بر جاي ميماند. زبانيت شعر در پاسخ به جايگاه خود، مدام در حال دگرديسي است و هر آشكارگي در آن بايد نشانگر واقعيت پنهانيت بسياري بوده باشد كه كشف ذره به ذره آن، شعر را با انسان و تقديرهايش ارتباط افزونتري ميدهد.
با اين باور، شعرهاي خود من نيز خصوصا وقتي از زبان كسي تكوين يافته كه هرگز خود را از سرگشتگي انسان اكنون به دور نديده است با چنين خصيصهاي تشكيل شده است. اين شعرها، ماهيتي عصيانگر و كنشگرانه دارد كه مدام از هر نوع مقدرات حتي از مقدرات خودساختهاش عبور ميكند و بيرون ميزند و اساسا وضعيت زيباييشناسي خود را از قبل رفتارهاي غيرقابل پيشبينياش با عناصر تشكيلدهنده خود پيدا ميكند. به عبارت ديگر به باور من، اين شعرها تودههاي تاريكي هستند كه در هوايي كبود جابهجا ميشوند تا اگر نظارهگر فكوري يافتند با رنگهاي مختلف خود در نگاه وي سوسو زده و در هر تابشي، بخشي از هيبت خود را نشان بدهند. شايد قابليت تاويلي آن گاهي به قدري افزون بوده كه آن را ناچارا به اشعار پيچيدهاي بدل كرده است كه مخاطب آسانگير را به راحتي به درون خود راه نميدهد.
به نظر ميرسد امر چند صدايي در شعرهاي شما كيفيت ويژهاي به خود گرفته است. وقوع آن را چگونه توضيح ميدهيد؟
فكر ميكنم منظور از وجود و حضور صدا در شعر در صورت محقق شدن امر شعريت، شنيده شدن صدا و يا صداهايي از آن نيست كه از ذهن و دهان روشن شاعر به آن تحميل شده يا در آن ريخته ميشود. صدا و صداها از تحقق سحرآميز شعريت در شعر به وجود ميآيد كه صداي خود شعر تلقي ميشود. حضوري ناگهاني و روشن در هر از گاه خوانديدني شدنهاي شعر؛ صدوري از ذهني پنهان و دهاني تاريك به ورطهاي خلاصه كه قدرت عظيم دارد و نمودي پرعظمت براي شكستن حدودها. اينجا غربت عجيبي رخ ميدهد بين هست مشعور شاعر و هست و نيست شوندگي شعر كه از پيشتر قرابت و نسبت خود را از شاعر نفي و انكار كرده است. در اين صورت صحبت از چند صدايي شعر با تعاريفي ثابت و به نفع شاعر به بحثي سطحي و ياسباري تبديل ميشود. در شعرهاي من اگر درست فهميده باشم و به گواهي منتقدين هم، خوشبختانه از همان ابتدا از چنين تعريفها و برداشتهاي ثابت و تصنعي از مفهوم چند صدايي خبري نيست. در آنها گردهمايي موضوع، معنا، رختابي امكانات ساختاري و سازمندي و سازهمندي كنجاكنج زبان، تصاوير، تخيل، موسيقي و دهها موارد و عناصر وارد حوزه و حجم شعر شده و در يك هارموني درك شونده به تبعيت از انديشه شعر هر شعر وارد ديالوگ شدهاند و يا در ايدهآلترين شرايط به همآوازي رسيدهاند. در جايي بسيار دور از هياهو و هر آنچه كه ذهن شما را مشغول ميكند در حالي كه حجم هواي دربرگيرنده شما هيچ رنگ واضح و پايداري را به خود نميپذيرد و ترسي آرام وجودتان را فرا ميگيرد، ناگهان اشكال و اجسام مختلفالشكلي ميبينيد كه هر دم خطوط اندام خود را از دست ميدهند و در هم ميآميزند و جدا ميشوند و هر يك در سمفوني شنيدني شده، صداي خود را جاري ميكنند. بم و ريز. درشت و نجواكننده. اين صداها از درون شعر برنميخيزد از درونه مدام كنشگرانه و معترض آن برميخيزد. از همه جاي آن تا از همه جايي آن تلقي گردد. در اين صورت هيچ كدام نميتواند بدون ديگرها، ديگري باشد. شايد اين خلاصه، مفيد بوده باشد كه صداهاي هر كدام از شعرهاي من، آواهاي پيچيده ترانههايي است كه در هر بار شنيده شدن در ياد نميماند. بيآنكه شنيده شدن آن انكارشدني باشد.
در پرونده كاري شما اشعار فراواني به زبان مادري شما يعني زبان تركي ديده ميشود. هميشه براي من جالب بوده كه شاعران ترك زبان هيچگاه از اين زبان غافل نبودهاند و زبان مادري حرف اول را در جهان شاعرانهشان ميزند. اين بوميگرايي با استفاده از زبان اصلي براي شما چه معنايي دارد و كاربرد زبان تركي در شعر را از چه زاويهاي نگاه ميكنيد؟
قول شما را در اينكه زبان مادري در جهان شاعرانه شاعران ترك زبان ايران حرف اول را زده است، نميتوانم خيلي ساده بپذيرم. گاهي اين طور يا برعكس بوده و در آثار خود من متفاوت و در راستاي هم كار كرده است. با زبان تركي بيشتر در شعر نوشتهام و كمتر در چند داستان كوتاه. روشن است كه از بختآوري ما بوده است كه همچنين در يك زبان ديگر هم زندگي ميكنيم كه مانند هر زبان ديگر شاخصههاي جهان زبانيت خود را دارد. به اين ترتيب با در نظر داشتن اينكه زبان تنها ابزار بيان نيست بلكه تشخيصدهنده كيفيتي از زيست متفاوت زندگي براي گروهي از انسانهاست به ما كمك ميكند امكانات افزونتري براي زيست در تجربههاي عيني حيات و جهان آفرينشهاي آثار هنري خود داشته باشيم.
گيريم كه دلايل زيادي باعث شدهاند، زبان و ادبيات تركي مورد توجه جدي در ايران قرار نگيرد اما اين زبان هم مثل همه زبانهاي دنيا داراي ظرفيتهاي خاص و گاهي بسيار اعجابآور است.كما اينكه ميتوانيد قدرت خيرهكننده آن را در ادبيات كلاسيك و مدرن كشور تركيه و تا حدودي در آذربايجان همسايه ببينيد. در ايران هم گذشته از آثار برجسته شعر كلاسيك اكنون آثار قابل توجهي در شعر و نثر(البته فعلا پراكنده) خلق شده و ميشود. اگر تعصبي نشان نداده باشم، فكر ميكنم اين ادبيات در آينده نزديك حرفهاي گفتني خود را به ميان خواهد آورد. اين مخصوصا زماني مهم جلوه خواهد كرد كه همين زبان، يك سكوت تاريخي بلندمدت را به صدا درخواهد آورد. آن هم پس از بازگشت طولانيمدت به خود و خلوتي بازبينانهاي كه در خود داشته است. فكر ميكنم احتمالا نوعي تعريف جديد از جابهجايي در ادبيات اقليمي كشور روي خواهد داد كه ميتواند بسياري از آثار فارسينويسان ترك را هم در ضميمه كار خود به رخ بكشد.
شما از آن جمله شاعراني هستيد كه آثارشان به زبانهاي ديگر ترجمه شده و مورد استقبال هم قرار گرفته. مدتي پيش هم مهمان جشنواره خانه شعر برلين در آلمان بوديد. برايمان بگوييد كه بازخوردهاي ترجمه كارهايتان در ديگر كشورها تاكنون چگونه بوده و جايگاه ادبيات ما در جاهاي ديگر چگونه است؟
تا به اكنون تعدادي از شعرهاي من به زبانهاي انگليسي، سوئدي، آلماني، اسپانيايي، عربي، كردي، آذري و تركي تركيه ترجمه شده و در تعداد كثيري از روزنامه، مجلات و سايتهاي اينترنتي كشورهاي آن زبانها منتشر و در برنامههاي چند راديو و تلويزيونشان استفاده شده است. اخيرا هم از ناشر شنيدم در نمايشگاه كتاب فرانكفورت قرار شده، ناشري آلماني ترجمه مجموعه داستان «اصلا هم ناگهان نبود» مرا در آن كشور منتشر كند. شخصا دسترسي مشخصي به منابع آماري احتمالا موجود نداشتهام تا به وسيله آنها از بازخوردهاي آن ترجمهها آگاهي پيدا كنم. تنها ميتوانم به نقل قول مترجماني اكتفا كنم كه به دليل داشتن ارتباطهاي نزديك با آن رسانهها اذعان داشتهاند، استقبال خوبي وجود داشته است. ميتوانم قول آنها را از اين نظر مثبت حدس بزنم كه اگر آنها به چنين نتيجهاي اطمينان نداشتند، اساسا به فكر ترجمه كارها هم نميافتادند.
در پاسخ به بخش دوم پرسش شما بايد بگويم، تجربه مستقيم و اطلاعات دورادور من نشان ميدهد كه جايگاه ادبيات ما در بسياري از نقاط جهان اصلا بهروز و رضايتبخش نيست. براي من خيلي عجيب بود برخلاف ما كه كوشش كردهايم نمايندگان ادبي دورههاي مختلف خيلي از كشورها را بشناسيم و گاهي آنها را خيلي هم دقيق ميشناسيم، مثلا در آلمان كساني كه در سليقه و سبكهاي مختلف شعري فعال بودند حافظ و مولوي و خيام را ميشناختند و از معاصران سپهري و فرخزاد را اما مثلا حتي شاملو را نميشناختند. يا حتي در باكوي دم گوش ما باز هم همين اتفاق ميافتاد با اضافه شدن شاملو و براهني. دلايل اسفبار زيادي را در اين امر دخيل ميدانم و بيش از آنها حاكم بودن مرزبنديهاي اشتباه بين افراد و نگاه كساني كه در داخل و خارج كشور ميتوانستند در اين امر موثر باشند. شما حتما از حب و بغضهاي نادرست مختلف و متعددي كه بين افراد و گروهها و محافل اهل ادبيات حاكم است به درستي خبر داريد. تاثير زيانبار چنين نوعي از ارتباطها همچنان كه در داخل قابل درك است در طيفي گسترده در خارج هم عملكردي مشابه داشته است. به هيچوجه ادعا نميكنم كه كيفيت ادبيات ما حتما در سطح جهاني پيشرفت خيلي جدي داشته و هم نميپذيرم كه نمايش حاضر و اكنون، نمايش واقعي از هستي آن است. بهتر و زيبا بود اگر واقعيت آن، چنانكه هست و از اين بابت ارزشمند و قابل افتخار است، به درستي معرفي ميشد.
من به شخصه ديگر به جشنوارههاي ادبي و جوايز اعتمادي ندارم چون آن برد اوليه را از دست دادهاند و فرقي بين كتاب جايزه گرفته و جايزه نگرفته، نيست. شما كه داوري چند جايزه ادبي را بر عهده داشتهايد برايمان بگوييد چگونه ميتوان اعتبار از دست رفته اين جشنوارهها و جوايز را مجددا به جاي اصلياش برگرداند؟
شخصا از همان ابتدا نه جسته و گريخته بلكه مستمر و پيگيرانه به شكل شفاهي و كتبي با اهداف واقعي اما مستور چنين جشنوارهها و كانونهاي جوايز مخالفت كرده و آن را نقد كردهام، چراكه به دليل نزديكي با بسياري از كساني كه عامليت آن جوايز را داشتند و دارند، متوجه بودم و هستم كه يا واقعا دغدغه ادبيات ندارند و دغدغههاي غيرادبي و گاهي بسيار شخصي را بر ادبيات ترجيح دادهاند و ميدهند يا با وجود حسننيت، شناخت و درك واقعي و كامل و جامعتري نسبت به اهدافي كه برگزيده بودند، نداشتهاند و ندارند. در هر حال نتيجه را متاسفانه براي ادبيات زيانبار ميبينم بيآنكه واقعا خواسته باشم كسي و گروهي را در ارتكاب آن متهم بدانم. اگر قرار بر اتهام بوده باشد، همه ما با هم متهم هستيم به اين دليل كه ميتوانستيم آن را به شكل ديگري رقم بزنيم كه نزديم و ديديم ماحصل را. اما درباره داوريهايي كه خودم در چند مورد داشتهام بايد همچنان كه موكدا گفتهام، بگويم كه در همه آن موارد نه براي تعيين و تشخيص اثري براي كسب جايزه بلكه صرفا براي تشخيص كيفيت بخشي از آثار گرد آمده تحت هر عنواني داوري كردهام. اينكه تشخيص من چگونه مورد استفاده قرار گرفته هيچ رضايتي از آن نداشتهام و حتي وقتي در نوبتي جايزه كارنامه از من براي داوري دعوت به عمل آورده بود با نامهاي مستدل و منتقدانه و اعتراضآميز آن را رد كردهام كه تصوير آن موجود و قابل انتشار است.
شما ميپرسيد چگونه ميتوان اعتبار از دست رفته آن جوايز را بازگرداند؟ خلاصه ميگويم به نظر من خانه به قدري ويران است كه ديگر آن اعتبار را نميتوان بازگرداند. مگر اينكه اين بار در كانون و مراكز ديگري، با اشخاص ديگري و با اهداف كاملا ديگري و با درك و شناخت و عملكرد واقعا ديگري اقدام بشود كه همه آنها پيشاپيش با نقد جدي، جسورانه و بيتعارف عملكردهاي پيشين امكانپذير خواهد بود.
از كارهاي تازهتان چه خبر؟
حقيقت اين است، دوري از پايتخت هم به دليل شهرستاني بودن و هم انزواي خودخواستهام باعث شده يك دوره بسيار خوبي را براي نوشتن و بسيار نوشتن در اختيار داشته باشم كه حاصل آن فراهم شدن حجم زيادي از شعر و داستان كوتاه و رمان و نقد ادبي بوده كه بالغ بر دهها عنوان اثر است. اما فعلا پس از انتشار دو مجموعه داستان كوتاه 4 مجموعه شعر و 3 عنوان رمان در سالهاي گذشته امسال دو مجموعه شعر فارسي، يك مجموعه شعر تركي، يك مجموعه داستان كوتاه و 3 عنوان رمان را براي ناشران مختلف تحويل دادهام كه اميدوارم اگر و اگر و اگرهاي گونه به گون موجود در وضعيت نشر به نحوي حل شود تا منتشر بشوند. ضمن اينكه قرار هم شده ناشر دفتر شعر «جمهوري برزخ» براي چاپ دوم آن اقدام كند.
شما هميشه در 3 زمينه شعر، داستان و نقد قلم زدهايد. هميشه براي من اين پرسش مطرح بوده كه هم شعر و هم داستان و هم نقد نيازمند تمركزي خاص هستند و شاعران و داستاننويساني كه در هر 3 زمينه كار ميكنند بايد توان زياد و زماني زياد داشته باشند. ضمن اشاره به فعاليت نقادانه خود به ما بگوييد مرز بين شعر و داستان در ذهنيت شما چگونه مرزي است و بيشتر به كدام يك فكر ميكنيد؟
به هر حال و به هر دليل، اين امكان در فعاليتهاي من اتفاق افتاده و شكل واقعيت را به خود گرفته است. پس، خود را در من به عنوان يك احتمال اتفاق افتادني به ثبوت رسانده است. اما اگر از اين روحيه آسانطلبي در دادن پاسخ به شما كه بگذريم، فكر ميكنم بخش زيادي از آن چرايي و چگونگي كه در پرسش شما اشاره ميشود، موجوديت و واقعيت بيروني دارد. به اين معنا كه ما در زمانه خاصي گرفتار آمدهايم. در زمانه خاص و در جغرافياي سياسي، فرهنگي و تاريخي خاصتر. در اين شرايط حوادث متوالي و كثيري رخ ميدهد كه خيلي هم قابل انتظار آگاهي و شعور و هشياري فردي و جمعي ما هم نبوده است. همه چيز به شكل بهتآوري وقوع پيدا ميكند و براي وقوع بعديها به سرعت خود را در ذهن ما به عادت و موجوديتي معمولي ميرساند. در چنين شرايطي از امر وقوع اگر حسگرهاي ادراك ما هنوز سالم مانده و به وسيله نيروهاي مخرب پيرامون فرسوده نشده باشد البته كه در مقام و جايگاه پاسخ قرار ميگيرد. ميخواهم بگويم محتوا و شكل حوادث پيراموني احتمالا مانند يك نيروي تعيينكننده مقدرانه، شكل فعاليتهاي ذهن ما را رقم ميزند چراكه ماهيت تنوع بروزها و ظهورها، خواهان گرايشها و تفاوت شكلي پاسخها نيز بوده است. ضمن اينكه در عين حال هر 3 حوزه داستان، شعر و نقد ادبي همگي به يك وسعت كلي به نام ادبيات تعلق دارند كه ريشهها و آبشخورهاي حسي و شناختشناسي مشترك بسياري را براي آنها برشمرده است. با اين وجود، جنبه تشريحي اين موقعيت هم در زيست شخصي من موثر بوده است. زندگي كودكي و نوجواني من و البته در ادامه آن نيز آن تعيينكنندگي اوليه همچنان با ثبات و تحكم نقشآفريني كرده است و پر از استمرار روايتها و وقوع ناگهانيها بوده است. مفاهيم و معاني كلان زيادي به شكل بيانات مستمر يا در حالت انفجاري براي من رخ دادهاند كه در عين حال محرك ذهن جويندهام در شناخت نوع ظهور و حضور آنها بوده است. خلاصه اينكه در كنار شيارهاي ممتد زيستن و چگونه زيستن، جزييات بسياري از معنا و حضور شئي هم، عامل گرايشهاي ذهن من به سوي نوشتن داستان و شعر و البته نقد شناختشناسي آنها شده است.
درهمتنيدگي شعر و داستان در موقعيت اكنون كه حاصلي از مجموع تجربيات تاريخي و دگرگونيهاي نگرشي در انسان با كار نوشتن در وضعيت معاصر است، مرزبندي آن را سخت كرده است. شعر و داستان امروز به تاسي از شرايط و اذهان خاص انسان معاصر از عناصر همديگر به قدري استفاده ميكنند كه ديگر آنها به عناصر مشترك هر دو تبديل شده است. شايد هنوز هم در تفارق آنها به وجه طولاني بودن صورت نوشتاري داستان در مقابل شعر تاكيد كرد اما حتي اين هم يك خودفريبي در تعريف تمايز آنهاست. از اينكه بگذريم و از اكتشاف نقاط تمايز زياد و ديگر آنها منصرف بشويم شخصا به اين نقطه تاكيد دارم كه فضاي شعر در يك حدود اندك و ناگهاني و انفجاري اتفاق ميافتد. در حالي كه در فضانمايي داستان، مخاطب با فرصت بيشتر و وسيعتري وارد دنياي آن ميشود. چيزي كه خود به خود، امر رجعت را در آنها گونه به گون ميكند. به اين معنا كه در خوانش شعر، مخاطب خلاصي از استمرار خوانش را ندارد. يعني شعر هم در تكوين و هم در خوانش همچنان وجه تغليظشدگي در نقطه زماني فشرده را حفظ ميكند. اما در داستان امكان متوقف كردن خوانش و رجعت در فرصتهاي ديگر وجود دارد كه باز هم از فرصت پديدآوري اوليه آن ناشي ميشود. اما و در هر حال اين يك خوانش مابعد اتفاق است. به اين معنا كه شخصا موقع نوشتن شعر يا داستان از هيچ اشراف پيشاپيش نسبت به تفاوت و مرزبنديها آن تبعيت نميكنم. موقع نوشتن شعر، شاعر هستم و موقع نوشتن داستان، نويسنده داستان. فرق در اين است كه در موقع نوشتن هر كدام در فضاي فكري و حسي كدام يك قرار ميگيرم. ناگهان در فضاي يكي از آنها قرار ميگيرم و نوشتن را شروع ميكنم. بعدها به اقرار منتقدان گويا اين دو(شعر و داستان) در هم تاثيرگذار شدهاند. انكار نميكنم و اينگونه شايد آن را توجيه ميكنم: نسلي كه من به آن تعلق داشتم، ناگهان مجبور شد در زماني خود و جهان پيرامونش را تماشا كند كه همه جا پر از شكست و شكستههاست. او مجبور است در حيرت و يقيني تلخ و رهاناپذير ببيند. زبان داستان نميتواند با انكار شاعرانگي، قادر به توصيف و تصوير چنين مخمصهاي باشد. ميخواهم بگويم زبان خويشتندار، شتابنده و داراي قدرت متعارف و مشخص براي تعمق در آن همه ريزش ناتوان است. از اين هم كه بگذريم اگر بتوان در جايي از سرعت سرسامآور عصر اكنون درنگگاهي يافت، ميتوان ديد زمانه ما مشحون از رقص رنگهاي هر دم درهمشونده است. اگر زبان داستان اكنون نتواند شاعرانگي اين موقعيت را بازتاباند، حرام يك عمر را حكايت كرده است. شما ميتوانيد بگوييد آن را هدر داده است. همين اتفاق به شكل ديگر براي شعر هم افتاده است. شعر نيازمند درنگ و فرصت براي بيان اتفاقاتي بود كه از كالبد حادثهبودگي بيرون ميزد. پس ضرورتا از عناصر زبان داستاني در خود استفاده ميكرد. نتيجه، رخداد همزباني اين دو در برهههايي در متن، شده است.
و حرف آخر؟
از شما سپاسگزارم كه اين فرصت را در اختيار من گذاشتيد. حرف بسيار بود و مجال به ناچار اندك!
حقيقت اين است، دوري از پايتخت هم به دليل شهرستاني بودن و هم انزواي خودخواستهام باعث شده يك دوره بسيار خوبي را براي نوشتن و بسيار نوشتن در اختيار داشته باشم كه حاصل آن فراهم شدن حجم زيادي از شعر و داستان كوتاه و رمان و نقد ادبي بوده كه بالغ بر دهها عنوان اثر است. اما فعلا پس از انتشار دو مجموعه داستان كوتاه 4 مجموعه شعر و 3 عنوان رمان در سالهاي گذشته امسال دو مجموعه شعر فارسي، يك مجموعه شعر تركي، يك مجموعه داستان كوتاه و 3 عنوان رمان را براي ناشران مختلف تحويل دادهام كه اميدوارم اگر و اگر و اگرهاي گونه به گون موجود در وضعيت نشر به نحوي حل شود تا منتشر بشوند. ضمن اينكه قرار هم شده ناشر دفتر شعر «جمهوري برزخ» براي چاپ دوم آن اقدام كند.