روايت: چوبي لاي چرخ سوداگري
سيدمحمد بهشتي
اواخر دهه هشتاد كه مدير دانشنامه تاريخ معماري بودم، محل كارمان خانهاي قديمي در خيابان وليعصر و مشرف به پارك ساعي بود. روزي مطلع شدم كه شهرداري منطقه براي احداث پاركينگ طبقاتي همين ملك را در نظر گرفته. دستور تامين پاركينگ از بالا ابلاغ شده بود و شهرداري منطقه هم به سبب بالا بودن تراكم و قيمت زمين در آن نواحي، چاره را در تخريب اين ساختمان كه در تملك خودش بود، جسته بود. از شهردار فرصتي خواستم تا ضمن ملاقات درباره اين تصميم گفتوگو كنيم. در محل همين خانه قراري تنظيم شد. روزي كه شهردار به آنجا آمد، بايد در فرصت محدودي او را از تخريب اين خانه منصرف ميكردم. برايش چنين گفتم:
پس از وقايع شهريور ۱۳۲۰ و پايان جنگ جهاني دوم، در جامعه روشنفكري رويكرد انتقادآميزي نسبت به مديريت شهر پديد آمد. در اين ميان خصوصا شهرسازان و معماران رويكرد سنتي توسعه شهري را براي ورود به دوران جديد ناكارآمد دانستند. خيابانهاي سعدي، حافظ، فردوسي و شاهرضا (انقلاب) پيرو همين تمناي دستيابي به چشمانداز شهري مدرن پديد آمد. اما شايد كيفيتي از فضاي شهري كه شهرسازان نويدش را ميدادند بيش از هر جاي ديگر در خيابان پهلوي (وليعصر) به ظهور رسيده باشد؛ چهارباغي پردرخت با نهرهاي روان و پيادهراههاي عريض و ويلاها و پاركهايي به سبك اروپايي در دو سوي آن. از جمله كساني كه در تحقق اين روياي شهري سهمي داشتند، يكي مهندس كريم ساعي بود. او موسس تشكيلات جنگلباني در ايران بود. حتي برخي برآنند كه كاشت درختان چنار در جوار بخشهايي از خيابان وليعصر به سعي و پيشنهاد او بود. علاقه او به جنگل او را بر آن داشت كه در زميني جنب جاده پهلوي درختكاري كند كه همين پارك همجوار ماست. از قضا اندكي بعد از اين ماجرا، بر اثر سانحه هوايي زندگي را بدرود گفت و پيكرش را در دانشكده منابع طبيعي دانشگاه تهران به خاك سپردند. البته جريان توسعه شهري كه آن زمان آغاز شده بود، تداوم يافت و به مرور ويلاهاي ييلاقي در اطراف اين خيابان احداث شد، از جمله همين خانهاي كه در آن مشغول گفتوگوييم و پيداست كه معمار بنامي آن را طراحي كرده است. به هر حال اين پارك و اين خانه مبين دورهاي مهم و سرنوشتساز از حيات شهرمان است.
با گفتن اينها ميديدم كه چهره شهردار به تدريج متغير ميشد و تحت تاثير قرار ميگرفت. وقتي حرفهايم تمام شد با اطمينان گفت كه به اين ترتيب به هيچ روي حق نداريم اينجا را خراب كنيم. فرداي آن روز تابلوي بزرگي براي ورودي اين بنا سفارش داد كه رويش نوشته شده بود: «كتابخانه تخصصي تاريخ معماري و شهرسازي مهندس ساعي» و در مدت مسووليتش سعي كرد از فعاليتهاي آنجا حمايت كند.
اسكار وايلد زماني نوشته بود: «آدم بدبين كسي است كه قيمت همه چيز را ميداند ولي ارزشش را نه». تا پيش از اين شهردار احتمالا قيمت آن ملك را ميدانست و ارزشش را نه. پس از اين روايت او ارزش آنجا را فهميد و قيمتش را فراموش كرد. با وجود توقعمان، قيمت هر چيز مبين ارزش واقعي آن نيست. چه بسيار چيزهايي كه از فرط ارزش نميتوان رويشان قيمت گذاشت و بهعكس، چيزي قابل قيمتگذاري نخواهد بود مگر آنكه نخست شأنش تقليل يابد. تا حالا به اين فكر كردهايد كه غروب آفتاب چقدر ميارزد. اين پرسش مضحكي است! ما نميتوانيم بر غروب آفتاب قيمت بگذاريم، همانقدر كه نميتوانيم براي رفاقت با قديميترين دوستمان نرخي تعيين كنيم. معمولا تصور ميكنيم كه قيمت اين امور از فرط بسياري، قابل پرداخت نيست. ولي فقط اين نيست. اگر در ازاي خوبياي كه دوستمان در حقمان كرده به او پولي پيشنهاد كنيم، هر قدر كه زياد باشد، رنجيدهاش كردهايم. او قيمتگذاري بر اين لطف را بيحرمتي نسبت به خود و لطفش خواهد دانست. به اين ترتيب قيمت و ارزش متنافرند. زندگي كردن در شهري كه قيمت همه چيز روشن است، اما ارزشش نه، رنجآور است، چراكه به اين معني است كه اهل آن شهر ذوق درك بسياري ارزشها را ندارند؛ تنها در چنين شهري است كه مسوولان شهري حاضر ميشوند منظره كوهستان البرز را، گران يا ارزان، به برجسازان بفروشند. اما در دوره سيطره قيمتها، چه چيزي به كمك ميآيد و ذوق را بيدار ميكند. به گمانم اين تنها از عهده روايت برميآيد. داستان ما را با غريبهترين جاها، چيزها و اشخاص «همداستان» ميكند. همداستاني وضعيتي است كه فاصله ميان ما و موضوعات مختلف برداشته ميشود و دركي بيواسطه از آنها مييابيم؛ مثل به ياد آوردن خاطرهاي محو از گذشتهاي دور يا چشيدن دوباره دستپخت مادربزرگ. چيزهايي كه زندگي ما را ساخته و ما را اين كسي كرده كه هستيم اما به هزار علت از ياد برده بوديمشان. سوداگري كه با قيمتها سروكار دارد با داستان و خاطره سرناسازگاري دارد، چراكه به محض بيان ارزش هر چيز قيمتش بياعتبار ميشود. پس اگر اوقاتمان از بلاهايي كه سوداگري سرمان آورده تلخ است، بهترين چارهاش روايت كردن است؛ روايتهايي كه دهان به دهان ميشود و همه جا را پر ميكند، چوبي است لاي چرخ سوداگري.