• 1404 شنبه 20 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4380 -
  • 1398 شنبه 11 خرداد

«طلوع‌بي‌نشان‌ها» 12 ساله شد

در ذهن كارتن‌خواب‌هاي شهرمان «خانه» گم شده است

بنفشه‌ سام‌گيس

 

 

زمستان 1388، يكي از اعضاي جمعيت خيريه دانشجويي امام علي (ع)، از ساختمان نيمه‌كاره‌اي پشت ترمينال جنوب گفت كه محل زندگي ده‌ها كارتن‌خواب بود. مجوز ورود به ساختمان، ورود به حريم كارتن‌خواب‌ها و ردوبدل شدن اولين كلمه‌ها و آخرين جمله‌ها، «غذا» بود. 70 پرس غذاي خانگي پخته شد و همراه عكاس روزنامه و رابطي كه آشناي كارتن‌خواب‌هاي ساكن در ساختمان نيمه‌كاره بود، رفتيم تا ترمينال جنوب. هيبت ساختمان را كه در تاريكي شب ديدم، «جهنم» در ذهنم تداعي شد؛ جهنمي براي آخرين ساعت‌هاي زندگي تا پيش از مرگ؛ ساختمان سه‌طبقه نيمه‌كاره‌اي كه در تاريكي پشت ترمينال ذوب شده بود. كوچك‌ترين نشانه حيات از بيرون ساختمان به چشم نمي‌آمد. قاب‌هاي عريض خالي كه قرار بود پنجره‌هاي ساختمان باشند، مثل چشم آدم نابينا؛ تو خالي و تاريك. روبه‌روي ساختمان؛ ترمينال جنوب، فوران سرزندگي و قدم‌هاي متحرك بود و اينجا، انگار مرگ روي پاشنه در ايستاده بود. در آن ساختمان سه‌طبقه نيمه‌كاره، طبقه به طبقه، در تاريك و روشناي شعله‌ رو به خاموشي آخرين بقاياي شمع‌هاي زودسوز و انبوه پلاستيك‌هاي در حال سوختن، روي كثافت و زباله پا مي‌گذاشتيم و بوي تلخ احتضار را نفس مي‌كشيديم و سر فرو مي‌برديم داخل دريچه كوچك چادرهاي مسافرتي پاره‌اي كه در كنج زواياي هر طبقه، حريم خصوصي يك يا دو كارتن‌خواب بود و از روزگار نحس‌شان مي‌پرسيديم.

آن حجم تباهي براي آن روزها كه فقط «كراك» بود و «شيشه»، نبات ته جيب بچه‌پولدارهاي بالاي شهر و نكبت كارتن‌خوابي، در تصوير ترسناك سرنگ‌هاي خون‌آلود بي‌صاحب وسط چمن پارك‌ها و آوار خرابه‌هاي جنوب شهر تمام مي‌شد، براي چشم‌هاي نيمه‌باز ما «خيلي» بود. ما از «اعتياد»، در حد روايت‌هاي جويده بچه‌هاي تيم سيار كاهش آسيب اعتياد شنيده بوديم كه در پارك‌ها و خرابه‌هاي پشت ميدان راه‌آهن و باغ آذري و پارك شقايق همراه‌شان بوديم و دانه به دانه سرنگ‌هايي كه از كف زمين جمع مي‌كردند و داخل آن ظرف‌هاي سربسته پلاستيكي زرد رنگ مي‌انداختند را مي‌شمرديم و بابت لقمه‌هاي كوچك نان و پنير و چاي داغي كه از فلاسك‌هاي كوچك در ليوان‌هاي يك بار مصرف سرريز مي‌شد و انگشتان پينه‌بسته «پارك‌خواب‌ها» و «خرابه‌خواب‌ها» را مي‌سوزاند تبليغ مي‌كرديم و مبهوت گشادگي زخم‌هاي چرك‌زده پاي مردهايي مي‌شديم كه لقمه نان و پنير را از شدت سوءتغذيه، نجويده مي‌بلعيدند و پيش هميار تيم سيار، پا دراز مي‌كردند كه با چكاندن جرعه‌اي مايع ضدعفوني روي شيار لزج و زردرنگي كه از زخم تراوش مي‌كرد، چند روزي فقط سرنوشت محتوم آن زخم ناسور را به تاخير بيندازد.

اين، كل دانش ما از «اعتياد» بود. حالا، نزديك به نيمه شب، حيران در طبقات طاعون‌زده ساختمان نيمه‌كاره پشت ترمينال جنوب، كر شده از شدت سكوت، كور شده از شدت تاريكي، لال شده از شدت سنگيني همه آن كلمات فروخورده‌اي كه از تك به تك‌شان شنيديم و جوابي نداشتيم جز نگاه‌مان كه از پيشاني‌شان سُر مي‌خورد و كف همان زمين انباشته از كثافت و زباله زمينگير مي‌شد، اشباع از بوي تلخ پلاستيك سوخته و دود شيشه و تعفن تن‌هاي چرك، تعادل از دست داده آمديم بيرون؛ وسط حياط پشت ساختمان. همان‌جا كه يك نفر، يك مرد، معترض ايستاده بود و ما را به آدم‌فروشي و استفاده ابزاري از «كارتن‌خواب‌ها» متهم مي‌كرد. دقيقه‌هاي اول آشنايي با «اكبر رجبي» اصلا خوشايند نبود. اينكه شب از نيمه گذشته و يك مرد بي‌ربط، مدعي و جنجال‌ساز آمده وسط و فرياد مي‌كشد و جواب مي‌خواهد و مهلت حرف‌زدن نمي‌دهد ... . هميار جمعيت امام علي(ع)، ظرف‌هاي يك‌بار مصرف غذا را نشان اكبر داد. من و عكاس، دورتر، شمشير از رو بسته، جمله‌ها و كلمه‌ها را در ذهن‌مان پس و پيش مي‌كرديم. سرماي «آب يخ»، كار خودش را كرد. اكبر رجبي از همان فاصله دور، دوربرگردان خشم را رد كرده، مي‌گفت كه براي پخش غذا آداب دارند، دعا مي‌خوانند و هر ظرف غذ ا را با آرزوي بهبودي و سربلندي به دست كارتن‌خواب‌ها مي‌دهند.

«خداوندا آرامشي عطا فرما تا بپذيرم آنچه را كه نمي‌توانم تغيير دهم و شهامتي تا تغيير دهم آنچه را كه مي‌توانم و دانشي كه تفاوت آن دو را بدانم.»

آن شب زمستاني، كمي بعد از بامداد روز بعد، 7 نفر بوديم كه در محوطه كوچك پشت ساختمان نيمه‌كاره رو به ترمينال جنوب، دور 70 ظرف يك‌بار مصرف غذا، حلقه زديم و اكبر رجبي، اين دعا را مي‌خواند و ما تكرار مي‌كرديم تا هر پرس غذا در آن ظرف كوچك، طعم مضافي از مهرباني بگيرد و به دست بي‌پناه‌ترين آدم‌هاي اين شهر‌ خواب‌رفته برسد. (اين گزارش با عنوان «بوي خواب تهران در سرماي جهنم مي‌پيچد» 28 بهمن 1388 در صفحه 8 روزنامه اعتماد منتشر شد.)

پنجشنبه‌شب 9 خرداد 1398، كمي پس از افطار، وقتي اكبر رجبي براي هزار و 27 مهمان جشن پيمان داري طلوع بي‌نشان‌ها، حرف مي‌زد، لابه‌لاي جمله‌هايي كه در يادآوري شكل‌گيري «طلوع بي‌نشان‌ها» مي‌شنيدم، دقيقه‌هاي آن شب زمستان 1388 را مرور مي‌كردم.


برخي از مهم‌ترين حرف‌هاي اكبر رجبي و هميارانش در آيين پيمان‌داري 1398:

12 سال قبل با 20 پرس غذا بين كارتن‌خواب‌ها رفتيم و از آن روز، هيچ سه‌شنبه‌اي را بدون توزيع غذا براي كارتن‌خواب‌ها پشت سر نگذاشتيم.

اولين مركزي كه در «طلوع» افتتاح شد، پناهگاهي بود براي مردان كارتن‌خواب. «سراي اميد»، مردان كارتن‌خوابي را كه با همان غذاي گرم سه‌شنبه شب‌ها، بهبودي را انتخاب كرده بودند، 18 ماه به طور رايگان پناه مي‌دهد و در اين مدت، ايجاد اشتغال و تلاش براي وصل به خانواده و جامعه در جريان است. بهبوديافتگان، به مدت يك سال هم در «به سوي اميد» زندگي مي‌كنند تا درآمد شغل‌شان را پس‌انداز كرده و آماده ورود به جامعه شوند. بسياري از وسايل اهدايي مردم به «طلوع بي‌نشان‌ها»، اولين لوازم زندگي همين بهبوديافتگان است وقتي موفق مي‌شوند سرپناه مستقلي براي خود فراهم كنند.

«سراي مهر»، اولين مركز نگهداري همزمان مادر و كودك كارتن‌خواب بود كه توسط «طلوع» افتتاح شد. همياران آماده‌سازي «سراي مهر» ، باور داشتند كه راه‌اندازي هرچه سريع‌تر اين مركز، يعني اين‌كه يك زن كارتن‌خواب، يك روز كمتر مورد آزار قرار بگيرد. «سراي مهر» بايد شبيه به يك خانه مي‌شد چون چيزي كه در ذهن اين آدم‌ها گم شد، «خانه» است.

«سراي نور» براي پسر بچه‌هاي كارتن‌خواب راه افتاد. اين بچه‌ها با همه ترس‌هاي‌شان به اين مركز مي‌آيند. وقتي از اين بچه‌ها درباره آرزوهاي‌شان مي‌پرسيم، از حقوق طبيعي‌شان مي‌گويند. ما براي اين بچه‌ها كار زيادي نمي‌توانيم انجام بدهيم چون آنها از ابتدايي‌ترين حق يك كودك؛ پدر و مادر و امنيت محرومند. پدران بچه‌هاي سراي نور، در سراي اميد و مادران‌شان، در سراي مهر مشغول‌تركند. خيلي خوش‌شانس باشيم، مي‌توانيم بعد از مدتي، يك خانواده از هم پاشيده بر اثر فقر و اعتياد را دوباره در كنار يكديگر جمع كنيم.

مهدي10 سال قبل در دروازه غار مرد. اگر زنده بود، امروز 17 ساله بود و يكي از بچه‌هاي سراي مهر. من امروز 30 پسر مثل مهدي دارم كه زنده هستند و خيال‌تان راحت كه دخترها و بچه‌ها و خواهرهاي‌تان را، خوب نگهداري كردم. من يك روز از فقر مي‌گفتم. امروز، ما با مثلث فقر و اعتياد و بي‌تفاوتي مواجهيم و در دل اين مثلث، تاراج فعال است كه مي‌خواهد همه‌چيز را از ما بگيرد؛ مي‌خواهد غيرت را از ما بگيرد.


مرور برخي اقدامات «طلوع بي‌نشان‌ها» در سال گذشته

پخت و توزيع 105 هزار و 600 پرس غذا در آيين مهرورزي (شب‌هاي سه‌شنبه) بين كارتن‌خواب‌هاي مستقر در مناطق شوش، مولوي، هرندي، خاوران، حاشيه اتوبان آزادگان و شهيد كاظمي، آتي‌ساز، دره فرحزاد، تهرانسر. توزيع 15 هزار پرس سبزي‌پلو و ماهي بين كارتن‌خواب‌ها براي آخرين سه‌شنبه سال . توزيع 3800 پتو در ايام سرد سال و 1000 بسته لوازم بهداشتي براي زنان كارتن‌خواب.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون