• 1404 چهارشنبه 10 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4255 -
  • 1397 پنج‌شنبه 22 آذر

«محمدحسین معیری» که بود و چه کرد

بالای بلندش نخورد چشم، الهی!

عمادالدین قرشی

محمدحسین معیری (بیوک)، متخلص به «رهی»، فرزند مویدخلوت و فخری حجازی، و نوه معیرالممالک (نظام‌الدوله)، از شاعران غزل‌سرای بسیار نامی معاصر بود. به تاریخ دهم اردیبهشت‌ماه 1288، درست شش‌ماه پس از مرگ پدرش، در تهران متولد شد و به نام پدرش نام گرفت. پس از طی تحصیلات ابتدایی (دبستان ثروت) و متوسطه (دارالفنون) و پایان سربازی (1319)، وارد خدمات دولتی شد و مشاغل متعددی یافت. مدتی در شهرداری مشغول شد، سپس در اداره نوغان و در سال 1322 به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر منصوب شد. پس از بازنشستگی نیز، مدتی در کتابخانه سلطنتی مشغول بود و بخش اعظمی از کتابخانه شخصی‌اش، خصوصا نسخ خطی‌اش را هدیه و وقف کتابخانه مجلس سنا کرد. دوستانش او را مردی با قامتی موزون، چهره‌ای گندمگون، با چشمانی سبز، نگاهی آرام و دلپذیر، فروتن، نکته‌سنج و همراه با متانتی احترام‌انگیز به یاد می‌آورند.

از دوران کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه فراوان داشت و در اثر ممارست، در این سه فن بهره‌ای بسزا یافت. برخورداری از طبع شاعرانه در خاندان رهی موروثی بود؛ چنان‌که میرزاعباس فروغی ‌بسطامی، شاعر پرآوازه عصر ناصری، جد مادری‌اش بود. اولین شعرش را در هفده‌سالگی سرود؛

«کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد

آن لب که چو جان ماست، دور از لب ماست

ای‌کاش که جان ما به لب می‌آمد!».

رهی در انجمن ادبی حکیم ‌نظامی که به مدیریت استاد وحید دستگردی، مدیر مجله ارمغان تشکیل می‌شد، شرکت می‌جست و یکی از اعضای فعال و موثر آن انجمن بود. رهی در انجمن ادبی فرهنگستان نیز، که او خود از اعضای موسس و برجسته‌اش به‌شمار می‌رفت، فعالیت و حضور موثر داشت. انجمن موسیقی ملی، جامعه باربد، انجمن ادبی توفیق و... از دیگر انجمن‌هایی بود که رهی در آنها شرکت می‌جست.

او در سال 1313، تخلص «رهی» را انتخاب کرد. رهی، طبع لطیف و روانی داشت و اشعارش سرشار از زیبایی و نازک‌خیالی خاص خودش بود. بیشترین لغتی که در اشعارش به‌کار می‌برد «گُل» بود. رهی، شاعرانی نظیر سعدی، نظامی و حافظ را بزرگ‌ترین الگوهایش در سرودن شعر می‌دانست.

از زیباترین ترانه‌هایش، بین سال‌های 15-1314 که هنوز ایستگاه و اداره رادیو تاسیس نشده بود، شعر و ترانه خزان عشق، نوای نی و... بود. این ترانه‌ها با صدا و آواز مرد پرآوازه موسیقی ایران، جواد بدیع‌زاده که خود نیز دستی در کار آهنگ‌سازی داشت، در سال 1316 بر روی صفحه ضبط و پخش و تکثیر شد. بستر مناسب و پرشکوهی که موسیقی برای شعر رهی تدارک دیده بود، شعر او را جان و روحی مضاعف داد. او در کار تصحیح شعرش وسواس زیادی داشت و در آنچه می‌سرود ده‌ها بار تجدیدنظر می‌کرد. سایه‌ عمر و آزاده، عناوین دو مجموعه‌شعر و کتاب گل‌های‌جاویدان، شامل مقالات ادبی رهی بودند که بارها و بارها تجدید چاپ شدند. رهی بسیار اهل سفر و سیاحت بود و در خاطراتش از زیارت تربت مولانا جلال‌الدین در قونیه (1336) و خواجه‌عبداله انصاری در نهصدمین سالگرد وفات خواجه در افغانستان (1341)، به‌عنوان بهترین سفرهای عمرش یاد می‌کرد. او سفرهای دیگری به روسیه، ایتالیا، فرانسه، انگلیس و... نیز داشت. همچنین، رهی صاحب نشان لژیون دونور از دولت فرانسه بود.

