برخيز و اول بكش (188)
فصل هجدهم
سپس بارقهاي دميد-
چگونه انتفاضه شروع شد
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
شكست در حذف بيشتر رهبري ساف منجر به آن شد كه موساد عمليات دقيق خود را به كار بگيرد. موساد شروع به طراحي يك «درمان منفي»- استعارهاي براي كشتنهاي هدفمند كه عموما در آن موقع توسط موساد انجام ميشد- كرد كه براساس آن ابوجهاد را در همان تونس مجازات كند. قيصريه براي بيش از يك سالونيم انواع طرحها و ايدهها را ريخته بود؛ از جمله هدف قرار دادن او در منزلش با موشكهاي كنترل از راه دور، فروختن يك ليموزين بمبگذاري شده از طريق يك جاسوس دوجانبه به ابوجهاد و قرار دادن يك تك تيرانداز در مركز تونس تا زماني كه به محل كارش ميرود او را هدف قرار دهد.
همه اين ايدهها به خاطر ريسك بالايي كه براي غيرنظاميان بيگناه داشت كه شايد در حمله كشته شوند يا آنكه خود ماموران به خطر بيفتند، كنار گذاشته شد. تونس يك «كشور هدف» درنظر گرفته شده بود كه بايد بالاترين پيشگيريهاي ايمني لحاظ ميشد و آن به اين معني بود كه اگر افراد قيصريه در آنجا عمليات كشتن هدفمند بكنند، بيرون كشاندن ماموران عملياتي به همان آساني صورت نميگرفت.
فرماندهي قيصريه درنهايت به اين جمعبندي رسيد كه به قدرت آتش و امكانات حمل و نقلي ايدياف نياز دارد. موساد درخواست همياري از سايرت ماتكال و كماندوهاي دريايي كرد، درست همانطور كه در عمليات بهار جواني در بيروت در سال 1973 انجام شده بود. موساد روي به ژنرال آمون ليپكين- شاهك، سرپرست آمان كه مسوول سايرت هم بود، آورد. او كه به خاطر خويشتنداري و احتياط معروف بود در عمليات بهار جواني يكي از فرماندهان نيروها بود و پس از آن افسر ارشد شد. او قويا مخالف دخالت سايرت در ماموريت بود. او معتقد بود كه موساد ميتواند و بايد خودش ماموريت را انجام دهد و «نيازي نيست كه تعداد زيادي سرباز را به خطر بيندازد.» كيپكين- شاهك در مصاحبهاي كه چند ماه قبل از مرگش انجام داده بود، در سال 2013، گفت، «براي من واضح بود كه ما ميتوانيم آن را انجام دهيم اما فكر كردم كه يك نيروي كوچك موساد آثاري از خود بر جاي نميگذارد كه يك يورش كماندويي بر جاي ميگذارد و آن را مشخص ميكند كه اسراييل پشت آن حمله بوده است.» طرحهاي كشتن ابوجهاد و پرسش كشدار اينكه آيا ارتش بايد دخالت كند يا خير باعث شد كه مقدار زيادي تنش ميان ايدياف و موساد بهوجود آيد. تصميم آخر را فقط سياستمداران ميتوانستند بگيرند اما براي مدت زماني نخستوزير شامير و وزير دفاع رابين از دخالت خودداري كردند. و سپس كل پاردايم تغيير كرد.
تقريبا 2.5 ميليون فلسطيني (در آن دوران هيچ سرشماري صورت نگرفته بود و اين آمار تقريبي بود) در نوار غزه و كرانه باختري زندگي ميكردند كه از سال 1967 تحت حاكميت اسراييل بودند. نااميدي و يأس آنها سال به سال رو به افزايش بود. اسراييل درهاي خود را روي كارگران فلسطيني باز كرده بود و هر روز حدود 40درصد از نيروي كار براي كار در اسراييل از مرز عبور ميكردند اما فقط كارهاي معدني در دسترس بود آن هم با دستمزدهاي استثمارگونه و در شرايط سخت. كارگران ساختماني و ظرفشورهاي فلسطيني با نگراني ميديدند كه اسراييليها با تلاش تقريبا به سطح رفاه اقتصادي اروپاييها رسيدهاند.
در داخل قلمروهاي اشغالي نرخ بيكاري فزاينده بود و براي تحصيلات بالا شغلهاي كمي وجود داشت. شهرها به غايت شلوغ بودند و مقامات اسراييل نه براي خدمات شهري كاري ميكردند و نه براي آنكه نيازهاي جمعيت شهري فلسطين را برآورده سازند، زمين براي ساختمانسازي و كشاورزي ميدادند.
با اين حال اسراييل زمينهاي فلسطينيها را مصادره و تعداد رو به فزايندهاي از شهروندان خودش را در آنجا مستقر ميكرد كه يك تخلف آشكار از قوانين بينالمللي بود. بسياري از اين شهركنشينها كه ايدئولوژيك هم بودند به اين امر معتقد بودند كه «اسراييل بزرگ» متعلق به يهوديهاست. ديگران هم به دنبال استاندارد بهتري از زندگي بودند و ميخواستند از خانههايي كه با يارانههاي سنگين ساخته شده بود، بهره ببرند.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه