توضيح مترجم| اين نوشته ترجمهاي است از يادداشتِ اخير اسلاوي ژيژك فيلسوف و روشنفكر اسلونيايي در رابطه با موضوعِ شيوعِ ويروسِ كرونا به تاريخ ۲۷ فوريه سال ۲۰۲۰. در اين نوشته ژيژك تلاش ميكند تا با رويكردِ منحصر به فردش به تاملاتي پيرامون پيامدهاي نظري و سياسي انتشار بيماري واگيردار كرونا در سطح جهاني بپردازد. او معتقد است كه اين پديده نظرات متعدد و متعارضي را در حوزههاي مختلف به پيش كشيده است. اين موضوع بهخصوص تا آنجا مورد توجه است كه اين پديده انواع ايدئولوژيهاي ويروسي (وايرال) را در همان معنايي كه پيشتر براي ويروسهاي كامپيوتري به كار ميبرديم پيش كشيده است؛ ايدئولوژيهايي با محتواي سياسي، قومي و... ازجمله اينكه برخي اين پديده را مشابه با فاجعه چرنوبيل در شوروي سابق به عنوان آغاز افول قدرت چينِ «كمونيستي» ميدانند. ژيژك با استفاده از استعارههاي كنايهآميزي همچون فيلمِ «بيل را بكش» اثر تارانتينو (كه در واقع نوعي هجويه ستايشآميز از ژانر سينماي رزمي و كونگفويي است) تلاش ميكند تناقضِ اين ادعا را آشكار كند. اينكه هر چند ويروسِ كرونا ممكن است به نظر برخي به شكلِ (غير) «كمونيستي» قدرت در چين صدمه بزند ولي به شكلي متناقضنما ميتواند زمينه نوعي همبستگي بينالمللي را فراهم آورد. البته كه اذعان به اينكه تنها يك شرايطِ ويرانشهري (ديستوپيايي) مثلِ جنگ، قحطي، زلزله و غيره ميتواند ما را به اين همبستگي نزديك كند غمانگيز است (ظرفيتي كه قبلتر فرديك جيسون در سينماي علمي و تخيلي به عنوان نوعي از اتوپياسازي شناسايي كرده بود). اين ويروس همچنين ما را به شناختِ ماهيتِ سرمايهداري رهنمون ميكند. در شرايطي كه ميليونها نفر در وحشتِ انتشار بيماري ناشناخته بهسر ميبرند تنها دغدغه مراجعِ سرمايهداري اين است كه «بازار احساس نگراني ميكنند و ممكن است واكنش نشان دهند.» درنهايت اگر بپذيريم كه ممكن است موج اين ويروس گستردهتر از آن چيزي باشد كه فكرش را ميكرديم دستكم به نظر ميرسد كه ميتواند در اين دورانِ گوشهنشيني و انزوا زمينه نوعي تفكر به خودِ اين شرايط را فراهم كند تا به انواع جديدي از سياست و سازماندهي بينديشيم.
اِپيدمي ويروسِ كرونا پيوسته منتشر شده و اپيدميهاي وسيعي از ويروسهايي ايدئولوژيك را به راه انداخته است. ويروسهايي در جوامعِ ما كه در سكوت به فعاليت مشغول بودند: اخبار جعلي (fake news)، تئوريهاي توطئه پارانوئيك، هياهوهاي نژادپرستانه و غيره. نيازِ پزشكي موجه براي قرنطينه تحتِ فشار ايدئولوژيك پژواكي براي تاسيس مرزهاي روشن به راه مياندازد؛ پژواكي براي قرنطينه دشمناني كه تهديدي براي هويت ما به حساب ميآيند.
ولي شايد يك ويروسِ ايدئولوژيك ديگر (و بسي مفيدتر) منتشر شود و اميد است كه ما را آلوده كند: ويروسِ تفكر درباره يك جامعه بديل، جامعهاي فراسوي دولت-ملت، جامعهاي كه خودش را در اشكالِ همبستگي و همكاري جهاني فعليت ميبخشد.
امروز گمانهزنيهايي به گوش ميرسد كه ويروسِ كرونا ميتواند منجر به افولِ فرمانروايي كمونيستي در چين شود، به همان طريقي كه (خودِ گورباچف اعتراف كرده) فاجعه چرنوبيل (Chernobyl) آن رويدادي بود كه منجر به پايانِ كمونيسمِ شوروي شد. اما در اينجا تناقضي هست: ويروسِ كرونا همچنين ميتواند ما را وادار كند تا كمونيسم را براساس اعتماد به مردم و علم از نو خلق كنيم.
در آخرين صحنه از فيلم «بيل را بكش» اثر كوانتين تارانتينو، بئاتريس به بيل ضربه ميزند و با «تكنيك پنج پنجه مرگبار» (Five Point Palm Exploding Heart Technique) او را از كار مياندازد (كشندهترين مشت در تمام هنرهاي رزمي). اين حركت شامل تركيبي از پنج ضربه با سرانگشتان به پنج نقطه حساس ميشود روي بدنِ حريف. پس از آنكه حريف خودش را كنار كشيد و پنج قدم برداشت، قلبش در بدن منفجر و نقش زمين خواهد شد.
اين حمله بخشي از اسطوره هنرهاي رزمي است و در مبارزه تن به تنِ واقعي شدني نيست. اما در فيلم بعد از اينكه بئاتريس اين حمله را عملي كرد، بيل با ملايمت با او صلح ميكند و پنج قدم برميدارد و ميميرد...
آنچه اين حمله را بسيار جذاب و گيرا ميكند مدتزمان ضربه خوردن تا لحظه مرگ است: من ميتوانم مادامي كه به آرامي نشستهام گفتوگوي معركهاي داشته باشم، اما در تمام اين مدت ميدانم كه به محض اينكه شروع به قدم زدن كنم، قلبم منفجر ميشود و مرده روي زمين خواهم افتاد.
آيا ايده آنهايي كه درباره چگونگي سقوطِ فرمانروايي كمونيستي در چين توسطِ اپيدمي ويروسِ كرونا فكر ميكنند شبيه اين قسمت از فيلم نيست؟ مثل يك جور «تكنيك پنج پنجه مرگبار» روي رژيمِ كمونيستي كشور، حاكمان ميتوانند بنشينند و به قرنطينه تظاهر كنند ولي هر تغيير واقعي در نظمِ اجتماعي (مثل اعتماد به مردم) فروپاشي را در پي خواهد داشت.
نظرِ معتدل من بسي راديكالتر است: اپيدمي ويروسِ كرونا يكجور حمله «تكنيك پنج پنجه مرگبار» بر نظامِ كاپيتاليستي جهاني است (نشانهاي كه نميتوانيم به همان طريقي كه تا امروز ادامه ميداديم رفتار كنيم و تغييري راديكال لازم است).
واقعيتِ غمانگيز، ما به يك فاجعه احتياج داريم
سالها پيش فرديك جيمسون به پتانسيلِ اتوپيايي در فيلمها درباره يك فاجعه جهاني توجه نشان داد (كه يك خردهسياره زندگي روي زمين را تهديد ميكند يا يك ويروس كشنده جان انسانها را به خطر مياندازد). يك چنين تهديدي در سطحِ جهاني مولودِ نوعي همبستگي جهاني ميشود، تفاوتهاي كوچك ما ناچيز خواهند شد و همگي دست در دست يكديگر در جستوجوي يك راهحل هستيم و اين همان جايي است كه امروز در زندگي واقعي داريم. نكته بر سر لذتِ ساديستي از رنجِ پردامنه تا آن درجه كه به آرمانِ ما مربوط ميشود نيست، بلكه بالعكس نكته قابل تامل درباره اين واقعيتِ غمانگيز است كه ما به يك فاجعه احتياج داريم تا بتوانيم اوليهترين خصايصِ جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم را مورد بازانديشي قرار دهيم.
اولين مدلِ مبهم از چنين همكاري جهاني همان سازمان بهداشت جهاني (WHO) است كه از آن نه چرنديات بروكراتيك هميشگي را بلكه اخطارهاي دقيقي دريافت ميكنيم كه بدونِ وحشتپراكني اعلام شدهاند. به چنين سازماني بايد قدرتِ اجرايي بيشتري داده شود.
شكاكان برني سندرز را بابتِ دفاعش از برنامه سلامتِ عمومي در ايالاتِمتحده دست مياندازند. آيا درسِ اپيدمي ويروسِ كرونا اين نيست كه اين برنامه بيش از اينها لازم است و اينكه بايد در مجموع نوعي شبكه سلامتِ «جهاني» را به راه بيندازيم؟
يك روز بعد از اينكه ايرج حريرچي، معاونِ وزارتِ بهداشتِ ايران، در كنفرانسِ رسانهاي براي كوچك شمردنِ گسترشِ ويروسِ كرونا ظاهر شد و اظهار كرد كه قرنطينه تودهاي ضروري نيست، اظهارنظر كوتاهي داشت كه اعتراف ميكرد به كرونا مبتلا شده و خودش را قرنطينه كرده است (پيشتر حين اولين حضور تلويزيونياش نشانههاي تب و ضعف را از خود بروز داده بود). حريرچي اضافه كرد: «اين ويروس دموكراتيك است و فرقي بينِ فقير و غني يا دولتي و شهروند معمولي قائل نميشود.»
در اين مورد حق با اوست و ما همگي در يك كشتي هستيم. دشوار است بزرگترين بازي روزگار را فراموش كنيم كه آنچه همگي ما را به يكديگر پيوند زده و به يك همبستگي جهاني كشانده خودش را در سطح زندگي روزمره با فرامينِ روشني براي اجتناب از تماسِ نزديك با ديگران يا حتي خود-قرنطينهسازي بيان ميكند.
و ما تنها با تهديداتِ ويروسي مواجه نيستيم بلكه فجايعِ ديگر نيز در افق ظاهر ميشوند ( يا از پيش ظاهر شدهاند): خشكساليها، امواجِ گرما، توفانهاي غولآسا، سيل و زلزله و غيره. در همه اين موارد پاسخ وحشت و هراس نيست بلكه كارِ سخت و فعاليتِ فوري براي تاسيس نوعي از همكاري جهاني است.
آيا فقط در واقعيتِ مجازي در امان خواهيم بود؟
اولين توهم براي دفع ترس همان است كه توسط رييسجمهور ايالاتمتحده دونالد ترامپ حين ديدار اخيرش از هند تنظيم شد؛ آنجا كه گفت اين اپيدمي به سرعت فروكش خواهد كرد و تنها كافي است كمي انتظار بكشيم و زندگي به حالت عادي برخواهد گشت.
عليه همه اين اميدهاي پيش پا افتاده اولين چيزي كه بايد پذيرفت اين است كه اين تهديد با ما ميماند. حتي اگر اين موج فروكش كند، در اشكال جديدي (شايد حتي خطرناكتر) ظاهر خواهد شد.
به همين دليل ميتوانيم انتظار داشته باشيم كه اپيدميهاي ويروسي و شايع روي مقدماتيترين فعل و انفعالاتِ ما با ديگران و چيزهاي پيرامونمان (كه شامل بدنهايمان نيز ميشود) اثر خواهد گذاشت (لمس كردنِ چيزهايي كه ممكن است به طور نامرئي كثيف باشند ممنوع، گرفتن دستگيرهها ممنوع، نشستن روي صندلي توالت يا نيمكتهاي عمومي ممنوع، آغوش كردن و دست دادن با مردم ممنوع). ممكن است حتي در مورد حركاتِ غيرعمدي بدنمان نيز نگران شويم: به دماغتان دست نزنيد يا چشمهايتان را نماليد.
اين فقط دولت و ديگر عوامل نيستند كه ما را كنترل ميكنند، بلكه بايد با استرس ما نيز خودمان را كنترل كنيم. شايد تنها واقعيتِ مجازي امن درنظر گرفته خواهد شد و آزادانه رفتن به فضاي باز محدود شود به جزايري كه در تملك اولترا-پولدارهاست.
ولي حتي اينجا در سطحِ واقعيت مجازي و اينترنت هم بايد به خودمان يادآوري كنيم كه در دهه گذشته اصطلاحاتِ «ويروس» (يعني فايلهاي آلوده كامپيوتري) و «وايرال» (يعني تصاوير، ويديوها، كلمات يا موضوعاتي كه در فضاي مجازي بسيار شايع ميشوند) اغلب براي ارجاع به ويروسهاي ديجيتالي كه فضاي وب را آلوده كردهاند مورد استفاده بودهاند. ويروسهايي كه از آنها بيخبر بوديم دستكم تا وقتي كه قدرتِ تخريبي آنها (براي نابود كردنِ اطلاعات يا هارد ديسك ما) رها شده باشد. چيزي كه در اينجا شاهد هستيم بازگشتي همهجانبه به معناي اصلي و تحتاللفظي اين اصطلاح است: آلودگيهاي ويروسي دست در دست يكديگر در هر دو بعد واقعي و مجازي مشغولِ كارند.
بازگشت از روحگرايي (آنيميسم) كاپيتاليستي
يكي ديگر از پديدارهاي عجيبي كه ميتوانيم ملاحظه كنيم بازگشتِ ظفرمندِ روحگرايي كاپيتاليستي است كه در آن با پديدارهاي اجتماعي نظيرِ بازارها و سرمايه مالي همچون موجوداتِ زنده برخورد ميشود. اگر كسي رسانههاي اصلي را مطالعه كند برداشتي كه خواهد داشت اين است كه ما بايد در واقع نگران هزاران نفري كه ميميرند (يا كشته
خواهند شد) نباشيم بلكه اين است
كه «بازارها دارند نگران ميشوند»
(markets are getting nervous). ويروسِ كرونا بهطور فزاينده حركتِ آرام بازار جهاني را مشوش ميكند و همانطور كه ميشنويم رشدِ بازارها ميتواند ۲ تا ۳درصد سقوط كند.
آيا همه اينها به وضوح علامتي براي نيازِ اضطراري براي يك تجديد سازماندهي اقتصادِ جهاني نيست كه ديگر تحتِ فرمان و اراده مكانيسمهاي بازار نباشد؟ يقينا اينجا ما درباره كمونيسمِ از مُد افتاده صحبت نميكنيم بلكه در مورد نوعي سازماندهي جهاني كه ميتواند اقتصاد را كنترل و اداره كند بحث ميكنيم. سازماني كه همچنين بتواند حاكميتِ دولت-ملتها را هر زمان مقتضي محدود كند. كشورها باتوجه به سابقه جنگ در گذشته ميتوانستند دست به چنين سازماندهيهايي بزنند و اكنون همه ما عملا به وضعيتِ جنگي پزشكي (medical war) نزديك ميشويم.
به علاوه نبايد همچنين از اشاره به برخي مزاياي بالقوه پيامدهاي اين اپيدمي بيماري هراسي به دل راه دهيم. يكي از سمبلهاي اين اپيدمي مسافراني بودند كه در كشتيهاي تفريحي بزرگي گير افتاده بودند (يا قرنطينه شده بودند)- وسوسه ميشوم بگويم از شرِّ وقاحتِ چنين كشتيهايي خلاص ميشويم (فقط بايد حواسمان باشد كه سفر به جزيرهها يا تفرجگاههاي انحصاري ديگر مزيتِ تعدادِ قليلي از ثروتمندان نخواهد بود، چنانكه در دهههاي قبل استفاده از هواپيما چنين بود). توليدات اتومبيل نيز به طور جدي تحت تاثير ويروسِ كرونا قرار گرفتهاند كه خيلي هم بد نيست، چنانكه ميتواند ما را ناگزير كند تا درباره جايگزينهاي مشغله ذهني وسايلِ نقليه منفرد فكري اساسي كنيم. اين ليست را ميتوان به همين ترتيب ادامه داد.
ويكتور اوربان (Viktor Orban) نخستوزيرِ مجارستان در سخنراني اخيرش گفت: «چيزي به عنوانِ فردِ ليبرال وجود ندارد. يك ليبرال كسي نيست مگر كمونيستي كه مدرك تحصيلي گرفته.»
اگر خلاف اين گفته صحيح باشد چه؟ اگر ما صفتِ «ليبرال» را به همه كساني كه به فكر آزادي ما هستند نسبت دهيم و صفت «كمونيست» را به آنهايي كه ميدانند از آنجا كه كاپيتاليسم به يك بحران نزديك ميشود تنها و تنها با تغييرات راديكال است كه ميتوان از اين آزاديها حراست كرد چه؟ در اين صورت بايد بگوييم امروز آنهايي كه هنوز خودشان را به عنوان كمونيست ميشناسند، ليبرالهايي با مدرك تحصيلي هستند. ليبرالهايي كه با جديت اينكه چرا ارزشهاي ليبرالِ ما در تهديد هستند را مطالعه كردهاند و واقف شدهاند كه تنها تغيير ريشهاي ميتواند آنها را نجات دهد.
مترجم: نويد گرگين
منبع:
https://www.rt.com/op-ed/authors/slavoj-zizek