رهی در سال‌های دهه بیست و سی، به سرودن نظم طنز و فکاهی تمایل پیدا کرد. اشعار طنزآلود و پرنیش‌ونوش و انتقادی، سیاسی و اجتماعی‌اش را که آینه تمام‌نمایی از احوال نابسامان جامعه آن زمان بود، با نام‌ها و امضاهای «بیوک معیری»، «زاغچه»، «شاه‌پریون»، «شیطونک»، «حق‌گو»، «گوشه‌گیر»، «رک‌گو»، «کهنه‌رند» و... در روزنامه‌های توفیق، باباشمل، ناهید، تهران‌مصور و سایر جراید چاپ و منتشر می‌کرد. زمانی در نقد رجال حکومتی سروده بود:

«این بزرگان به گاه لاف و گزاف

با مهابت چون آتش و سیل‌اند

لیک چون وقت امتحان آید

بی‌کفایت ز صدر تا ذیل‌اند!».

در اواسط دهه چهل و با شنیدن خبر ازدواج هویدا، رهی پس از سال‌ها جدایی از فضای شعر فکاهی، قطعه طنزآمیزی به‌نام «مجنون منم، لیلا تویی!» را «از زبان صدراعظم عصائی به لیلاخانم» سرود و در توفیق منتشر کرد:

«مجنون منم، لیلا تویی، سرمایه سودا تویی

مخلص منم، چاکر منم، خانم تویی، آقا تویی

لیلای مجنون‌پروری، از برگ گل نازک‌تری

وز بس‌که ریز و لاغری، پیدای ناپیدا تویی

با خود به نوشهرت برم، بازت به تهران آورم

ای جادوی افسونگرم، اینجا تویی، آنجا تویی

گشتند در خلد برین، گر آدم و حوا قرین

در جنت مازندران، آدم منم، حوا تویی

تو ماه سیمین منی، گردون منم، گردون منم

من قوی زیبای توام، دریا تویی، دریا تویی

ای دلبر دیرینه‌ام، وی گوهر گنجینه‌ام

بنشین چو گُل بر سینه‌ام، چون مظهر گُل‌ها تویی

غیر از تو، هر سرو روان، دلداده‌ای جوید جوان

مشتاق پیر ناتوان، تنها تویی، تنها تویی!

ای آهوی سرمست من، آخر شدی پابست من

باشد عصا در دست من، گر طالب دعوا تویی!».

بنا بر آنچه از خاطرات نزدیکان ذکر شده، هویدا از «مجنون» نامیده شدن و نیز «پیر ناتوان» خطاب شدنش عصبانی می‌شود! اما توفیق به لطایف‌الحیلی از این ماجرا قسر درمی‌رود.

در سال‌های واپسین عمر، رهی چندسالی را برای انتخاب شعر در برنامه گل‌های رنگارنگ رادیو با داود پیرنیا همکاری داشت و در شورای شعر رادیو ایران نیز شرکت می‌کرد. رهی درحالی‌که تا آخر عمر مجرد زیسته بود و زمانی سرده بود: «چو دیدی عاشقی، یاد رهی کن!»، در 24 آبان سال 1347 پس از تحمل چندین سال رنج بیماری سرطان درگذشت و پیکرش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. روزنامه توفیق، به‌مناسبت مرگ او، قطعه کذایی «مجنون منم، لیلا تویی» را بار دیگر و البته با حذف بیت «غیر از تو، هر سرو روان، دلداده‌ای جوید جوان/ مشتاق پیر ناتوان، تنها تویی، تنها تویی» منتشر کرد که واکنش هویدا، وقتی زورش به توفیق نمی‌رسد، تا مرز دستور قطع مستمری بازماندگان (مادر و برادر) رهی پیش می‌رود.

نمونه‌ای از شعرهای فکاهی و طنز او چنین است:

(خبر: قوام‌السلطنه اسم اداره امنیه را ژاندارمری کرد)

ز روزی که عنوان امنیه را

مبدل به ژاندارمری کرده‌اند

همه ملک را امن و ما را مصون

ز آشوب و غارتگری کرده‌اند

به کشور اگر بود گردن‌کشی

مهیای فرمانبری کرده‌اند

بنازم بدین نام فرخ کزان

به گردن‌کشان سروری کرده‌اند

چه نامی که افسوس هرکس بوَد

ز اصلاح کشور، همین بس بود!

 

(ایرج‌میرزا: آب حیات است، پدرسوخته

حب نبات است، پدرسوخته!)

حب نبات است، جگرسوخته

آب حیات است، جگرسوخته

آن‌که بود نرخ سهامش گران

نان بیات است، جگرسوخته

راه به مجلس نتوانیم یافت

حصن کلات است، جگرسوخته

ملت بیچاره از این زندگی

در سکرات است، جگرسوخته!

 

(خبر: هلن -رییس دفتر مدیر جیره‌بندی آذوقه- به جرم دزدی کوپن از صندوق، بازداشت و به قید کفیل آزاد شد)

[...]

قبله حاجت ارباب ‌نظر، خانه اوست

قاضی و محتسب و شحنه و هرکس نگری

دین و دل باخته عارض جانانه اوست

کارش از دزدی دل، دزدی کوپن شده است

مرد و زن در عجب از شیوه رندانه اوست

طایر جان «نقابت» که بَری بود ز عشق

بسته دام بلا در طلب دانه اوست

«صالح» آشفته سر از طره او می‌باشد

«دشتی» آزرده‌دل از نرگس مستانه اوست

«فرگسن» محو جلالش بوَد و داش «جلال»

[...]

مستشاران و وکیلان همه سرمست ویند

آه از این باده نوشین که به پیمانه اوست

جیره‌بندی اگر این ماه بداند کم‌وبیش

ز چه رو می‌ندهد جیره ما از لب خویش؟!

(نقابت، دشتی و صالح، از وکلای مجلس بودند و فرگسن، مدیر جیره‌بندی آذوقه.)

 

هر سروقدی را نرسد دعوی بالا

با دلبر ما، سلمه‌الله تعالی

نازل به وکالت، ز وزارت شده گر پیش

نائل به وزارت، ز وکالت شده حالا

بالای بلندش نخورد چشم، الهی

کز آن قد و بالاست که کارش زده بالا

این خانه صفا یافت از آن شاخه عرعر

وین رشته بها یافت از آن لؤؤی لالا!

 

پر برف بوَد دور و برت، ای بلدیه

گِل مانده به هر رهگذرت، ای بلدیه

گر چهره خورشید نمایان شود از ابر

سیلاب رسد تا کمرت، ای بلدیه

این چند صباحی که فلک عربده‌جو بود

شد فاش به مردم هنرت، ای بلدیه

از کوچه ما گاری برزن نبرد یار

یخ بسته مگر پای خرت، ای بلدیه

از بهر خلایق شب و روزند بلایی

خان‌نائب و سررفتگرت، ای بلدیه

تنها نه من امروز کشم شکوه که رندان

گفتند از این بیشترت، ای بلدیه

گشته در و دیوار بلد پُرگِل و پُرلای

کو خاک که گویم به‌سرت؟ ای بلدیه!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون