شريعتي و سلفيون: برگشت يا بازگشت؟
سيدجواد ميري
در سال ۱۳۹۴ كتابي نوشتم درباره «فقر تئوريك در علوم انساني در ايران» و مدعاي اصلي من اين بود كه از منظر نظري علوم اجتماعي در ايران بسيار ضعيف است. البته اين ضعف فينفسه قابل تقبيح نيست ولي وقتي از چنين منظر ضعيف تئوريك به بحثهاي نظري كلاسيكهايي همچون علي شريعتي كه در سطح جهاني قلم ميزدند -و نظراتشان در سنت پسا-استعماري در حوزه علوم اجتماعي در كنار فرانتس فانون، مالكوم ايكس، داستين جي برد، هومي بابا، ادوارد سعيد، سيدحسين العطاس، سيدفريد العطاس، حسن محدثي، بيژن عبدالكريمي، فريد اسحاق، ديپش چاكاربارتي و... به عنوان سنتي انتقادي مطرح است- ورود پيدا ميكنيم، بسيار بيارزش بهنظر ميآيد، زيرا الفباي نقد متفكري كلاسيك چون شريعتي لحاظ نميشود و چارچوب مفهومي او را به دلايل ضعف تئوريك ناقدين نميتوانند درك كنند و از اين روي درباره «مدرك شريعتي» سخنسرايي ميكنند ولي اشاره نظري دقيقي در باب «درك شريعتي» نميتوانند بگويند. مثلا برخي ميگويند «شريعتي پدر سلفيون و خشونتگرايي است» و دليل اين نقد هم اين است كه شريعتي سخن از «برگشت به خويشتن» زده است، اما در اينجا يك نكته بنيادين مفهومي مغفول واقع شده و آن اين است كه شريعتي سخن از برگشت نميزند بل مفهوم كليدي او «باز+گشت به خويشتن وجودي» است و تفاوت اين دو مفهوم اين است كه در ذيل پروژه برگشت سخن از رجعت به سلف صالح است (نگاه عمده سلفيون و انتحاريون) و در پروژه برگشت به خويشتن اسلامي يا ايراني (نگاه عمده اسلامگرايان گذشتهگرا و ناسيوناليستهاي افراطي) نوعي تقديس «امر ماضي» نهفته است. حال آنكه مفهوم كليدي شريعتي بازگشت است يعني نوعي بازيابي خويشتن در ذيل امر وجودي كه مبتني بر تلاشي است كه انسان بتواند خويشتن را در ساحت وجود و در نسبت با تاريخ و اكنون و آينده بازسازي كند. اما چون در ايران تفكر مفهومي دچار رخوت و ضعف است، اكثر ناقدين شريعتي نتوانستهاند بين پروژه برگشت سلفيون (در جهان عرب) و باستانگرايانِ برگشتي (در ايران) و پروژه فكري بازگشت تمايز قائل شوند. به سخن ديگر، براي فهم شريعتي ما نيازمند درك سنت فكري پسا-استعماري در عرصه جهاني هستيم كه در ايران معدود افرادي هستند كه با ادبيات اين سنت آشنايي دقيق دارند و پيامد اين سخن اين است كه كماكان بحثها از نظر تئوريك ضعيف و بيربط به نقد شريعتي خواهند بود.