• 1404 چهارشنبه 10 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4255 -
  • 1397 پنج‌شنبه 22 آذر

شعر نمي‌تواند در گردن افراشته چند قامت محدود خلاصه شود

گيريم كه دلايل زيادي باعث شده‌اند، زبان و ادبيات تركي مورد توجه جدي در ايران قرار نگيرد اما اين زبان هم مثل همه زبان‌هاي دنيا داراي ظرفيت‌هاي خاص و گاهي بسيار اعجاب‌آور است.كما اينكه مي‌توانيد قدرت خيره‌كننده آن را در ادبيات كلاسيك و مدرن كشور تركيه و تا حدودي در آذربايجان همسايه ببينيد. در ايران هم گذشته از آثار برجسته شعر كلاسيك اكنون آثار قابل توجهي در شعر و نثر(البته فعلا پراكنده) خلق شده و مي‌شود. اگر تعصبي نشان نداده باشم، فكر مي‌كنم اين ادبيات در آينده نزديك حرف‌هاي گفتني خود را به ميان خواهد آورد. اين مخصوصا زماني مهم جلوه خواهد كرد كه همين زبان، يك سكوت تاريخي بلندمدت را به صدا درخواهد آورد. آن هم پس از بازگشت طولاني‌مدت به خود و خلوتي بازبينانه‌اي كه در خود داشته است. فكر مي‌كنم احتمالا نوعي تعريف جديد از جابه‌جايي در ادبيات اقليمي كشور روي خواهد داد كه مي‌تواند بسياري از آثار فارسي‌نويسان ترك را هم در ضميمه كار خود به رخ بكشد.

 

شما از آن جمله شاعراني هستيد كه آثارشان به زبان‌هاي ديگر ترجمه شده و مورد استقبال هم قرار گرفته. مدتي پيش هم مهمان جشنواره خانه شعر برلين در آلمان بوديد. برايمان بگوييد كه بازخوردهاي ترجمه كارهايتان در ديگر كشورها تاكنون چگونه بوده و جايگاه ادبيات ما در جاهاي ديگر چگونه است؟

تا به اكنون تعدادي از شعرهاي من به زبان‌هاي انگليسي، سوئدي، آلماني، اسپانيايي، عربي، كردي، آذري و تركي تركيه ترجمه شده و در تعداد كثيري از روزنامه، مجلات و سايت‌هاي اينترنتي كشورهاي آن زبان‌ها منتشر و در برنامه‌هاي چند راديو و تلويزيون‌شان استفاده شده است. اخيرا هم از ناشر شنيدم در نمايشگاه كتاب فرانكفورت قرار شده، ناشري آلماني ترجمه مجموعه داستان «اصلا هم ناگهان نبود» مرا در آن كشور منتشر كند. شخصا دسترسي مشخصي به منابع آماري احتمالا موجود نداشته‌ام تا به وسيله آنها از بازخوردهاي آن ترجمه‌ها آگاهي پيدا كنم. تنها مي‌توانم به نقل قول مترجماني اكتفا كنم كه به دليل داشتن ارتباط‌هاي نزديك با آن رسانه‌ها اذعان داشته‌اند، استقبال خوبي وجود داشته است. مي‌توانم قول آنها را از اين نظر مثبت حدس بزنم كه اگر آنها به چنين نتيجه‌اي اطمينان نداشتند، اساسا به فكر ترجمه كارها هم نمي‌افتادند.

در پاسخ به بخش دوم پرسش شما بايد بگويم، تجربه مستقيم و اطلاعات دورادور من نشان مي‌دهد كه جايگاه ادبيات ما در بسياري از نقاط جهان اصلا به‌روز و رضايت‌بخش نيست. براي من خيلي عجيب بود برخلاف ما كه كوشش كرده‌ايم نمايندگان ادبي دوره‌هاي مختلف خيلي از كشورها را بشناسيم و گاهي آنها را خيلي هم دقيق مي‌شناسيم، مثلا در آلمان كساني كه در سليقه و سبك‌هاي مختلف شعري فعال بودند حافظ و مولوي و خيام را مي‌شناختند و از معاصران سپهري و فرخزاد را اما مثلا حتي شاملو را نمي‌شناختند. يا حتي در باكوي دم گوش ما باز هم همين اتفاق مي‌افتاد با اضافه شدن شاملو و براهني. دلايل اسفبار زيادي را در اين امر دخيل مي‌دانم و بيش از آنها حاكم بودن مرزبندي‌هاي اشتباه بين افراد و نگاه كساني كه در داخل و خارج كشور مي‌توانستند در اين امر موثر باشند. شما حتما از حب و بغض‌هاي نادرست مختلف و متعددي كه بين افراد و گروه‌ها و محافل اهل ادبيات حاكم است به درستي خبر داريد. تاثير زيان‌بار چنين نوعي از ارتباط‌ها همچنان كه در داخل قابل درك است در طيفي گسترده در خارج هم عملكردي مشابه داشته است. به هيچ‌وجه ادعا نمي‌كنم كه كيفيت ادبيات ما حتما در سطح جهاني پيشرفت خيلي جدي داشته و هم نمي‌پذيرم كه نمايش حاضر و اكنون، نمايش واقعي از هستي آن است. بهتر و زيبا بود اگر واقعيت آن، چنانكه هست و از اين بابت ارزشمند و قابل افتخار است، به درستي معرفي مي‌شد.

من به شخصه ديگر به جشنواره‌هاي ادبي و جوايز اعتمادي ندارم چون آن برد اوليه را از دست داده‌اند و فرقي بين كتاب جايزه گرفته و جايزه نگرفته، نيست. شما كه داوري چند جايزه ادبي را بر عهده داشته‌ايد براي‌مان بگوييد چگونه مي‌توان اعتبار از دست رفته اين جشنواره‌ها و جوايز را مجددا به جاي اصلي‌اش برگرداند؟

شخصا از همان ابتدا نه جسته و گريخته بلكه مستمر و پيگيرانه به شكل شفاهي و كتبي با اهداف واقعي اما مستور چنين جشنواره‌ها و كانون‌هاي جوايز مخالفت كرده و آن را نقد كرده‌ام، چراكه به دليل نزديكي با بسياري از كساني كه عامليت آن جوايز را داشتند و دارند، متوجه بودم و هستم كه يا واقعا دغدغه ادبيات ندارند و دغدغه‌هاي غيرادبي و گاهي بسيار شخصي را بر ادبيات ترجيح داده‌اند و مي‌دهند يا با وجود حسن‌نيت، شناخت و درك واقعي و كامل و جامع‌تري نسبت به اهدافي كه برگزيده بودند، نداشته‌اند و ندارند. در هر حال نتيجه را متاسفانه براي ادبيات زيان‌بار مي‌بينم بي‌آنكه واقعا خواسته باشم كسي و گروهي را در ارتكاب آن متهم بدانم. اگر قرار بر اتهام بوده باشد، همه ما با هم متهم هستيم به اين دليل كه مي‌توانستيم آن را به شكل ديگري رقم بزنيم كه نزديم و ديديم ماحصل را. اما درباره داوري‌هايي كه خودم در چند مورد داشته‌ام بايد همچنان كه موكدا گفته‌ام، بگويم كه در همه آن موارد نه براي تعيين و تشخيص اثري براي كسب جايزه بلكه صرفا براي تشخيص كيفيت بخشي از آثار گرد آمده تحت هر عنواني داوري كرده‌ام. اينكه تشخيص من چگونه مورد استفاده قرار گرفته هيچ رضايتي از آن نداشته‌ام و حتي وقتي در نوبتي جايزه كارنامه از من براي داوري دعوت به عمل آورده بود با نامه‌اي مستدل و منتقدانه و اعتراض‌آميز آن را رد كرده‌ام كه تصوير آن موجود و قابل انتشار است.

شما مي‌پرسيد چگونه مي‌توان اعتبار از دست رفته آن جوايز را بازگرداند؟ خلاصه مي‌گويم به نظر من خانه به قدري ويران است كه ديگر آن اعتبار را نمي‌توان بازگرداند. مگر اينكه اين بار در كانون و مراكز ديگري، با اشخاص ديگري و با اهداف كاملا ديگري و با درك و شناخت و عملكرد واقعا ديگري اقدام بشود كه همه آنها پيشاپيش با نقد جدي، جسورانه و بي‌تعارف عملكردهاي پيشين امكان‌پذير خواهد بود.

از كارهاي تازه‌تان چه خبر؟

حقيقت اين است، دوري از پايتخت هم به دليل شهرستاني بودن و هم انزواي خودخواسته‌ام باعث شده يك دوره بسيار خوبي را براي نوشتن و بسيار نوشتن در اختيار داشته باشم كه حاصل آن فراهم شدن حجم زيادي از شعر و داستان كوتاه و رمان و نقد ادبي بوده كه بالغ بر ده‌ها عنوان اثر است. اما فعلا پس از انتشار دو مجموعه داستان كوتاه 4 مجموعه شعر و 3 عنوان رمان در سال‌هاي گذشته امسال دو مجموعه شعر فارسي، يك مجموعه شعر تركي، يك مجموعه داستان كوتاه و 3 عنوان رمان را براي ناشران مختلف تحويل داده‌ام كه اميدوارم اگر و اگر و اگرهاي گونه به گون موجود در وضعيت نشر به نحوي حل شود تا منتشر بشوند. ضمن اينكه قرار هم شده ناشر دفتر شعر «جمهوري برزخ» براي چاپ دوم آن اقدام كند.

شما هميشه در 3 زمينه شعر، داستان و نقد قلم زده‌ايد. هميشه براي من اين پرسش مطرح بوده كه هم شعر و هم داستان و هم نقد نيازمند تمركزي خاص هستند و شاعران و داستان‌نويساني كه در هر 3 زمينه كار مي‌كنند بايد توان زياد و زماني زياد داشته باشند. ضمن اشاره به فعاليت نقادانه خود به ما بگوييد مرز بين شعر و داستان در ذهنيت شما چگونه مرزي ‌است و بيشتر به كدام ‌يك فكر مي‌كنيد؟

به هر حال و به هر دليل، اين امكان در فعاليت‌هاي من اتفاق افتاده و شكل واقعيت را به خود گرفته است. پس، خود را در من به عنوان يك احتمال اتفاق ‌افتادني به ثبوت رسانده است. اما اگر از اين روحيه آسان‌طلبي در دادن پاسخ به شما كه بگذريم، فكر مي‌كنم بخش زيادي از آن چرايي و چگونگي كه در پرسش شما اشاره مي‌شود، موجوديت و واقعيت بيروني دارد. به اين معنا كه ما در زمانه خاصي گرفتار آمده‌ايم. در زمانه خاص و در جغرافياي سياسي، فرهنگي و تاريخي خاص‌تر. در اين شرايط حوادث متوالي و كثيري رخ مي‌دهد كه خيلي هم قابل انتظار آگاهي و شعور و هشياري فردي و جمعي ما هم نبوده است. همه‌ چيز به شكل بهت‌آوري وقوع پيدا مي‌كند و براي وقوع بعدي‌ها به سرعت خود را در ذهن ما به عادت و موجوديتي معمولي مي‌رساند. در چنين شرايطي از امر وقوع اگر حسگرهاي ادراك ما هنوز سالم مانده و به وسيله نيروهاي مخرب پيرامون فرسوده نشده باشد البته كه در مقام و جايگاه پاسخ قرار مي‌گيرد. مي‌خواهم بگويم محتوا و شكل حوادث پيراموني احتمالا مانند يك نيروي تعيين‌كننده مقدرانه، شكل فعاليت‌هاي ذهن ما را رقم مي‌زند چراكه ماهيت تنوع بروزها و ظهورها، خواهان گرايش‌ها و تفاوت شكلي پاسخ‌ها نيز بوده است. ضمن اينكه در عين حال هر 3 حوزه داستان، شعر و نقد ادبي همگي به يك وسعت كلي به نام ادبيات تعلق دارند كه ريشه‌ها و آبشخورهاي حسي و شناخت‌شناسي مشترك بسياري را براي آنها برشمرده است. با اين وجود، جنبه تشريحي اين موقعيت هم در زيست شخصي من موثر بوده است. زندگي كودكي و نوجواني من و البته در ادامه آن نيز آن تعيين‌كنندگي اوليه همچنان با ثبات و تحكم نقش‌آفريني كرده است و پر از استمرار روايت‌ها و وقوع ناگهاني‌ها بوده است. مفاهيم و معاني كلان زيادي به شكل بيانات مستمر يا در حالت انفجاري براي من رخ داده‌اند كه در عين حال محرك ذهن جوينده‌ام در شناخت نوع ظهور و حضور آنها بوده است. خلاصه اينكه در كنار شيارهاي ممتد زيستن و چگونه زيستن، جزييات بسياري از معنا و حضور شئي هم، عامل گرايش‌هاي ذهن من به سوي نوشتن داستان و شعر و البته نقد شناخت‌شناسي آنها شده است.

درهم‌تنيدگي شعر و داستان در موقعيت اكنون كه حاصلي از مجموع تجربيات تاريخي و دگرگوني‌هاي نگرشي در انسان با كار نوشتن در وضعيت معاصر است، مرزبندي آن را سخت كرده است. شعر و داستان امروز به تاسي از شرايط و اذهان خاص انسان معاصر از عناصر همديگر به قدري استفاده مي‌كنند كه ديگر آنها به عناصر مشترك هر دو تبديل شده است. شايد هنوز هم در تفارق آنها به وجه طولاني بودن صورت نوشتاري داستان در مقابل شعر تاكيد كرد اما حتي اين هم يك خودفريبي در تعريف تمايز آنهاست. از اينكه بگذريم و از اكتشاف نقاط تمايز زياد و ديگر آنها منصرف بشويم شخصا به اين نقطه تاكيد دارم كه فضاي شعر در يك حدود اندك و ناگهاني و انفجاري اتفاق مي‌افتد. در حالي كه در فضانمايي داستان، مخاطب با فرصت بيشتر و وسيع‌تري وارد دنياي آن مي‌شود. چيزي كه خود به خود، امر رجعت را در آنها گونه به گون مي‌كند. به اين معنا كه در خوانش شعر، مخاطب خلاصي از استمرار خوانش را ندارد. يعني شعر هم در تكوين و هم در خوانش همچنان وجه تغليظ‌شدگي در نقطه زماني فشرده را حفظ مي‌كند. اما در داستان امكان متوقف كردن خوانش و رجعت در فرصت‌هاي ديگر وجود دارد كه باز هم از فرصت پديدآوري اوليه آن ناشي مي‌شود. اما و در هر حال اين يك خوانش مابعد اتفاق است. به اين معنا كه شخصا موقع نوشتن شعر يا داستان از هيچ اشراف پيشاپيش نسبت به تفاوت و مرزبندي‌ها آن تبعيت نمي‌كنم. موقع نوشتن شعر، شاعر هستم و موقع نوشتن داستان، نويسنده داستان. فرق در اين است كه در موقع نوشتن هر كدام در فضاي فكري و حسي كدام يك قرار مي‌گيرم. ناگهان در فضاي يكي از آنها قرار مي‌گيرم و نوشتن را شروع مي‌كنم. بعدها به اقرار منتقدان گويا اين دو(شعر و داستان) در هم تاثيرگذار شده‌اند. انكار نمي‌كنم و اينگونه شايد آن را توجيه مي‌كنم: نسلي كه من به آن تعلق داشتم، ناگهان مجبور شد در زماني خود و جهان پيرامونش را تماشا كند كه همه جا پر از شكست و شكسته‌هاست. او مجبور است در حيرت و يقيني تلخ و رهاناپذير ببيند. زبان داستان نمي‌تواند با انكار شاعرانگي، قادر به توصيف و تصوير چنين مخمصه‌اي باشد. مي‌خواهم بگويم زبان خويشتندار، شتابنده و داراي قدرت متعارف و مشخص براي تعمق در آن همه ريزش ناتوان است. از اين هم كه بگذريم اگر بتوان در جايي از سرعت سرسام‌آور عصر اكنون درنگ‌گاهي يافت، مي‌توان ديد زمانه ما مشحون از رقص رنگ‌هاي هر دم درهم‌شونده است. اگر زبان داستان اكنون نتواند شاعرانگي اين موقعيت را بازتاباند، حرام يك عمر را حكايت كرده است. شما مي‌توانيد بگوييد آن را هدر داده است. همين اتفاق به شكل ديگر براي شعر هم افتاده است. شعر نيازمند درنگ و فرصت براي بيان اتفاقاتي بود كه از كالبد حادثه‌بودگي بيرون مي‌زد. پس ضرورتا از عناصر زبان داستاني در خود استفاده مي‌كرد. نتيجه، رخداد همزباني اين دو در برهه‌هايي در متن، شده است.

و حرف آخر؟

از شما سپاسگزارم كه اين فرصت را در اختيار من گذاشتيد. حرف بسيار بود و مجال به ناچار اندك!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون