• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4665 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۱ خرداد

شهوت و جنون

مرتضي ميرحسيني

نرون هنوز سه سالگي‌اش را تمام نكرده بود كه پدرش را از دست داد و مادرش هم شرايط مراقبت و پرورش او را نداشت. عمه‌اش او را پذيرفت و دو معلم، يكي رقاص و ديگري آرايشگر را براي آموزشش به خدمت گرفت. چندي بعد شرايط تغيير كرد و پسرخوانده امپراتور شد و هنوز نوجواني را به پايان نبرده بود كه به امپراتوري رسيد. مادرش او را از آموختن فلسفه منع كرده بود زيرا باور داشت «فلسفه با قدرت امپراتوري ناسازگار است» اما شاعري توانا بود و آنقدر خوب مي‌نوشت كه بسياري مي‌گفتند او اشعار ديگران را به نام خود عرضه مي‌كند. اوايل كار نشانه‌هايي فريبنده از خرد و ملايمت داشت. مثلا ماليات‌هاي عقب‌مانده را بخشيد، كار خبرچينان حكومت را از رونق انداخت و حتي نوشته‌اند زماني كه پاي حكم اعدام محكومي را امضا مي‌كرد، گفت: «كاش هرگز نوشتن نياموخته بودم.» تيرداد اشكاني را كه طبق توافقات قبلي به رم رفته بود به گرمي و احترام پذيرفت و به او قول داد تا روزي كه زنده است ديگر جنگي ميان دو دولت درنمي‌گيرد؛ گويا حتي مي‌خواست سربازانش را از پيشروي در سرزمين آن زمان بدوي بريتانيا منع كند، اما نگران از اينكه ديگران اين تصميم را به ضعف تفسير كنند از آن منصرف شد. اما خيلي زود آن بخش تاريك شخصيت خود را بروز داد.
درنده‌خو و ستمگر بود و به مردان و زنان اطرافش نگاهي آلوده به شهوت داشت. سوئتونيوس در كتاب زندگي قيصرها مي‌نويسد: «پسري به نام اسپوروس را اخته كرد و سعي كرد او را به زن تبديل كند و با جهيز و تور عروس و رعايت همه تشريفات با او عروسي كرد و سپس به همراهي جمعيتي عظيم او را به خانه‌اش برد و با او مانند زن خود رفتار كرد.
كسي لطيفه‌اي نغز در مورد او گفت كه هنوز هم بر سر زبان‌هاست به اين مضمون كه براي ابناي بشر چه خوب مي‌شد اگر پدر نرون نيز چنين همسري اختيار كرده بود.» چنان ولخرج بود كه خزانه امپراتوري را خالي كرد و خودش و دولت را به تنگنا انداخت. پس از آن نه تنها تصميم خود به بخشش ماليات رومي‌ها را تغيير داد كه شيره ولايات ديگر را هم كشيد و چيزي براي كسي باقي نگذاشت. به بازيگري و خوانندگي علاقه‌اي شديد داشت و همه را به زور به تماشاي اجراهاي خود مي‌كشاند. «وقتي در حال آواز خواندن بود كسي حتي براي ضروري‌ترين كارها اجازه بيرون رفتن از تئاتر را نداشت. از اين‌رو ادعا مي‌شود كه در هنگام نمايش او زنان زايمان مي‌كردند و بسياري كه از شنيدن و تشويق كردن خسته مي‌شدند چون درها همگي بسته بود پنهاني از ديوار مي‌پريدند يا خود را به مردن مي‌زدند و براي خاكسپاري بيرون‌شان مي‌بردند.»
از مادرش كه بيشتر از ديگران بازخواستش مي‌كرد دلزده و خشمگين شد و بعد از چند توطئه بي‌نتيجه، با دستور مستقيم جانش را گرفت. بعد از كشتن مادرش، ديوانه‌تر هم شد و هميشه خواب‌هاي پريشان و كابوس‌هاي هولناك مي‌ديد. عمه‌اش را هم كه بزرگش كرده بود كشت و اموال به جاي مانده از او را نيز تصاحب كرد. حدود 14 سال فرمانروايي و تقريبا هرچه دلش خواست كرد و روز به روز هم بدتر شد. ستاره دنباله‌داري چند شب پياپي در آسمان روم ديده شد و برخي پيشگويان آن را نشانه مرگ امپراتور تفسير كردند، مگر آنكه وي يكي از بزرگان را به جاي خود قرباني كند. نرون به جاي يك نفر، چند صد نفر را به شيوه‌هاي مختلف سر به نيست كرد و خانواده اين مقتولان را هم به تبعيد فرستاد. روزي از روزها كسي ضمن گفت‌وگويي، با اشاره به بي‌اعتنايي مردگان به دنياي فاني اين جمله يوناني را به زبان آورد: «بگذار بعد از مرگم، دنيا در آتش بسوزد.» نرون اين جمله را تغيير داد و گفت: «بهتر است بگوييم: در زمان حياتم» و چنين هم كرد و دستور به آتش زدن شهر داد. «هر چيز ارزشمند و ماندگار كه از گذر ايام گزند نيافته بود در شعله‌ها سوخت و به هوا رفت»، اما خود نرون از روي برجي به شهر نگاه مي‌كرد و مجذوب زيبايي شعله‌ها آواز مي‌خواند. خلاصه كه نظم و سامان امپراتوري را به ‌هم‌ ريخت. سپاهيان سر به شورش برداشتند و بزرگاني كه تا آن زمان زنده مانده بودند براي سرنگوني‌اش باهم متحد شدند. آن اواخر ديگر نه دوستي برايش باقي مانده بود و نه كسي كه بتواند به او اعتماد كند و حتي نگهبانان كاخ سلطنتي هم رفته و تنهايش گذاشته بودند. با چند نفر از نوكرانش گريخت و بعد از چند روز سرگرداني و اضطراب، درحالي كه مدام تكرار مي‌كرد «چه هنرمندي با من مي‌ميرد!» تسليم واقعيت شد. سال 68 در چنين روزي خودكشي كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون