• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4368 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۶ ارديبهشت

«هادی بنایی» که بود و چه کرد

مترجم لطیفه

سیدعمادالدین قرشی

 

 

«هادی بنایی» متولد سال 1315 در مشهد بود. دوره دبیرستان را در دارالفنون گذراند. مدرک مهندسی شیمی‌ را از دانشگاه صنعتی وین (اتریش) دریافت کرد و در بازگشت به ایران، مدرک ارشد خود را در همین رشته از دانشگاه شیراز گرفت. آشنایی با زبان آلمانی فرصتی برایش فراهم کرد تا به‌عنوان یک مترجم حرفه‌ای زبان آلمانی شناخته شود. از سال 1377، با موسسه گل‌آقا همکاری‌اش را آغاز کرد. در دهه هشتاد، صفحه «آلمان می‌خندد» به‌قلم او در ماهنامه گل‌آقا به ترجمه لطیفه‌های آلمانی و اتریشی اختصاص داشت. در سال 1379 كتاب «فرهنگ شوخی از A تا Z» نوشته «هانس‌یواخیم کولن‌کامپف»، نویسنده آلمانی را با تبحری بسیار زیاد در موسسه گل‌آقا ترجمه و منتشر كرد. این اثر كه مجموعه‌ای از لطیفه‌های طبقه‌بندی‌شده براساس موضوع بود، بلافاصله در بازار نایاب شد و هرگز تجدید چاپ نشد. در سال 1389، کتاب دیگری به نام «لطیفه‌های ریزه‌میزه» را که مجموعه‌ای از لطیفه‌ها برای بچه‌هاست، با همکاری ناصر پاکشیر (کاریکاتوریست) با همین ناشر منتشر کرد که با بازخوردهای مثبت فراوانی مواجه شد. بنایی طی سالیان دهه هشتاد، قریب ده عنوان کتاب از آثار هنینگ مانکل، نویسنده معروف سوئدی را نیز به فارسی برگرداند و روانه بازار نشر کرده بود.

هادی بنایی را به تعبیری می‌توان از محققان و مراجع اصلی در حیطه جوک و لطیفه ملل دانست. به قول دوستان و نزدیکانش، وقتی کنارش نشسته بودی، اگر از آن‌طرف خانه صدای افتادن و شکستن لیوان را می‌شنید، یک جوک درباره شکسته شدن ظرف برایت تعریف می‌کرد. اگر یک هلی‌کوپتر از آن نزدیکی رد می‌شد، یک جوک درباره خلبان می‌گفت. اگر سکوت می‌کردی، یک لطیفه درباره ساکت بودن می‌گفت. وقتی می‌خواستی خداحافظی کنی و بروی، یک جوک درباره مهمان تعریف می‌کرد. او معتقد بود لطیفه را مانند جوک تعریف نمی‌کنند، چون جوک خنده‌دار است، اما برخلاف آن در لطیفه موضوعی جدی با زبان طنز مطرح می‌شود که صرفا برای خنده نیست و باید عبرت‌آموز باشد. این مترجم که حدود سه‌هزار لطیفه را از زبان‌های آلمانی و انگلیسی به فارسی ترجمه کرد، استفاده ملل مختلف از قومیت‌ها برای ساختن جوک را طبیعی می‌دانست و می‌گفت در لطیفه‌های آلمانی، ایرلندی‌ها به خساست و مونیخی‌ها به حماقت مشهورند. بنایی اعتقاد داشت كه لطیفه مانند دارو است که نمی‌توان آن را برای کسی تجویز کرد، اما باید این نکته را هم در نظر گرفت که تعریف کردن جوک هنر است و هرکسی از پس آن برنمی‌آید. اعتقاد داشت که بعضی‌ها یک جوک عالی و درجه‌یک را چنان بد تعریف می‌کنند که جنازه‌اش به دست مخاطب می‌رسد و دیگر نه بامزه است و نه خنده‌دار... چنان‌که در برخی کشورها می‌گویند جوک مال کسی است که بتواند آن را خوب تعریف کند. بنایی می‌گفت كه ساختن جوک هیچ‌وقت متوقف نمی‌شود، چون تاریخ شاهد بوده که مردم برای هر اتفاق تازه‌ای، ازجمله اختراعات عصر حاضر مانند کامپیوتر، تلفن ‌همراه، اینترنت، سیاستمداران و... نیز جوک‌های بی‌شماری ساخته‌اند و این روند همچنان ادامه دارد و هرگز متوقف نخواهد شد، اما او نگران آن بود که لطیفه‌های ملت‌های دیگر از چه راهی به زبان فارسی راه پیدا می‌کنند. فرجام زندگی این مترجم طنزپرداز، 17 دی‌ماه 1391 بود و پیکرش در بهشت‌زهرا (تهران) آرام گرفت.

هادی بنایی طی سال‌های اخیر، هزاران جوک و لطیفه را به فارسی ترجمه کرد و در اختیار روزنامه‌ها و مجله‌ها قرار داد. امروز هیچ‌کسی نیست که حداقل یک لطیفه هادی بنایی را نشنیده باشد؛ لطیفه‌هایی که ما امروز در فضای مجازی و نشریات آنها را می‌خوانیم، اما نمی‌دانیم هادی بنایی مترجم آنها بوده است. چندتا از آنها چنین است:

یک‌روز سه نفر در یک هواپیما نشسته بودند. اولین مقام مسوول می‌گوید: «بیایید یک تراول‌چک 100هزاری را از این بالا به پایین بیندازیم تا یک‌‌نفر پیدایش کند و خوشحال شود.» دومین مقام مسوول پیشنهاد می‌کند که: «دو تراول 50هزاری از پنجره بیرون بیندازند تا دو نفر خوشحال شوند.» اما سومین مقام مسوول مخالفت می‌کند و می‌گوید: «بهتر است 100 قطعه اسکناس هزاری بیرون بریزیم تا 100 نفر خوشحال شوند.» در همین لحظه، خلبان از داخل کابین فریاد می‌زند: «اگر همین حالا این بحث را تمام نکنید، هر سه‌نفرتان را پایین می‌اندازم تا 80 میلیون نفر خوشحال شوند!».

بچه یک مرد خسیس در امتحان، نمره 20 می‌گیرد. پدر به پسرش سیلی می‌زند و می‌گوید: «با نمره 10 هم می‌شود قبول شد. حتما باید این‌همه خودكار اسراف می‌كردی؟!»

کشیش در کلیسا سخنرانی می‌کرد: «این‌که عیسی مسیح بازگردد و بخواهد با معجزه خود دوباره مردگان را زنده کند، مطمئن نیستیم سازمان تامین اجتماعی موافق این کار باشد!»

زمان جنگ جهانی دوم، چرچیل سوار تاکسی شد تا برای ایراد نطق به رادیو بی‌بی‌سی برود. موقع پیاده شدن، از راننده پرسید: «می‌توانید همین‌جا منتظر بمانید تا من برگردم؟» راننده به ساعت مچی خود نگاهی انداخت و گفت: «خیر! باید فوری خودم را به خانه برسانم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش بدهم.» چرچیل از حس میهن‌پرستی راننده خوشش آمد و بدون هیچ حرفی دست در جیبش کرد و به او انعام قابل توجهی داد. راننده پول را که دید، با خوشحالی گفت: «آقا! با انعامی که به من دادید، همین‌جا منتظر شما می‌مانم... گور بابای چرچیل!»

رییس بیمارستان به خانم پرستار گفت: «خوب گوش كنید، خانم جوان! برای آخرین‌بار به شما می‌گویم. وقتی می‌خواهید ورقه گواهی فوت بیمار را پر كنید، در قسمت علت مرگ، نام نوع بیماری را بنویسید، نه نام دكتر معالج را!»

پدر: «سزای چنین نمرات بدی یک کتک حسابی است!» پسر: «عالی شد پدر، من نشانی خانه آموزگارمان را بلدم!»

وسط نمایش فیلم و در تاریکی داخل سالن سینما، یکی داد زد: «آآآآآی، کیف پولم که تویش 500هزار تومن بود، گم شده... هرکسی آن را بیاورد، بهش 50هزار تومن می‌دهم!» در همین لحظه یکی از ته سالن داد کشید: «من 100هزار تومن می‌دهم!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون