• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4349 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۴ ارديبهشت

به مناسبت روز سعدي

سنت سياست‌نامه‌نويسي در ايران

مسعود ميري

سياست‌نامه‌نويسي در تبار خود براي ايرانيان هيچگاه نتوانسته است از مرزهاي وعظ و تحذير و زنهار بگذرد و به همين سبب همواره در محاط قصه‌واري و ادب‌ورزي محصور بوده است. اگر در اين نحوه از نوشتن در باب سياست و حكومت‌گري غور شود، ريشه‌هاي آن شايد در اقليم آل ‌ساسان يافت شود. آنجا كه حكمت‌هاي بزرگمهر، مينوي خرد، جاودان خرد، نامه تنسر به پادشاه طبرستان و كارنامه اردشير بابكان به نگارش درآمده است. اما ايرانيان پس از حمله اعراب به سرزمين خود هماره براي نايل آمدن به يك نظام اداري و سياسي، سياست‌نامه‌نويسي را در ورطه هولناك قصه‌نويسي و وعظ و تنذير سوق داده‌اند و بيان آرمان بزرگ «شهرياري ايراني» را تباري ادبي و قصوي بخشيده‌اند. البته حتي همين شيوه از سياست‌نامه‌نويسي هم در بارگاه خلفاي عرب موجب عذاب شده است و چه بسا در نوشته‌هاي ابن مقفع از اين نوع نوشته‌ها بوده كه به بدترين عذاب‌ها دچار شد و در آتش يا مذاب سوزانده شد. اگر كليله و دمنه او نوعي سياست‌نامه‌نويسي نباشد پس چه مي‌تواند بود؟ انتظام و در رشته كشيدن حكايه‌ها در سبك ايراني- هندي تنها آغوش پرمهري بود كه انديشه آرمان‌خواهي ايراني كه نوع شهرياري خاص خود را مي‌طلبيد، مي‌توانست حكايت زاد و رود خود را در آينه آن بنماياند و داستان‌هاي پادشاهان اين ديار را به نقل بنشيند. حكايات بي‌شماري مي‌توان يافت كه نشانه مجلس كردن‌ها و نقل آوردن‌ روزگاران از كف رفته و به توفان بلا دچار آمده را در خود مخفي كرده‌اند. از اين بابت است كه هيوبرت دارك در مقدمه «سيرالملوك» يا همان «سياست‌نامه» خواجه‌نظام‌الملك طوسي وقتي مي‌خواهد از كتاب‌هايي نام ببرد كه در جوف مطالب آن به سياست‌نامه‌نويسي يا سيرالملوك يادي رفته است، جوامع‌الحكايات محمد عوفي را نيز به شمار مي‌آورد و چهارگانه نصيحه‌الملوك غزالي، تاريخ طبرستان ابن اسفنديار و تاريخ گزيده حمدالله مستوفي قزويني را با اين كتاب تكميل مي‌كند. به راستي قصه‌هايي كه در كتب قصه‌گو بر جاي مانده است همان روح مطالبه شهرياري ايراني را با ظرايف خاصي به بيان مي‌نشيند و ماجراها را چندان لطيف و اندرزگويانه عرضه مي‌دارد كه نتايج حاصل از آن تكان‌دهنده است. در جلد دوم همين جوامع‌الحكايات- به عنوان مثال- داستان‌ نامه‌نگاري حضرت رسول(ص) با خسروپرويز نمونه‌اي خواندني را پيش چشم مي‌آورد و آن ماجرا كه باذان امير منصوب خسروپرويز نامه خسرو را به رسول مي‌رساند سپس خبر كشته شدن خسروپرويز به دست پور او. در آن داستان سطرهاي پاياني نتيجه‌اي را در پيش مي‌آورد كه نشان از خدمت باذان نيست بلكه عقاب فرمان‌نابري از سلطان ايراني را خاطرنشان مي‌كند:

«چون صدق كلام پيامبر عليه‌السلام بر باذان ظاهر شد و پيش از اين ميلي داشت، گفت:

«اين آخر دولت عجم است و اول دولت عرب و من از اين هر دو بي‌نصيب خواهم بود» و چنان شد كه او گفت و بر دست شخصي كه دعوي پيغمبري مي‌كرد، كشته شد» (جوامع‌الحكايات، نشر دانشگاه تهران جلد 2 ص 238)

اما اين طرز از نگارش در سياست‌نامه‌نويسي نابسنده است. قصه تا جايي سخن راندن در گستره علم سياست را داراست. پيش از عوفي و عوفي‌ها، بديع‌الزمان همداني از دامن قصه‌گويي ايراني و عربي شيوه‌اي از نگارش را بدعت مي‌آورد كه در برابر مجلس كردن- مقامه‌گويي يا ايستاده سخن راندن را ابداع مي‌كند. در مقامه‌نويسي مقامات بديع‌الزمان همداني در هر مقامه‌اي مي‌توان وضع شهرها، نحوه زندگي مردمان، چگونگي حكومت راندن بر آنان، عدل يا ظلم و غير آن را ملاحظه كرد. خورده- نوول‌هاي بديع‌الزمان همداني از ژرف‌ترين لايه‌هاي زندگي مردم و ساختار حكومت‌گري بر مردمان را مي‌توان آموخت. تركيبي از نثر و نظم، حكايت و اندرز، تبشير و تحذير و مانند ‌آن زيبايي و طراوت دوچنداني به سياق نگارش او افزوده است. از جمله مي‌توانم به المقامه‌الملوكيه او اشاره كنم كه دو شخصيت خيالي مقامات بديع‌الزمان همداني يعني عيسي بن هشام و ابوالفتح اسكندري در بياباني در يمن به هم مي‌رسند و از خصايل پادشاهان روزگار سخن مي‌گويند. آنجا ابوالفتح از پادشاهي خيالي كه بسيار مي‌بخشد و مهربان است، داد سخن در مي‌دهد و با تركيبي از نثر و شعر آرمان خود را واگويه مي‌كند.

- شيخ اجل سعدي در گلستان خود به طور اخص و در بوستانش به طور مضموني همين روند قصه‌واري تركيبي را به كار مي‌بندد. او نخست بوستان را قلمي كرده است سپس در گلستان همان مضامين را با طرزي متجددانه به كار بسته است. سياستنامه‌نويسي سعدي در بوستان باب اول، در گلستان نيز باب اول و در نوشته‌اي به نثر ذيل نام «نصيحه‌الملوك» منتشر و گسترش يافته است.

اما گوهر كلام سعدي در گلستان خودنمايي مي‌كند. آنجا كه مقامه‌نويسي بديع‌الزمان همداني و قصه‌گويي بازمانده از روح آرمانخواه و فرجام‌طلب ايراني درهم تنيده مي‌شوند و حكايات منثور و منظومي را به ارمغان مي‌آورند. در فحواي كلام سعدي دو چيز مدام در حال نزاع‌اند: آيا سياست اخلاقي است، يا اخلاق سياست نمي‌تواند اخلاق را زيور گيرد و خود جامه‌اي جدايافته است؟ در سعدي مدام اين تنازع را كه «اخلاق سياست آيا امري اخلاقي است؟» مي‌توان ديد. با اين همه سعدي از روح ايراني «رندي» بي‌بهره نيست. اين روح رهايي‌بخش همان است كه در مقامات بديع‌الزمان نيز توسط ابوالفتح اسكندري مدام به كار گرفته مي‌شود. براي آنكه نظام سلطاني حاكم بر ساختار سياسي، اجتماعي و فرهنگي زمانه را بتوان به بند عقل و درايت كشيد و از جور سلطاني به انصاف و راحتي رسيد جز وعظ و تحذير و تنبيه، «رندي» نيز ضرورت زيست است. در روزگاراني كه نه عقل بر نظام ملوك‌الطوايفي سيطره دارد و نه شرع، بزرگان را پابند مي‌كند، حكايت گلستان پا به پاي توصيه به عقل و شرع و انصاف به رندي نيز راهي مي‌برد:

«يكي از بندگان عمروليث گريخته بود، كسان در عقب‌اش برفتند و بازآوردند. وزير را با وي غرضي بود و اشارت به كشتن‌اش كرد تا دگر بندگان چنين حركت روا ندارند. «بنده پيش عمرو نماز برد و گفت:

هر چه رود بر سرم‌ گر تو پسندي رواست

بنده چه دعوي كند حكم خداوند راست»

اما به موجب آنكه پرورده نعمت اين خاندانم، نخواهم كه در قيامت به خون من گرفتار باشي. اگر بي‌گمان بنده را بخواهي كشت به تأويل شرعي بكش تا مأخوذ نباشي. ملك گفت تأويل چگونه كنم؟ گفت اجازت فرماي تا من وزير را بكشم آنگه مرا به قصاص وي بفرماي كشتن تا به حق كشته باشي. ملك بخنديد، وزير را گفت: چه مصلحت مي‌بيني؟ گفت: ‌اي خداوند به صدقه گور پدرت اين شوخ ديده را بگذار تا مرا هم در بلا نيفكند. گناه از من است كه قول حكما معتبر نداشته‌ام كه:

«چه كردي با كلوخ‌انداز پيكار

سر خود را به ناداني شكستي

چو تير انداختي در روي دشمن

حذر كن كاندر آماجش نشستي»

سعدي در روزگاري مي‌زيست كه سرزمين‌هاي ايراني و اسلامي دچار دولت‌هاي كوچك و كوتاه‌مدت شده بودند. نزاع براي تثبيت مرزها و حريم‌ها از يك سو و از جانب ديگر مناقشه براي كسب قدرت در درون خاندان‌هاي امرا پريشان احوالي را بر ممالك ايراني تحميل كرده بود. دولت‌هاي حارب در متنازع فيه يعني سرزمين گسترده ايراني، آرمان يك دولت واحد را منهدم كرده بودند و آرزوي هر روشن‌انديشي مي‌توانست يوتوپياي عتيق دولت‌هاي ساساني به علاوه مدينه فاضله‌اي در آينده كه در آن عدالت، انصاف و پكپارچگي ملي است، باشد. با اين اوصاف اديبان و فيلسوفان در اين ادوار از بيان عريان مواضع خود احتراز جسته‌اند و به شيوه‌هايي اديبانه و پر استعاره سخن به ميان آورده‌اند. سعدي نيز از اين قاعده مستثني نبود و او نيز از پرتو دانايي‌ها و خردمندي‌هاي خود به نحوي اديبانه و پر هنر صورتگر چين آرمان‌هاي خود شده است. چه آنجا كه همچون قدماي فلسفه يونان خردمندان را برتر از ملوك مي‌نشاند:

«علما و ائمه دين را عزت دارد و حرمت و زبردست همگان نشاند و به استصواب راي ايشان حكم راند تا مطيع شريعت باشد، نه شريعت مطيع سلطنت.»(نصيحه‌الملوك)

چه آنجا كه همگان را در برابر قانون شرع مستحق برابري مي‌شناسد:

«پادشه صاحب نظر بايد در استحقاق همگان به تأمل نظر فرمايد.»(نصيحه‌الملوك)

گرچه سعدي مرزهاي ميان شرع و قانون عرفي را از هم باز نمي‌شناسد و اين طبع عقل زمانه اوست و رويه انديشيدن فرزانگان بر مدار شرع اما در حكايات خويش به درستي وضعيت فارغ از قانون شرع را نيز به تماشا مي‌گذارد. آنچه تاكيد اوست، رعايت قانون شرع براي مراعات رعيت است و اين آغاز قبول قانون حكمراني در چشم و دل شيخ اجل است. اين در شرايطي است كه به قول كاتوزيان «سعدي در گلستان مي‌گويد:«افتد كه نديم حضرت سلطان را زر بيايد و باشد كه سر برود.» اين چكيده موقعيت وزيران و درباريان در نظام حكومت سلطنتي است. تفاوت اصلي اين نظام و اروپا اين بود كه هر كسي از هر طبقه و زمينه اجتماعي در اين نظام مي‌توانست وزير شود كه دومين شخص قدرتمند در كشور حتي قدرتمندتر از شاهزادگان محسوب مي‌شد. اما بر اساس همان منطق و همان‌ جامعه‌شناسي هر وزيري هر چند دانا و قدرتمند هم كه بود، امكان داشت در چشم به‌ هم‌زدني سرش را ببازد و گاهي خاندان، طايفه و‌ دار و ندارش نيز به همراه او نابود شود.»(سعدي- نشر نامك ص 150)

فاجعه آگاهي سعدي است كه به او پند مي‌دهد كه اگر نتوان قانون را مرعي دانست، لااقل ستمكاري را «مرسوم» نبايد ساخت:

«آورده‌اند كه نوشروان عادل را در شكارگاهي صيدي كباب كردند و نمك نبود. غلامي را به روستا فرستاد تا نمك آرد. گفت: به قيمت [معادل گران‌تر از نرخ معمول] بستان تا رسمي نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از اينقدر چه خلل زايد؟ گفت: بنياد ظلم در جهان اول اندك بوده است هر كه آمد بر او مزيدي كرد تا بدين غايت رسيد.»

نكته آخر اين مقال مي‌تواند حاوي پرسشي اساسي باشد. چرا سياست‌نامه‌نويسي حكما و ادبا و سياست‌ورزان ايراني نتوانست حاصلي فراتر از اندرزنامه‌نويسي به ارمغان آورد؛ چنانكه در غرب همين نوع سياست‌نامه‌نويسي توانست در شهريار ماكياولي به نظريه‌اي نوين در باب سياست‌ورزي پرورده شود؟ اگر سعدي و ديگر سياست‌نامه‌نويسان ايراني احياي يكپارچگي ايران را در مخيله خود مي‌پروراندند، شهرياري ايراني را طالب بودند، ماكياولي هم مي‌خواست ويرچو و هنر روم را زنده كند. اگر سياست‌نامه‌نويسان ايراني مي‌توانستند براي آينده نيز خيال‌هاي خود را در نظريه‌هايي قابل اجرا به هم ببافند و از مفهوم تقدير و مشيت به تقنين و تقرير قانون در واقعيت تغيير مسير دهند، آنگاه مي‌توانستيم فراتر از اندرزنامه‌هاي بزرگان‌مان صاحب نظريه‌هايي كاربردي در زمينه اداره حكومت و ملت باشيم. آن روزگار كه ماكياولي به طرح ويرچو و فورتون پرداخت، ايتاليا كشوري يكپارچه نبود(همانطور كه در روزگار سعدي نيز ايران كشوري يكپارچه نبود). ميگل وتر در كتاب ماكياولي مي‌نويسد:

«در ايتاليا هيچ دولتي در كار نبود؛ آشوب سياسي بود و فقدان نظم و انضباط براي مقابله با تجاوز پادشاهي‌هاي شمالي و بي‌كفايتي شهرياران ايتاليايي. لذا مساله سياست اين بود: چطور از دل هيچ، نظم سياسي باثباتي بيرون بكشيم و براي آن پايه‌اي بسازيم كه بتواند با تكيه بر آن در طول زمان دوام بياورد؟»(ماكياولي، نشر ترجمان، ص 58)

اين مساله‌گون بودن مواجهه فرهيختگان و ادباي ما مي‌تواند زمينه پرسش‌هاي ما را به دست چالاك استدلال و نظرورزي بسپارد و اين نحوه از پرسيدن را به پاسخ‌هايي مناسب مشكله(problem) اجتماعي و سياسي مسلح كند و اين همان چيزي است كه در سياست‌نامه‌نويسي‌هاي ايراني فقدان آن احساس مي‌شود و موجب شده است اين سياست‌نامه‌نويسي‌ها از مرزهاي اندرزنامه‌نويسي فراتر نرود.

 


ايرانيان پس از حمله اعراب به سرزمين خود هماره براي نايل آمدن به يك نظام اداري و سياسي، سياست‌نامه‌نويسي را در ورطه هولناك قصه‌نويسي و وعظ و تنذير سوق داده‌اند و بيان آرمان بزرگ «شهرياري ايراني» را تباري ادبي و قصوي بخشيده‌اند.

سياست‌نامه‌نويسي سعدي در بوستان باب اول، در گلستان نيز باب اول و در نوشته‌اي به نثر ذيل نام «نصيحه‌الملوك» منتشر و گسترش يافته است.

در فحواي كلام سعدي دو چيز مدام در حال نزاع‌اند: آيا سياست اخلاقي است، يا اخلاق سياست نمي‌تواند اخلاق را زيور گيرد و خود جامه‌اي جدايافته است؟ در سعدي مدام اين تنازع را كه «اخلاق سياست آيا امري اخلاقي است؟» مي‌توان ديد.

در روزگاراني كه نه عقل بر نظام ملوك‌الطوايفي سيطره دارد و نه شرع بزرگان را پابند مي‌كند، حكايت گلستان پا به پاي توصيه به عقل و شرع و انصاف به رندي نيز راهي مي‌برد.

سعدي در روزگاري مي‌زيست كه سرزمين‌هاي ايراني و اسلامي دچار دولت‌هاي كوچك و كوتاه‌مدت شده بودند. نزاع براي تثبيت مرزها و حريم‌ها از يك سو و از جانب ديگر مناقشه براي كسب قدرت در درون خاندان‌هاي امرا پريشان احوالي را بر ممالك ايراني تحميل كرده بود. دولت‌هاي حارب در متنازع فيه يعني سرزمين گسترده ايراني، آرمان يك دولت واحد را منهدم كرده بودند و آرزوي هر روشن‌انديشي مي‌توانست يوتوپياي عتيق دولت‌هاي ساساني به علاوه مدينه فاضله‌اي در آينده كه در آن عدالت، انصاف و پكپارچگي ملي باشد.

گرچه سعدي مرزهاي ميان شرع و قانون عرفي را از هم باز نمي‌شناسد و اين طبع عقل زمانه اوست و رويه انديشيدن فرزانگان بر مدار شرع اما در حكايات خويش به درستي وضعيت فارغ از قانون شرع را نيز به تماشا مي‌گذارد. آنچه تاكيد اوست، رعايت قانون شرع براي مراعات رعيت است و اين آغاز قبول قانون حكمراني در چشم و دل شيخ اجل است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون