• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4669 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۶ خرداد

هنرمندي كه ماندگار شد

خورشيد دم غروب و آفتاب صلات ظهر

احسان رضايي

چند سال قبل يادداشتي نوشته بودم درباره اينكه از بس روزگار عوض شده و تغييرات پياپي كرده، حالا ديگر خيلي كار راحت و راه‌دستي نيست كه به نسل جديد توضيح بدهيم آن سال‌ها ما چطور روزگار مي‌گذرانديم و چي مي‌خوانديم و چه تفريحاتي داشتيم و در همان زندگي‌هاي ساده و با معيارهاي امروزي كسل‌كننده، آدم‌ها تنوع مي‌آفريدند و راهي براي ابراز خودشان پيدا مي‌كردند و كارهاي بزرگ انجام مي‌دادند و... حالا كه خبر درگذشت استاد محمدعلي كشاورز، يكي از بازماندگان نسل طلايي سينماي ايران رسيد، به نظرم رسيد كه مي‌شود براي يكي از موارد بالا، يك نمونه خوب ارايه كرد. حكايت ما و فيلم‌هاي شاهكاري كه او و باقي استادان بزرگ ساختند و بازي كردند، لااقل نمونه‌اي است از همان قضيه تنوع دادن به همان زندگي‌هاي ساده و با معيارهاي امروزي كسل‌كننده. مثلا فيلم «مادر» علي حاتمي را درنظر بياوريد كه براي خودش شاهكاري است در روايت يك قصه هزار بار تعريف ‌شده. اين فيلم از همان سال ساختش، تبديل شده بود به يكي از فيلم‌هاي مناسبتي تلويزيون كه هر سال روز مادر يا شب قبلش از يكي از كانال‌ها (و گاهي از هر دو كانال) پخش مي‌شد. اين بود كه همه ماها هفت، هشت باري اين فيلم را ديده بوديم. اين تكرار، كنار ديالوگ‌هاي شاهكار فيلم 
-كه بعدها فهميديم از مشخصات سبكي مرحوم حاتمي است- خودش شده بود سوژه يكي از سرگرمي‌هاي مدرسه‌اي. بيشتر بچه‌ها، ديالوگ‌هاي فيلم را حفظ بودند و تا يكي به ديگري، يكي از تكه‌هاي فيلم (بيشتر ديالوگ‌هاي محمدعلي كشاورز كه تهراني حرف مي‌زد) را حواله مي‌كرد، آن يكي هم سعي مي‌كرد با ديالوگي از همان فيلم جوابش را بدهد. مثلا اولي مي‌گفت: «پيش ناظم باز شيرين شده بودي زولبيا؟» و آن يكي جواب مي‌داد: «تو چي ميگي سنجد!» اما هيجان‌انگيزترين بازي ديالوگي فيلم «مادر»، مسابقه گروهي اداي ديالوگ‌‌هاي طولاني اين فيلم به نحو درست و كامل بود. به اين شكل كه يكي مي‌گفت و بقيه منتظر مي‌نشستند تا غلط‌هايش را بگيرند. يعني خيلي سال قبل از اينكه كتاب دو جلدي فيلمنامه‌هاي علي حاتمي منتشر شود، ما فيلمنامه را از بر بوديم. البته كه نمي‌توانستيم لحن محمدعلي كشاورز را تقليد كنيم كه آن تك‌گويي‌هاي بلند و درخشان را طوري بدون مكث و سكته مي‌گفت كه انگار هزار سال اين نقش را بازي كرده است، اما به هر حال متن را بدون يك واو پس و پيش بلد بوديم. مثلا آنجايي كه دارد از بقيه برادر و خواهرها مي‌خواهد مادرش را اذيت نكنند و بگذارند اين آخري‌ها را خوش باشد، مي‌گويد: «پرهيز مرهيزش مي‌دين كه چي؟ خورشيد دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمي‌شه. مهتابيش اضطراريه. دو ساعته باتريش سه‌ست. بذارين حال كنه اين دماي آخر. حال و وضع ترنجبين بانو، عينهو وقت اضافي بازي فيناله، آجيل مشگل‌گشاشم پنالتيه. گيرم اينجور وجودا موتورشون رولز رويسه، تخته گازم نرفتن سربالايي زندگي رو، دينامشون هم وصله به برق توكل، اينه كه حكمتش پنالتيه، يه شوت سنگين گله، گلشم تاج گله! قرمزته! آبي آبليموجات!» يك بار كه اين اواخر رفته بوديم ديدن آقاي بازيگر، دسته‌جمعي برايش كل اين ديالوگ طولاني را از حفظ خوانديم و گفتيم كه چطور روزمان را روشن كرده بود. متشكريم آقاي كشاورز عزيز.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون