كيومرث منشيزاده شاعر، طنزپرداز و منتقد فقيد در ايران اقتصاد و در امريكا فيزيك اتمي و رياضيات خواند. كرسي رشته هنر در فرانسه را هم داشت. او در ويراني و ويرانهها زيست. مردي متمول كه روحش در ويرانههاي جنگها و خرابههاي كاپيتاليسم سرگردان بود و ويران شد. صد البته خودش و حرفهايش و مخصوصا طنزهايش بنيانافكن و ويرانكننده بود. طنز معاصر در برابر طنز كيومرثخان فقط يك شوخي است. نوعي تخريب براي ساختن بهتر در آثار نثر او ديده ميشود كه در باقي آثار عافيتطلب نادر است. كلام منشيزاده تفنن نبود كه تلنگر بود. هر خواب گرفتهاي را بيدار ميكرد. كيومرثخان سرمايهدار مخالف سرمايهداري هم بود. او در جواب خبرنگاري كه در نقش يك مچگير از اين پارادوكس پرسيده بود از آن جوابهاي خبرنگارساز كه هميشه در آستين داشت يكي را بيرون كشيده بود. «من ديوانهام؛ قرار نيست احمق هم باشم». خبرنگارهاي حرفهاي ميدانستند به منشيزاده نميشود جواب داد و فقط بايد پرسيد. هميشه آخرين جواب مال او و آخرين قناعت مال خبرنگار بود. دهه 70 در جواب خبرنگار مجله دنياي سخن كه در باب كامروايي سحرخيزان اظهار لحيه كرده بود به قول خودش اين تذكار را داشت. «همه كساني كه ساعت شش صبح زير اتومبيل رفتهاند اگر ساعت هفت صبح بيدار ميشدند، حالا در ميان ما بودند.». حتي احمد شاملو هم از نيش طنز منشيزاده در امان نبوده و در برابر سوال «آقاي منشيزاده به نظر شما بهترين كار آرتور ميلر نمايشنامه «مرگ فروشنده» نيست؟» شنيده بود «نه، بهترين كار آرتور ميلر ازدواج با مريلين مونرو بود». اما جهان براي منشيزاده به شيريني طنزهايش نبود. انديشيدن چون رنجي كاهنده اين متفكر را رها نميكرد.
او تطبيقي ميانديشيد اگر از امريكا حرف ميزد سخنش را با تاريخ و جغرافيا و مردم امريكا مطابقت ميداد. منشيزاده دشمن سرسخت امريكا بود و در تمام آثارش يك مخالفت جدي با حكومتهاي امريكا ديده ميشود و در اغلب طنزهايش امريكا جغد فاتح ويرانههاي خاورميانه بود. روزي از همان روزهاي طلايي مطبوعات در دهه 70 گفتم كيومرثخان دشمني شما با امريكا مثل دشمني داييجان با انگليسيها نيست؟ چون جايي گفتهايد: «امريكا و شوروي چشم ديدن همديگر را ندارند و من چشم ديدن هر دو را؛ منظورم امريكا و انگليس است.» سرش را انداخت پايين و چنان كلمه امريكا را خنديد كه جهان به سخره تسخير شد.(منظور از «كلمه را خنديد» القاي ژستِ بر زبان آوردن يك كلمه همراه با ريشخند است.) دولتمردان امريكا را سادهلوح ميدانست و كلانتر شدن اين كابويهاي ماجراجو در دنيا حرصش را در ميآورد. اما چه كساني پشت اين سادهلوحها هستند كه توانستند پايتخت هنر را از پاريس به نيويورك انتقال دهند و نقاشاني مثل مارك روتكو را امريكايي جا بزنند. احتمالا هوش گريخته خاورميانهاي پشت كار بوده است. راستي امريكاي منشيزاده كجاست كه تا اين حد او را بر ميآشفت؟ امريكاي منشيزاده محل مهاجرت نوابغ خاورميانه نبود. سربازي بود كه جلوي كاخ سفيد فرياد ميزد: «سربازان به خاطر داشتن كار و حق بيمه و تحصيل وارد ارتش امريكا ميشوند و مردم فقير غارنشين افغانستان را ميكشند. جنگ را در دنيا تمام كنيد.» منشيزاده اين سربازهاي افسرده را ميديد و اغلب در ستون طنز «از روبرو با شلاق» لابهلاي مطالبش نيشي از نياز اقتصاد امريكا به سرباز و جنگ ميگفت. اين ستون كه شاهكاري از تاريخ ادبيات گروتسك ايران است در روزهايي از دهه 50 شمسي در روزنامه كيهان منتشر ميشد. طنزهاي سياسي معلق بين اندوه و شادي در اين ستون چهار ستون انديشه انسان را ميلرزاند. منشيزاده گاهي به صواب نبود و ثواب هم نديد اما در مورد امريكا حرف ناصواب نزد و اين مصوب هر انسان منصف و آگاه است. اگرچه منشيزاده از كريستفركلمبوس به خاطر كشف قاره امريكا دلخور بود اما بياييد در پنج پلان و با راهنمايي خودش امريكاي او را دوباره كشف كنيم و در پلان اول ذكر دلخوري كيومرثخان از كريستف را داشته باشيم. اين كشف جديد امريكا را تغيير نميدهد اهميتي هم ندارد چون حكومت امريكا اگر تغيير هم بكند فقط از همين كه هست بدتر ميشود. اين يادداشتهاي مرحوم منشيزاده مربوط به دههها قبل است و نشان ميدهد حكومتهاي امريكا با ژستهاي سياسي مختلف هميشه هفت تيركش و قدارهبند و لات كوچه خلوت بودهاند.
پلان اول:
در اين پلان كيومرثخان در يكي از همان پرانتزهاي معروفش تاريخ امريكا را با سخره مينوازد.
پرانتز: امريكاييها به خاطر رسيدن به تاريخ ميجنگند و چون بعد از اشتباه كريستفر كلمبوس ديوانهاي حاضر نشده است كه قاره تازهاي كشف كند امريكاييها هنوز هم بي بتهترين و جوانترين ملتهاي تاريخ هستند (البته بعد از باكتريهاي يخهاي قطب جنوب) و به اين علت حق دارند كه تا انتهاي تاريخ عقده حقارت را يدك بكشند.
پلان دوم:
پرانتز: ريگان در همين مدت كوتاه مرتبا از روس توانسته است شكست بخورد و مرتبا محبوبيتش در امريكا بالا رفته است (فهم بعضي از ملتها را ميبينيد.)
اشتراط: شرط ميبندم كه محبوبيت ريگان باز هم بيشتر بشود (البته در شوروي) هر چه باشد روسها از امريكاييها بيشتر ميفهمند.
قاطيغورياس ورزشي: روسها افغانستان را قورت دادند و كارتر با يك حركت بازيهاي المپيك را تحريم كرد و اين بدان ميماند كه مردي، مردي را كتك بزند و كتك خورده تهديد كند كه ديگر نميگذارد بچههايش با بچههاي او بازي كنند.
پلان سوم:
هر قدر دولت امريكا در معامله خنس است اين امريكاييها در معامله با خارجيها هالو هستند (در واقع ميتوان گفت كه دولت امريكا آن همه كار ناشايسته ميكند كه پول در بياورد و بدهد به امريكاييها ي ناشايسته آن هم براي كارهاي ناشايستهتر.
Peuple a le gouvernement qu’il mérite
مردم اون چيزي رو دارن كه حقشونه.
پلان چهارم:
توضيح واضحات: امريكاييها با يك ده هزارم جنگ ويتنام مخالفند. چرا كه در مقابل هر 10 هزار ويتنامي يك امريكايي كشته ميشود. آن هم بر اثر ناراحتي عذاب وجدان يا بيمبالاتي تفنگداران.
پلان پنجم:
حكومت امريكا اعلام كرده است كه حالت «نه جنگ، نه صلح» براي خاورميانه خطرناك است. بي شرمي را ميبينيد؛ حالت نه جنگ نه صلح خطرناك است ولي براي زرادخانههاي امريكا. چرا كه اين حالت نميگذارد بشردوستان امريكايي برنامهريزي دقيقي در مورد ميزان توليد اسلحه داشته باشند.
پلان آخر:
اگر تاريخ حكومت امريكا را در دورههاي طنزمنشيزاده بررسي كنيم، ميبينيم اين حكومت به قول منشيزاده هميشه يا طمعكار بوده يا احمق و يا هر دو. امريكا را جهان بر عليه خودش ساخته و آسيا به خصوص خاورميانه نيروي متفكر اين كشور را تامين كرده است. اين كشور پهناور بين دو اقيانوس بزرگ سنگر گرفته و هرگز در مرزهاي خودش جنگي نداشته است اما از مغرب تا مشرق در مرزهاي مختلف جنگ ساخته تا بفروشد و بفروشد. امريكاييها فروشندههاي بستههاي جنگ و صلح هستند آنها با ويترين و پرچم صلح، جنگ ميفروشند. به پرچمهاي سفيد امريكا اگر خوب دقت كنيم سر ديگرش نيزه جنگ است. اسلحه ميفروشند تا زخمي كنند و باند زخم ميفروشند كه نه سرباز زخمي كه جنگ از پا نيفتد. ميفروشند كه به قول كيومرثخان سرمايهداري بدي كه در آن كودكي مقابل بانك واكس ميزند فربهتر شود.