• ۱۴۰۳ شنبه ۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4406 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۱۵ تير

نگاهي به مجموعه داستان «آن سوي هميشه» نوشته حسين رحيمي

كاربرد واژه‌هاي فراموش‌شده

امين فقيري

 

 

معلوم است كه حسين رحيمي موضوع را با وسواس انتخاب مي‌كند. راجع به چگونگي و چند و چون آن تفكر مي‌كند تا بتواند بهترين زاويه ديد را كه قباي تن موضوعش باشد برگزيند. نثر او زيبا ، چكشي و با جمله‌هاي كوتاه است. او آنچنان مهارتي به خرج مي‌دهد كه احتياجي به جمله‌هاي بلند و نفس‌بُر نداشته باشد. همين كوتاهي جملات ضرباهنگ ماجراها را در ذهن خواننده تندتر مي‌كند و باعث مي‌شود كه داستان كشش و زيبايي خاصي پيدا كند.

كتاب مجموعه هفت داستان است كه به ضرورت كوتاه يا بلند شده است. ما، هرچند مختصر، به اندازه ادراك خود راجع به داستان‌ها صحبت مي‌كنيم.

آناهيتا: داستان زيبايي است با نثري مُدرن كه با حال و هواي داستان همخواني دارد. زن و شوهري با تفاهمي قابل‌ملاحظه در يك زندگي ساده و بخور و نمير روزگار مي‌گذرانند. زن آموزگار است و مرد استاد دانشگاهي بوده كه اكنون از كار تدريس به كارمندي يكي از بانك‌هاي قرض‌الحسنه رسيده است. پس مرد ذاتا خسته و بي‌روحيه است. در چنين شرايطي آناهيتا فرزندي در شكم دارد كه نسبت به وجودش در اين دنيا دچار ترديد است. يك نوع بيهودگي به جاي سرور و خوشحالي زندگي او را در خود اسير كرده است. مهم‌تر از اينها جنگ و سياست‌زدگي و حرف سياستمدارها آنها را اختاپوس‌وار در چنگال گرفته است. ترديد اين زن است كه مي‌نويسد. همين نوشتن به مثابه اين است كه در خانواده بار مسووليت را او بر عهده دارد علاوه بر غم خود بار حساسيت رويدادهاي جهاني را بر دوش نحيف خود حمل مي‌كند. زندگي اين زوج از ديد زن روايت مي‌شود و گاه براي بهتر بيان شدن احساسات خود مجبور به دلمويه مي‌شود كه اين شكايت‌ها كه همه از يأس فلسفي نشات مي‌گيرد به صورت تك‌گويي در جاي‌جاي داستان خود را نشان مي‌دهد. معلوم است كه كل خانواده، مخصوصا پدر و مادر آناهيتا همه انتظار به دنيا آمدن كودك را دارند؛ گويي اين كودك تمامي دردها و رنج‌ها و احساسات فروخفته آنان را درمان مي‌كند. هنگام مواجهه با پدر و مادر حرف‌ها عادي و پيش‌پاافتاده مي‌شوند. همان حرف‌هايي كه صبح تا شب آنها را تكرار مي‌كنيم، بدون اينكه تفكري پشت آنها باشد يا انتظار داشته باشيم ديگران نيز چيزي از آنها بفهمند. حرف‌هايي كه بين آناهيتا و شوهرش ردوبدل مي‎شود زمين تا آسمان با حرف‌هايي ديگر فرق دارد. حالتي شبه‌روشنفكري دارد. بوي عصيان و پرخاش از آن بلند است. مي‎گويم: «دنيا چي؟ زور است و زور، مي‎بيني كه... استاد دانشگاه به واسطه پدرش، در موسسه قرض‌الحسنه‌اي، مي‎شود شمارنده، اين عدالته؟ (ص 25)

مرد براي خواباندن آتش خشم زن مي‎گويد: «من راضي‎ام» اين جمله كوچك از هزار دشنام بدتر است. در چنين شرايط است كه آناهيتا مي‎گويد: «آوردن يك انسان ديگر در اين دور نابرابري و زور اگر جنايت نباشد خيانت است.» (ص25)

اين جمله تا آخر داستان يكبار ديگر تكرار مي‎شود و زن هرچه را مي‎گويد حديث نفس است و گويي قبلا آنها را چه در حافظه و چه در كامپيوترش حك كرده است.

ارث: نويسنده در ارث از نثر راحت و صميمي‎اش فاصله مي‎گيرد و به دامن نثري منشيانه گرفتار مي‎شود. هرچند كه آوردن واژه‎هايي مخصوص اين نوع نوشته‎ها كه بيشتر برمي‎گردد به زمان قاجار و نثر قائم‌مقام، هم براي خواننده و هم نويسنده تنوعي است. داستان ارث يك داستان تمثيلي است چراكه هر خواننده را ممكن است به راه‎هايي بكشاند و برداشت‎هايي كه با نيت نويسنده تفاوت داشته باشد.

نايب كه قدرت اعظم است دستوراتش مطاع، قهرمان اصلي داستان را طلب مي‎كند و كتابخانه‎اش را در اختيارش قرار مي‎دهد و تكليف به خواندن مي‎كند. داستان به شيوه اول شخص نوشته شده است. روايت راوي همان خط كلي داستان است. باوجودي‌كه نويسنده سعي در كاربرد واژه‎هاي فراموش‌شده دارد اما انسجام دروني داستان خواننده‎ كنجكاو را به دنبال خويش مي‎كشاند. وقتي همه متون توسط راوي داستان خوانده شد، نايب دستور مي‎دهد هرچه را كه خوانده بسوزاند يا به چاه فراموشي نگون‌سار كند.

«چه روزها و چه شب‌هايي را به قرائت و مداقه با كتب سپري كردم! يادداشت پس از يادداشت سياه مي‎كردم و در دفتري كه به همين منظور ابتياع كرده بودم. بعضي كتب را دوبار يا بيشتر هم خواندم. در خواب و رويا كابوس‎هايي هم به سراغم مي‎آمدند با وقايع و كاتبان و آدم‌هاي مُستتر در كتب. نعره مي‎كشيدند از رنج و درد. پريشان و مغروقِ عرق برخاسته به سراغ كتاب يا كتاب ديگر مي‎رفتم.» (ص 37)

همه را مي‎‎خواند همه را، ابواب جمعي حكومتي را به باغ دعوت كرده، به خاطر راوي داستان. نايب در اولين صحبت به او خسته نباشيد مي‎گويد و مي‎گويد كه تا فردا در قصر باغ بماند. او مجبور به اطاعت است. دفتر پر برگ و حجيمي را در اختيارش مي‎گذارند و نايب مي‎گويد از وجود اين دفتر همه را مطلع كنيد. اما تمام خوانده‌هاي خود را بايد در سرداب خاطرات خود بيندازيد.اين داستان از آن جهت رو به تمثيل مي‎آورد كه يا در كابوس‎ها به وقوع مي‎پيوندد يا در روياهاي بي‌سرانجام. آيا منظور نويسنده اين است كه هرچه از گذشته مانده است بايد در سياهچالي دفن و مهم آينده است كه بايد رويداد‎هاي آن در دفتر عظيم ثبت شود؟ در هر حال در هر موردش خواننده به بن‌بست مي‎رسد چرا كه راه‎هاي گوناگوني در مقابلش پديدار مي‎شود كه همه انديشه سوز است و پر از چه كنم، چه كنم.همان نايب نسخه بدلي از كتب‎هاي سوخته‌شده را به او مي‎دهد و توصيه مي‎كند كه در يك اتاق محفوظ قلعه نگهداري شود.چرا نايب دستور به سوزاندن مي‎دهد و چرا قبلا از هركدام كپي برداشته و مي‎گويد: «تك‌تك شما خود ميراث‌دار خود باشيد و مسوول» و خود را راغب به شنيدن توضيحات يا اعتراضات راوي مي‎كند.اين داستان لايه‌هاي مختلفي دارد. خدا كند كه خواننده در لابيرنت داستان دچار سرگيجه نشود!

جايي براي زار زدن: اين داستان به زنده‌ياد كورش اسدي تقديم شده است. طبيعي است كه شاعرانه‌اي غمناك باشد، نويسنده نمي‌تواند احساسات خود را كنترل كند. اين است كه داستان و مرثيه در هم تنيده مي‎شود. داستان از آدم‌هايي مي‎گويد كه انگار از قبل مرده‎اند. اين مرد‎ه‎هاي متحرك اداي زندگي را در مي‎آورند؛ درحالي كه ما از درد طاقت‌سوزي كه بر زندگي آنها سايه افكنده آگاهي نداريم.

«گير افتاده‌ايم توي يه كابوس و راه‎گريزي هم نداريم.» (ص54)

در گير و ‌دار بدبختي با آدم‌هاي خسته و اعتياد و ديدن جسدي در رودخانه راوي داستان به دوستي كه او را بدين مكان كشانده، مي‎گويد: «تو كه مي‎توني، اين صفحه‌ها بايد طور ديگري نوشته شوند!» شانه‌هايت را تكان‌تكان مي‎دهم، سر و گردنت مي‎جنبد از لرز شانه‎هايت. دست و پايم را رها مي‌كنم. باد سبك شده و موهايت دارند مي‎نشينند. ميگي: «من نمي‎نويسم كه!» (ص55)

اين كيست كه اين‌گونه خود را در ظلمات رها كرده. اين كيست كه باد موهاي شلالش در هم مي‎آشوبد. اين كيست كه همانند غبار ناپيداست ولي ما او را دوست داريم و دركش مي‎كنيم.«دستت را به آرامي مي‎چرخاني و كفِ دست‌هاي پرتاولت را روبه‎رويم مي‌گيري. گفتي: «اينها مي‎نويسند.»» (ص 55)

اذان درخت گردو: هر نويسنده‎اي در طول زمان به سبك مورد نظر خود مي‎رسد. اين از اين شاخه به آن شاخه پريدن‎ها عاقبت جايش را به آرامش مي‎دهد. اين آرامش را خواننده تاييد مي‎كند. نويسندگاني داريم كه از ابتدا صاحب سبك بوده‎اند. بدون اينكه اسمي از نويسنده در ميان باشد؛ با خواندن اثر او و چگونگي نثرش پي به نام او مي بريم. فكر مي‎كنم شاخصه‎ نثر حسين رحيمي بيشتر در داستان‎هاي آناهيتا و جايي براي زار زدن و آشوبكده نمود پيدا مي‎كند. مساله خوب و بد يك داستان نيست چراكه داستان‎هاي ارث و اذان درخت گردو در ذات خود داستان‎هاي خوبي هستند اما گاهي اوقات اصرار در مدرن نوشتن سررشته‎ كار را از دست نويسنده بيرون مي‎برد و حضور نويسنده براي شكافتن موضوعي كه نوشته است در پيش روي خواننده الزامي مي‎نمايد. گناه نيست كه نويسنده بر خط كلي داستانش وفادار باشد اما شاخه‎‎هايي كه اين درخت را درخت مي‎كند مي‎تواند از هر طرفي كه مايل هستند قد بكشند و شكلي دلپذير به مجموعه درخت بدهند. راوي داستان اذان درخت گردو مردي است به عرصه رسيده و تقريبا پير كه از زمان كودكي‌اش مي‎گويد، از دو باغي كه به او ارث رسيده و از عمويش و از نوع خاص دينداري‌اش و تاثيري كه اذان بر او مي‎گذارد. آنچنان كه آدم‌ها را لايق گفتن اذان نمي‎داند و هميشه انگار كه اذان را از درخت گردو مي‎شنود. حالت عرفاني خاصي بر داستان حكمفرماست كه خواننده را به باوري ملكوتي و ماوراءالطبيعه مي‎رساند. مردي كه يك باغش را بين مردم تقسيم كرده و هميشه مواظب آنها است، خود در خاطرات كودكي‎اش دست و پا مي‎زند و به چرايي وجود اين جهان فكر مي‎كند و در اين راه سخت تحت‌تاثير عمويش است كه عارفي است با حرف‌ها و شك‌هايي كه ديگران را به انديشه وا مي‎دارد.

شيطان خانه : داستان بافت ساده‌اي دارد اما ديالوگ‎هاي نفس‌بُر و پيچ در پيچ – تك‌گويي‎ها- تصورات روانشناختي و روانشناسي اين بافت ساده را كه دعوا بر سر يك ملك است، پيچيده ساخته است. نمي‌دانم چرا حسين رحيمي (نويسنده) سعي دارد به عمد مفاهيم و دريافت‌هايش از يك موضوع را پيچيده كند. البته هيچ‌كس نمي‎تواند به نويسنده دستور دهد كه چگونه بنويسد. چگونه عنصر خيال را در كل داستان بگستراند يا ديالوگ‌ها را ساده‌تر و صميمي‌تر بنويسد اما يك مساله مهم را خدا كند كه فراموش نكرده باشيم و آن، اين باور است كه كتاب براي گل وجود خواننده به چاپ مي‎رسد تا دست به دست شود. بخوانند و وجود آن را به ديگران نيز توصيه كنند، بدون اينكه هنرمان را در سطح‎ مردم عادي پايين بياوريم.

مكافات: اين‌بار نويسنده به سراغ يكي از حجره‎هاي بازار رفته و در آن تاجر برنجي را با پسرش به تصوير مي‎كشد. در طول روز در باز مي‎شود. حاج نعمتي و مهندس كرمي كه از وزارت بازرگاني است و آقاي حجتي هم تاجر و بنكدار كه در نظر راوي داستان كه صاحب حجره است، ناشناس است وارد مي‎شوند. حاج نعمتي كه در اين ماجرا نقش دلال را دارد، در معرفي اين دو سنگ تمام مي‎گذارد. آنها تمام برنج‎هاي مغازه را طلب مي‎كنند و مي‎گويند حاضرند پول خوبي هم بابت اين معامله بپردازند. همه چيز مي‎خواهد به خير و خوشي تمام شود كه حاج سليمان تاجر حجره‌دار ديگري زنگ مي‎زند و راوي داستان حجره‌دار را به اين بهانه كه از فرزندان شيطانند و هدفي جز احتكار و سود هنگفت ندارند، از معامله پشيمان مي‎كند. حاجي آنها را دست به سر مي‎كند.

شب با ناراحتي دست به گريبان است. بالاخره از خانه بيرون مي‎زند به قبرستان مي‎رسد و هوس مي‎كند در قبري خالي بخوابد. همه اينها را مي‎خوانيم در حالي كه به درستي نمي‎دانيم راوي داستان چه گناهي مرتكب شده است كه اكنون اين چنين در عذاب است، حتي مي‎خواهد بدون هيچ واهمه‎اي در گوري تازه حفر شده بخوابد!

آشوبكده: داستان زيبايي است، حسين رحيمي استاد لحظه به لحظه نوشتن و جزييات است. آنچنان با وسواس مراسم چاي درست كردن را مي‎نويسد كه آدم حيرت مي‎كند، تقريبا يك صفحه و خورده‌اي اين مراسم به طول مي‎انجامد اما نويسنده درست فكر مي‎كند، آقاي محمودي تنهاست. زن به مسافرت رفته است و هر از زماني به ضرورت توسط بازگشت به گذشته سروكله‎اش در داستان پيدا مي‎شود تا شوهرش را حالي به حالي و اميال خفته را در او بيدار كند يا اينكه كوشش محمودي است كه سعي دارد به زن بگويد وظيفه ديگري به غير از پاك كردن نخود هم دارد.

در حقيقت نويسنده با اين ترفند مي‎خواهد ابعاد ديگري از وجود پنهان استاد محمودي را آشكار كند تا بدانيم كسي كه اين همه شعر و تاريخ ادبيات مي‎داند مي‎تواند در مقابل وسوسه نيز تسليم شود. داستان با صحنه‌هايي مثل نان گرفتن و قدم زدن در خيابان‎هايي كه تمام نام شاعران بزرگ را روي خود دارند كش مي‎آيد و در آخر به خدمت بانويي مي‎رسد كه شاگرد شاعرش است. آقاي محمودي فن شاعري و عروض و قافيه و رديف را به ايشان مي‌شناساند و تعليم مي‌دهد. اما آقاي محمودي به غريزه درمي‎يابد كه اين بار صنم نوعي خاص از دلبري را آغاز كرده!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون