اوباما و مسي و جان اسنو
هومان دورانديش
باراك اوباما، رييسجمهور سابق امريكا، ديروز در حاشيه كنفرانسي در بوگوتا پايتخت كلمبيا، ضمن تمجيد از ليونل مسي، تبييني هم درباره علت ناكامي مسي در سطح فوتبال ملي ارايه كرد كه اگرچه سخن بديع و بكري نبود، ولي حاوي نكتهاي بود درباره جهان كنوني و احتمالا روند تاريخ بشر. اوباما در لابهلاي اظهارنظرهايش درباره دنياي فوتبال و ستارههاي فوتبال، درباره ناكامي مسي در فتح جام جهاني گفت «همانطور كه ميدانيد حتي كساني كه آنها را نابغه ميدانيم براي پيشرفت و توسعه سبك و سياقشان ناچار به همكاري با ديگران هستند. در آرژانتين با اينكه مسي واقعا خارقالعاده است ولي تيم ملي اين كشور براي قهرماني در جام جهاني مشكل داشته. توصيه من به جوانان اين است كه بدانند تعداد كساني كه توانستهاند به تنهايي به موفقيتهاي بزرگ دست يابند بسيار اندك است.» كاملا پيداست كه اوباما در اين اظهارنظر، نيمنگاهي هم به مقايسه مسي و مارادونا دارد و شايد تلويحا خواسته بگويد كه كيفيت بازي مسي و جايگاه او در تاريخ فوتبال، پايينتر از مارادونا نيست. همچنين آشكار است كه براي اوباماي امريكايي كه قرابت چنداني با ليگ قهرمانان اروپا ندارد، هنوز جام جهاني مهمتر از چمپيونزليگ است؛ چراكه بسياري از طرفداران مسي، توفيقات او در ليگ قهرمانان اروپا را مهمتر از درخشش و قدرت رهبري مارادونا در جامهاي جهاني، بهويژه دو جام 1986 و 1990 ميدانند. اما نكته اصلي حرف اوباما نفي قهرمانمحوري و تاكيد بر كار و عقل جمعي است. اين نكته را بسياري ديگر چه در عرصه سياست چه در عرصه فوتبال گفتهاند. در قرون متاخر كه فرهنگ دموكراتيك تقويت شده و اتوريته پيدا كرده، فرديت هم رشد كرده است. رشد فرديت، برخلاف آنچه در بدو امر ممكن است به نظر آيد، با قهرمانپروري منافات دارد؛ چراكه قهرمان، فردي بزرگ است كه تودهاي مطيع و پيرو به دنبالش راه ميافتد و برايش هورا ميكشد و هلهله ميكند. اما وقتي كه فرديت و تفرد فراگير ميشوند، هر كسي براي خودش كسي ميشود. يعني ديگر ما با يك فرد و يك توده مواجه نيستيم، بلكه با «افراد» مواجهيم؛ افرادي كه چه بسا هر يك راي و نظري دارند و سر متابعت و پيروي و دنبالهروي از زيد و عمرو هم ندارند. البته در عالم واقع همواره حدي از «پيروي تودهها» از اشخاص شاخص باقي ميماند ولي هر چه فرديت در فرهنگ يك جامعه پررنگتر باشد، «فرهنگ تبعيت» در آن جامعه كمرنگتر ميشود. در چنين اتمسفري، احتمال ظهور قهرماناني كه يكتنه كار را پيش ميبرند و خلقي را به سعادت ميرسانند، كمتر و كمتر ميشود؛ چراكه فرهنگ دموكراتيك، فرهنگ چونوچراست و چونوچرا، بسته به ضعف و قوتش، با دنبالهروي و پذيرش زيردستي كم و بيش منافات دارد. برخي مخالفان دموكراسي، در آرزوي آنند كه در جهان جديد هم، مثل داستانهاي جهان قديم (و نه لزوما واقعيت جهان قديم)، از دل تودههاي فاقد فرديت و تشخص، مردي از خويش برون آيد و كاري بكند. يعني يك نفر از دل جمع سر بر آورد و چنان كند كه بايد. بيتوجه به نظر عموم مردم، به گونهاي عمل كند كه مصلحت عمومي تامين شود. پرپيداست كه در چنين نگرشي، «عقل جمعي» هيچ اعتباري ندارد و فردي كه چنين راي يا آرزويي دارد، براي عقل مردم تره هم خرد نميكند. در قسمت پاياني فصل آخر سريال بازي تاج و تخت، در سكانسي كه دنريس تارگرين به دست جان اسنو كشته شد، بحث طرفين دقيقا بر سر قدرت تشيخص مصلحت و حق تعيين سرنوشت بود. در ذهن جان اسنو، مثل ذهن هر فرد دموكرات ديگري، عنصر «ترديد» جايگاهي برجسته داشت. هم از اينرو جان اسنو ميگفت نميداند خوب و بد چيست. اما دنريس تارگرين يقين داشت كه خوب چيست و بد كدام است. ولي فراتر از اين، وقتي كه جان اسنو از دنريس پرسيد پس تكليف مردم ديگري كه فكر ميكنند خوب و بد را ميشناسند (و قاعدتا ميخواهند مطابق انتخابهايان زندگي كنند) چه ميشود، دنريس تارگرين با قاطعيت گفت آنها حق انتخاب ندارند. يعني فقط يك نفر از قدرت تشخيص مصلحت عمومي برخوردار است (مادر اژدهاها) و به همين دليل حق تعيين سرنوشت عموم مردم هم با اوست و مخالفان او بايد سرها در گليم كشند و زبان در كام. هم از اينرو مادر اژدهاها بايد ميمرد تا خلق خدا، دست كم تا حدي، طعم آسايش را بچشند! باري در جهان مدرن براي قهرمانهايي كه تجليشان معمولا با له شدن تودهها توام است، جاي چنداني نيست. نه كه چنين افرادي در اين جهان پديد نيامدهاند؛ بلكه روند تاريخ مدرن به سود رشد عمومي است نه به سود سر برآوردن يك قهرمان و پديدآمدن مشتي مريد تابع و تسليم و هلهلهكن و بادمجان دور قاب چين. كافي است ياران مسي را در تيم ملي آرژانتين با ياران مارادونا مقايسه كنيم تا دريابيم فرديت در فوتبال هم چقدر رشد كرده و چرا مسي قهرماني در حد و اندازه مارادونا نشده است كه يكتنه بار كار را بر دوش كشد و آرژانتين را بر بام جهان فوتبال رساند. اگر مورد عجيب و استثنايي كانيگيا را از جمع ياران مارادونا فاكتور بگيريم، ديبالا و آگوئرو و ديماريا و ماسكرانو و هيگواين در اطراف مسي دهه اخير، به عنوان بازيكناني شاخص و واجد سبك و سياق و فرديت، به مراتب پررنگتر از والدانو و بورچاگا و خوزه لوئيز براون و اسكار روگري در اطراف مارادونا در دهه 1980 محسوب ميشوند.