• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4670 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۷ خرداد

درباره نوستالژي‌نويسي منحصربه‌فرد پرويز دوايي

رنج بازگشت

احسان رضايي

مي‌گويند نقشه اسب چوبي براي اوليس بود. اوليس با اين حقه شهر اسطوره‌اي تروا را ويران كرد و مجازات اين كار، نرسيدن به خانه و وطن خودش بود. او 
10 سال در درياهاي جهان سرگردان ماند و لغت نوستالژي همين‌جا اختراع شد؛ لغتي با معناي «رنج بازگشت» و در توصيف حال كسي كه مي‌خواهد برگردد، اما نمي‌تواند. هي تلاش مي‌كند و هي به در بسته مي‌خورد. همه نويسنده‌هايي كه درباره نوستالژي‌هاي‌شان مي‌نويسند، تقريبا همين حال اوليس افسانه را دارند. مي‌دانند كه نمي‌توانند به آن به قول مولانا «خوش حال‌ها» برگردند، اما باز هم تلاش خودشان را مي‌كنند. برگشتن به دنياي كودكي، كنار عزيزان درگذشته يا شهر قديمي زادگاه يا آرزوهايي از اين قبيل، غيرممكن است. اما شايد بشود با نوشتن، با توصيف، ذره‌اي از لذت آن ايام را دوباره زنده كرد. آنها درباره خاطرات‌شان حرف مي‌زنند و آرزو دارند كه كلمه آن قدرت جادويي را داشته باشد كه گذشتگان وعده‌اش كرده‌اند. فرقش اين است كه بعضي‌ها بلد نيستند اين ذات جادويي را به دست بياورند و چيزي نقل مي‌كنند كه نمي‌شود با آن ارتباط برقرار كرد، اما عده معدودي هم هستند كه طوري تعريف مي‌كنند كه نه فقط خودشان كه ديگران هم در لذت آن خاطره سهيم بشوند و با «رنج بازگشت» نويسنده، همراه. پرويز دوايي به همان دسته كوچك‌تر تعلق دارد. به گروهي كه وقتي از چيزي تعريف مي‌كنند، طوري تعريف مي‌كنند كه آدم از غصه نديدن و نشناختن آن چيز، دلش مي‌خواهد دق كند. پرويز دوايي كتاب‌هاي زيادي دارد: از «بازگشت يكه‌سوار» كه خاطرات سينما رفتنش در تهران قديمي است تا مجموعه داستان-خاطره‌هايش (مثل «باغ»، «ايستاگاه آبشار» و «بلوار دل‌هاي شكسته») و حتي نامه‌هايي كه از پراگ به تهران مي‌فرستد (مثل «درخت ارغوان»، «به خاطر باران» و «خيابان شكرچيان»). اما همه اين كتاب‌ها يك نكته و يك حال مشترك دارند. خودتان اين يك توصيف را از او ببينيد: «صورتش شبيه به هيچ صورت ديگري كه الان، اينجا دور و برم را كه نگاه مي‌كنم نشسته‌اند، نبود. صورت‌هاي حريصِ شادِ بي‌علاقه خسته گرم صحبت و خنده. گرم كارهاي عادي. صورتش يك تشخصي داشت، مثل اينكه به صداي زنگ‌هاي دوري گوش بدهد. يك جوري جدا بود از زمان بلافصل و لبخند آرام و آرام‌بخشي سايه‌اي بود در گوشه لب‌هايش. انگار كه در كار يك شيدايي پنهاني باشد، اين‌طور كه گاهي با بي‌قراري‌اي حركت تندي به سرش مي‌داد، جوري كه زمانه برايش تنگ شده باشد.» (از كتاب «سبزپري»)  خوانديد؟ طوري كلمات را انتخاب كرده، طوري صفات مختلف را كنار هم چيده، طوري تتابع اضافات را (كه معمولا از عيب‌هاي سخن شمرده مي‌شود) به خدمت گرفته كه بعد از خواندن احساس مي‌كنيم انگار ما هم صاحب چهره را مي‌شناسيم و در اين قضاوت‌ها با نويسنده هم‌نظر هستيم. نكته‌اش، گمان مي‌كنم اينجاست كه او چيزهاي خوب و خوشايند را تعريف مي‌كند. نه اينكه از قصد بدي‌ها را از ما قايم كرده باشد. نه، كلا نگاهش اين‌طوري است كه توي هر چيزي، يك نكته خوبي پيدا كند. همين‌جا ببينيد، مي‌شد بگويي طرف تيك عصبي داشته و هر چند دقيقه يك‌بار سرش را يك‌وري تكان مي‌داده. اما دوايي به جاي اينكه طرف را مريض نشان بدهد، از حركت سرش تعبير كرده به اينكه انگار دنيا برايش كوچك بود. اين حرفي است كه آن آدم‌هايي كه رنج بازگشت را به خود همواره نكرده‌اند، هرگز دركش نمي‌كنند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون