نگاهي به نمايش «قصر موروثي خاندان فرانكشتاين»
شكست از مل بروكس
احسان صارمي
در يك سال گذشته در ميان تئاتريهاي ايران ميل به ساخت نمايش از فيلم شدت گرفته است. از موزيكالهايي كه به جاي اقتباس از نسخههاي تئاتريشان، به زحمت تكرار نسخههاي سينماييشان ميافتند تا حتي اقتباس از انيميشنهاي محبوب. ساختن نمايش براساس يك فيلم چند امتياز ويژه دارد؛ نخست آنكه نيازي نيست براي نوشتن متن تلاش كنيد. ديالوگهاي آماده و حتي تصويرهاي قابل تامل براي تكرار در قاب صحنه، با شرايط فستفودي تئاتر ايران همخواني دارد. دوم؛ اقتباس از فيلم سينمايي وابستگي كارگردان به نويسنده و نمايشنامه را محو ميكند. ديگر از آن جدالهاي هميشگي ميان اين دو ركن در نمايش خبري نيست. به قول معروف سري را كه درد نميكند، دستمال نميبندند. پس بيخيال نمايشنامهنويس و در اين وانفساي بيكپيرايتي، يك فيلم جواب پس داده را اقتباس كنيد.
آتيلا پسياني كه معمولا عنوان تجربهگرا بر پيشاني آثارش حك شده نيز به چنين سمت و سويي تمايل پيدا كرده و «قصر موروثي خاندان فرانكشتاين» را با اقتباس از فيلم مشهور مل بروكس اقتباس به صحنه آورده است. البته اين اقتباس را نميتوان چندان به تئاتر تجربهگراي پسياني گره زد اما به نظر ميرسد اين هنرمند شاخص تئاتر ايران تجربه شكل تازهاي از تئاتر را در سر داشته است. البته با همان تركيب بازيگران گروه تئاتر «بازي» و تا حدي با همان چشمانداز اجرايي اما نتيجه كار يك فاجعه است. نمايشي كه نه ظرافتهاي اثر مل بروكس را در خود جاي داده و نه از انضباط نمايشهاي سابق پسياني اثري هست.
نمايش به قدري از فيلم فاصله ميگيرد كه منجر به از دست رفتن امتيازهاي اثر اول ميشود. شخصيتها بهشدت دستكاري شدهاند تا جايي كه شخصيت بازرس كمپ فيلم تبديل به نوكر خانهزاد خاندان فرانكشتاين ميشود كه ديگر آن دست مكانيكياش بيمعنا شده و موقعيتهاي كميك دست شخصيت بهشدت بيمزه است. همهچيز از آنجا آب ميخورد كه پسياني نميخواهد به فيلمنامه پايبند باشد. او ميخواهد قصه خودش را روايت كند، پس بهتر است داستان را تغيير دهد. اگر بروكس و جين وايلدر داستان نوه فرانكشتاين كبير را روايت ميكنند كه دودمان خويش را كتمان ميكند؛ اينجا با ورودش به قصر موروثي تصميم ميگيرد راه جد خود را ادامه دهد. در نمايش پسياني پاي يك عمه عجيب و غريب به ميان ميآيد و شخصيت فرا بلاخر، زني كه در فيلم جايگاه رمانتيك اما دهشتناكي ايفا ميكند، بدل به يك توطئهگر ميشود. حال ما ميمانيم كه اگر قرار بود از فيلم براي نمايش اقتباس شود؛ چرا اينچنين تاروپودهايش از هم پاشيده شده؟ پسياني مثل بسياري از اقتباسگران سينما/تئاتري فقط ميخواهد اثري بيافريند بيآنكه بداند چيزي كه اقتباس ميشود چيست. او بيدقت است و با بيدقتي نمايشي ميآفريند كه در بهترين حالت كاردستي تئاتري يك دانشآموز دبستاني است. پسياني به بستر زباني فيلم دقت نميكند. اينكه چرا بايد ميان فرانكشتاين و فرانكستين چنين جدالي ايجاد شود. او حتي دقت نميكند فرانكشتاين جوان كه انگليسي را سليس و بليغ حرف ميزند، در ميان اهالي روستايي قد علم ميكند كه انگليسي را با لهجه آلماني ادا ميكنند. همين تضاد زباني بخش مهمي از كمدي فيلم مل بروكس را ميسازد. در سوي ديگر، فرانكشتاين جوان كه تمايل دارد رابطه خوني خود را با خاندان بدنام فرانكشتاين پنهان كند، از همين تفاوت زباني استفاده كرده و نام خانوادگياش را تغيير ميدهد؛ نامي كه با يك املا نوشته ميشود اما به دو شكل متفاوت خوانده ميشود. اين بيدقتي زماني شدت ميگيرد كه ما به اين مساله آگاهيم. فيلم بروكس نسخهاي پاروديك بر رمان مشهور مري شلي است. بروكس و وايلدر در ساخت فيلم تمام تلاش خود را مصروف اين ميكنند كه يك كمدي ترسناك بسازند. وحشت موجود در نمايش برآمده از
B-Movieهاي آن دوران است و كمدي پاروديكش هم محصول شخص بروكس. فيلم در سال 1974 ساخته ميشود اما براي تشديد فضاي مدنظر، همهچيز مشابه قواعد ساخت و ساز فيلمهاي دهه سي و چهل پيش ميرود تا به نوعي فيلم مستقيما دو اثر «فرانكشتاين»، «عروس فرانكشتاين»، «پسر فرانكشتاين» و «روح فرانكشتاين» با بازي بوريس كارلوف را نيز هدف قرار دهد. در مقابل، نمايش پسياني يك پارودي نيست و بر همين منوال به هيچ اثري هم اشاره ندارد. حتي از منبع اقتباسش هم دور ميشود و با دوري جستن از بستر ژانر، بسياري از عناصر كميك خود را هم از دست ميدهد. براي نمونه شخصيت اينگا در فيلم، دستيار فرانكشتاين نقش زن اغواگر خلمزاجي را بازي ميكند كه خودش بخش مهمي از شوخيهاي فيلم را ميآفريند و اين مساله زماني حاد ميشود كه تقابلي با شخصيت اليزابت، نامزد فرانكشتاين دارد. پسياني همه فرصتهاي كمدي را ميگيرد. نقش فرانكشتاين جوان هم به واسطه از بين رفتن رابطههاي دراماتيكش به محاق ميرود- بماند كه خسرو پسياني به هيچ عنوان توانايي آفريدن يك شخصيت كمدي را ندارد- و همهچيز بر دوش ستاره پسياني، بازيگر نقش ايگور گذاشته ميشود كه اساسا تلاش ميكند همان تصوير مارتي فيلدمن را بازآفريني كند. پس نتيجه كار اثري است بيمايه كه حتي بازي بد رامبد جوان هم نجاتش نميدهد. نمايشي كه پس از ديدنش با خودت ميگويي چرا بايد چنين بهاي گزافي براي بليت آن بپردازيد؟ در حالي كه ميتوانيد با يك ليوان چاي در دست، آسوده روي كاناپه لم داده و نسخه سينمايياش را تماشا كنيد.